با انرژی هسته ای، دهه ها قبل می توانستیم به فضا سفر کنیم

گفت وگو با آرتور سی کلارک، نویسنده بزرگ ادبیات علمی تخیلی

هدی جاودانی
مترجم

سِر آرتور چارلز کلارک (2008 1917) یا همان آرتور سی کلارک یکی از بزرگ ترین نویسندگان ادبیات علمی تخیلی است. این نویسنده دانشمند انگلیسی با طرح ایده هایی چون ماهواره های مخابراتی و اسانسور فضایی نامی جاوید از خود در ادبیات و دانش بشر به جا گذاشت. او در نیمه دوم عمر طولانی خود، شاید به علت دل بستگی به عرفان شرقی و در گریز از خشونتی که دانش غربی گسترش می داد، زندگی در اقیانوس هند، سیلان یا همان سریلانکای امروزی را برگزیده بود. با این حال، آرتور سی کلارک به دانش بشری خوش بین بود و انواع و اقسام دکتری افتخاری را دریافت کرد. او به جز نوشتن داستان های مشهور علمی تخیلی که جوایز گوناگونی را نصیبش کرد، از ساخت موشک دست ساز تا غواصی و فعالیت هایی در زمینه فیزیک و ریاضیات را تجربه کرد. «2001: ادیسه فضایی»، «میعاد با راما»، «چشمه های بهشت» و «پایان کودکی» برخی کتاب های اویند. کلارک یک بار ازدواج کرد و چند سال بعد از همسرش جدا شد و تا پایان عمر مجرد ماند. دو دهه آخر زندگی اش روی صندلی چرخ دار سپری شد تا اینکه سکته قلبی نقطه پایانی بر دفتر سرگذشت او گذاشت. آنچه در ادامه می آید، برگرفته از گفت وگوی تلفنی گری دالکین، نویسنده و ویراستار، با آرتور سی کلارک در 21 آوریل سال 2000 است.

می توانیم درباره مسائل مختلفی با هم حرف بزنیم، اما از آنجا که فناوری ارتباطات آن قدر متحول شده است که نویسندگان علمی تخیلی در گذشته حتی تصورش را هم نمی کردند، به نظر می رسد صحبت درباره ارتباطات شروع خوبی باشد. تو به طور خاص همه تحولات چرخه ارتباطات را دیده ای. از زمانی که مأمور پست بوده ای تا شصت وپنج سال بعد که با ابزارهای ارتباطی مختلفی مواجهه داشته ای. این چه حسی به تو می دهد؟
خب، چنین تجاربی به من حس زندگی دوباره می دهد، اما تو درست می گویی. ما خانواده ای از ارتباطات بودیم. مادر و پدرم هردو در اداره پست کار می کردند. فکر می کنم آشنایی شان هم از طریق کدهای مورس اتفاق افتاده بود. فکر می کنم کدهای مورس به همان دوران برمی گردد. این طور نیست؟

همین طور است. در چند سال آینده، هیچ کس دیگر چیزی از کد مورس نمی داند.
فکر می کنم همین حالا هم فراموش شده است.

در «منظره ای از سرندیپ» نوشته بودی که برای اولین بار سال 1933 بود که صبح زود یک تماس تلفنی از آمریکا دریافت کردی. تماس های تلفنی این روزها رایج شده اند. آن موقع چه احساسی داشتی؟ تجربه فوق العاده ای بود؟
آن لحظه را درست به خاطر ندارم، اما من اپراتور نوبت شب تلفن بودم و با صدای تماسی که از آمریکا بود، از خواب پریدم. آن زمان رادیوی موج کوتاه داشتیم. هنوز کابل های تلفن در آتلانتیک به صورت سراسری کشیده نشده بود. نتوانستم جلو خودم را بگیرم و به آن تماس گوش نکنم. بعد از اینکه چند دقیقه ای گوش دادم، ناگهان صدای عصبانی مدیرم از تانتون [(شهری در شهرستان سامرست انگلستان)] را شنیدم که می گفت: داری سیگنال را ضعیف می کنی. قطع کن!

حالا همه چیز خیلی فرق کرده است.
خیلی زیاد. به زودی هر کس ابزار ارتباطی شخصی خود را خواهد داشت [...].

