تا به حال تصور کردهاید که پدرخوانده یک گروه مافیایی بزرگ هستید و مرگ و زندگی صدها نفر به دستان شما بستگی دارد؟ یا برایتان پیش آمده است که وقتی به کدهای صفر و یک رایانه نگاه میکنید به این فکر کنید که خودتان هم جزوی از این کدها هستید و این دنیا یک دنیای مجازی بیشتر نیست؟ یا خودتان را در چند قدمی رؤیاهایتان تصور کردهاید در صورتی که هنوز روی پله اول قرار دارید؟
اگر جوابتان به این سؤالها و سؤالهایی از این دست مثبت است احتمالا یک فیلمبین واقعی هستید و عاشق جادوی سینما. احتمالا سینما و فیلم هم مأمن و پناهگاه شماست. جایی که هر وقت دلتان از دنیای واقعی اطرافتان میگیرد سری به آن میزنید، تا برای ساعاتی همه چیز را فراموش کنید، چالههایی را که بر سر راه زندگیتان قرار گرفتهاند، پر کنید و بیخیال دنیای واقعی، محو آن پرده بزرگ خیالانگیز شوید.
آدمها هر کدام برای فرار از واقعیت زندگی چیزی را بهعنوان پناهگاه انتخاب میکنند. نویسندهها دفترچه یادداشت را، کتابخوانها کتاب را و فیلمبینها سینما را و...، اما اگر اینها دردسترس نباشند چه؟ اگردر جایی مثل شهرک شهید رجایی و شهید باهنر و... سکونت داشته باشید که زندگی واقعیتر و بیپردهتر از هرجایی در جریان باشد و دنیای جادویی کمرمق و در حاشیهتر از همیشه باشد چه؟
دارم از همانجایی حرف میزنم که اسمش را حاشیه میگذارند و مردمانش هم به اجبار زمانه بیشتر از هر جای دیگری غرق این سختی روزگار میشوند. جایی که جستوجوی شما در پیداکردن یک کتابفروشی کوچک خشک و خالی، بینتیجه میماند و گاهی مجبور میشوید برای دیدن یک فیلم دوساعته، سه ساعت راه را طی کنید و به آن سوی شهر بروید. دست آخر هم به ترافیک و شلوغیهای خیابانها فکر میکنید و بیخیالش میشوید.
اما همه ماجرا در منصرفشدن از یک لذت دوساعته خلاصه نمیشود.
سینما، کتاب و این دنیاهای رؤیایی دوستداشتنی بیشتر از یک راه کوتاه برای فرار هستند. گاهی میتوانند مسیری کوتاه، اما مؤثر باشند برای آگاهیبخشی. گاهی یک دیالوگ ساده میتواند مسیر زندگی را عوض کند یا چند خط از کتاب محبوبتان شما را هل بدهد و به هدفتان نزدیکتر کند. اصلا یکی از کاربردهای رسانه همین است. اینکه راه مؤثر انتقال مفاهیم عمیقی باشد که شاید ساعتها آموزش، اجرای برنامهها، فرهنگسازیهای اساسی و هزینههای کلان را بطلبد. مفاهیمی که هر انسانی به آن نیاز دارد. بهویژه انسانی که کمتر از بقیه در معرض آموزش فرهنگی و اجتماعی و آگاهیبخشی بوده است.
خلاصه کلام این است. من فکر میکنم مسیر تغییرات فرهنگی لاجرم از رسانه عبور میکند و این رسانه باید رسانهای خوشبیان، سهل و آسان باشد که بیشتر مردم بیشترین ارتباط را با آن برقرار میکنند. رسانههایی مثل کتاب و سینما که آسانترین راه انتقال مفاهیم هستند. آنها نهتنها میتوانند تجربه پاگذاشتن به یک دنیای جدید را برایمان فراهم کنند، بلکه ناخوداگاه دنیای ما را وسیعتر میکنند، نگاهمان را عمیقتر و آموزههای اساسی را درونمان تهنشینتر.