محمدرضا شهیدی| زنگ میزند که حبوبات بخرید، بدجوری دارد گران میشود. بانوی مهربان همسایه است که تلفن کرده است تا ما را هم با خبر کند که قبل از سیل گرانی، توشه سالمان را فراهم کنیم. قصدش صد درصد خیر است برای ما... اما در چنین شرایطی، تماسهایی از این دست- که کم هم میان خویش و همسایه اتفاق نمیافتد- یقهام را میگیرد. آیا باید خرید؟ یعنی خرید را به پیش انداخت و بر موجهای سیل افزود یا باید بیتوجه گذاشت این تماسها را و به وقت نیاز خرید کرد؟ من به دومی معتقدم. به اینکه به وقت نیاز و به اندازه نیاز باید خرید کرد و نه زودتر و نه بیشتر. این را به اهل خانه هم گفتهام. به تکرار هم گفتهام. گرچه آنان هم برخی اوقات گوش نگرفته و بر طبق زنگ همسایه، رفتار و خرید خود را تنظیم کردهاند. من اما گفتهام. جوابم را هم دخترم با این بیت شعر مولانا میدهد که بابای تنهای ما، انگار همدل مولوی است که میگوید:
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
تلخ میخندم و میگویم، من چراغ خود برمیافروزم اما کاش دیگران هم چنین میکردند تا هزار در هزار میشدیم و با اصلاح شیوه خرید، موجی نمیآفریدیم که دیگران سوارش شوند. ما اما تنهاییم. کم تعدادیم اما کار خود را میکنیم. کاری که فکر میکنیم درستتر است. البته جریمهاش را هم در بازار میپردازیم با قیمتهایی که از الان تا الان افزایش مییابد. اینکه چرا چنین است را باید از مسئولان پرسید. از آنان که همراهی مردم را طلب میکنند. باید گفت که شما قیمتها را کنترل کنید، مردم نه سالیانه، نه ماهی و نه هفتهای که وعده به وعده خرید میکنند. وقتی قیمتها وعده به وعده متفاوت میشود از مردم چه توقعی میتوان داشت؟ آنان که مثل من بپذیرند به اندازه سنگی کوچک هم به موج دریا کمک نکنند، خیلی کم هستند. فراوان در فراواناند که فکر فردا را امروز میکنند، چه خوب میدانند حسابِ ریال ما به جایی رسیده است که هرکس خرج کند، پسانداز کرده است و هرکه پسانداز کند، بهواقع خرج کرده است. با وضعیتی چنین توقع همراهی مردم، بیجواب میماند چنان که توقع مردم بر مدیریت بازار هم به جوابی درخور نرسیده است.