رضا میرزاده|رواق امام خمینی(ره) حرم مطهر رضوی، ظهر روز گذشته میزبان چهار شهید جنگ تحمیلی دشمن صهیونی علیه ایرانجانمان بود؛ شهید پدافند هوایی، ستوانیکم «سیدمصطفی صفادل» که در جریان دفاع از مردم اصفهان به شهادت رسید و نیز پیکر مطهر پدر و دو فرزند شهید «احد اقدسی»، «محدثه اقدسی» و «محمدرضا اقدسی» که در تهاجم دشمن به یک مجتمع مسکونی در تهران به شهادت رسیدند. پیکرهای مطهر شهیدان، از حسینیه پیروان دین نبوی بهسمت حرم مطهر رضوی تشییع شد و پس از اقامه نماز و طواف، به خاک سپرده شد. پیکر شهید صفادل در گلزار شهدای بهشترضا(ع) و پیکر شهیدان قدسی نیز در رواق حضرت زهرا(س) حرم مطهر در خاک آرام گرفت.
برگگلی از تابوت فرزند که به یادگار ماند
پیش از اقامه نماز بر پیکر شهدا، در رواق امام خمینی(ره) حرم مطهر غوغای حضور مردم برپا بود، اما در اتاق مجاور رواق که پیکرهای مطهر را برای حضور در جمع مردم آماده میکردند، بانویی آرام در کنار تابوت شهدا نشسته بود. بیآنکه سخنی بر زبان بیاورد، فقط نگاه میکرد و چیزی زیر لب زمزمه میکرد. شاید باور این موضوع بسیار سخت بود که این بانو، همسر شهید حجتالاسلاموالمسلمین قدسی است که همسر و دو فرزند دهساله و چهاردهسالهاش را در این تهاجم وحشیانه دشمن از دست داده و حالا آرام در کنار پیکر پاک آنها نشسته است. از تهاجمی گفت که منجر به شهادت عزیزانش شد. از آن شبی گفت که ساختمان لرزید. او را از زیر آوار بیرون آوردند، ولی دیگر نتوانست همسر و فرزندانش را زنده ببیند. از این میگفت که شهادت به دست چنیندشمنی آرزوی او نیز هست و با شهادت عزیزانش، ذرهای در این آرزو تردید ندارد. مردم ایران عزیز را نیز به آرامش فرامیخواند و از روزهای خوبی که پس از این سختیها، در انتظار ماست، میگوید؛ از روزهایی که با پایان کار این رژیم نامشروع، نهتنها مردم ما که مردم مظلوم فلسطین نیز به رهایی برسند. اما در آخرین صحنه وداع، این بانو فقط برگگلی از روی تابوت فرزندش برداشت تا به یادگار داشته باشد.
شهیدی که قرار بود به خانه بخت برود
«فرزندم قرار بود شهریورماه به خانه بخت برود، ولی قسمت نبود و در مسیری قرار گرفت که لیاقت آن را داشت». این جملات را مادر شهید صفادل میگفت. از اینکه برای عید غدیر، به مرخصی آمده بود و وقتی که فهمید تهاجم بیگانه به کشور رسیده، به محل خدمت بازگشت. مصلحت ندید در زمانی که همکارانش به دفاع از کشور مشغولاند، او آرام باشد و در خانه بماند. رفت و دیگر بازنگشت. پدرش میگفت: هشت سال دفاع مقدس را گذراندم و شهادت نصیبم نشد؛ ولی فرزندم در این راه از من سبقت گرفت. نگران رفتنش نیستم. راهی بود که خودم هم رفته بودم. به وظیفهاش دربرابر مردم عمل کرد. ارتشی شده بود که مدافع مردم کشورش باشد و در همین راه هم به شهادت رسید. این پدر شهید با صلابتی مثالزدنی میگفت: این دشمن باید بداند که مردم ما، همیشه در کنار هم هستند تا این آبوخاک باقی بماند. این شهادتها، اراده مردم ما را استوارتر و آنها را دلگرم میکند که راهی که در پیش گرفتهاند، راه حقوحقیقت است.