دهه 70 واژه «comsol» را ابداع کردی که البته امروز ما تازه معنی آن را می فهمیم. الان به جای این واژه از «رایانه های چندرسانه ای» استفاده می کنیم.
بله، همین حالا من با مانیتورهای بسیاری احاطه شده ام که دارند به من چشمک می زنند. اتفاقات عجیب وغریب بسیاری در حال رخ دادن است. ایمیل زندگی مرا به کلی متحول کرده. مطمئنم برای باقی مردم هم همین طور است. این روزها دیگر نامه های پستی کمی را به آن شیوه حلزونی سنتی دریافت می کنم، آن هم بیشتر از غریبه ها. همه نامه های شخصی و کاری ام الان از طریق ایمیل به دستم می رسند.

دوران کودکی و نوجوانی ات را با خواندن مجله های زرد گذراندی. آثار ژانر علمی تخیلی به نسبت کمیاب بود و در دهه 1930 شاید کمی نامتعارف به نظر می آمد. سال 1938 در ژورنال «انجمن بین سیاره ای بریتانیا» نوشته بودی: «به عظمت ستارگان و چرخش سیاره ها که می نگری، به جهان هایی بی انتها از اسرار و احتمالات. آیا به این باور می رسی که سرنوشت بشر، بدون شک در میان ستارگان رقم خورده است و روزی فرزندان ما پلی خواهند شد میان فضاهای بی کران؟» این تصویر خیلی رمانتیک است.
فکر می کنم آن زمان هنوز به نثر پرتکلف اعتیاد داشتم. هنوز هم نتوانسته ام تمام و کمال بر آن غلبه کنم. آخرین جمله های من در این مقاله در واقع سخنی پایانی است که برای زندگی نامه فضانوردان آپولو11 در کتاب «اولین ها روی ماه» نوشتم، اینکه منجمان گذشته با این باور که این ستارگان هستند که سرنوشت بشر را تعیین می کنند، مسئله را برعکس فهمیده بودند. زمانی فرا می رسد که بشر سرنوشت ستارگان را به دست بگیرد.

در جنگ جهانی دوم، بیش از قبل با فناوری درگیر بودی، به طور مشخص، در توسعه رادارها. از آن زمان چیزی به یاد داری؟
خب، آن دوره اساس تنها داستان غیرعلمی ام را تشکیل می دهد. رمان «مسیر فرود» که تا اندازه ای شرح مواجهه من با سیستم کنترل رادار زمینی را، که لوئیس آلوارِز اختراع کرده بود، در قالب داستان نشان می داد. لوئیس الان به دلیل نظریه اش شهرت بیشتری پیدا کرده است، نظریه ای که البته او اعتقاد ندارد نظریه است و آن را واقعیت می داند، اینکه دایناسورها شصت وپنج میلیون سال پیش، بر اثر برخورد سیارکی یا اصابت یک شهاب سنگ منقرض شده اند. لوئیس مرد شگفت انگیزی بود. علاوه بر اختراع رادارهای ریزموج سیستم کنترل رادار زمینی ، سازِکار اولین بمب اتم را هم طراحی کرد و آن را ساخت، و فکر می کنم بر فراز هیروشیما رها کرد. او دوست فوق العاده ای بود. پسرش والتر زمین شناس بود و آن دو با هم علت انقراض دایناسورها و هم چنین سرنوشت احتمالی ما انسان ها را کشف کردند. طبیعتا من هم مسحور این اکتشاف شده بودم: خطر شهاب سنگ ها. به همین دلیل، چند وقت پیش، بنیاد نگهبان فضا را تأسیس کردم و هنوز هم وجود دارد.

بعد از بمباران هیروشیما، مقاله مشهورت را در مجله «دنیای بی سیم» منتشر کردی که در آن از ماهواره های زمین آهنگ1 حرف می زدی و الان این ماهواره ها جهان را به کلی متحول کرده اند. به واسطه این ماهواره هاست که اکنون با هم گفت وگو می کنیم. آن زمان، واکنش مردم به چنین پدیده ای چه بود؟
من مقاله را اوایل سال 45 و پیش از بمباران هیروشیما نوشته بودم. بعد متوجه شدم که جهان به کلی تغییر کرده است. بنابراین، پی نوشتی اضافه و به نسبت خوش بینانه مطرح کردم که با انرژی اتمی سفر به فضا می توانست دهه ها قبل محقق شود که در واقع چنین اتفاقی نیفتاد. ما هنور از نیروی محرکه هسته ای استفاده نکرده ایم و ممکن است هیچ وقت هم چنین کاری را نکنیم، اما هیچ واکنش خاصی به مقاله ام را از آن زمان به خاطر ندارم، چون درست بعد از بمباران اتمی و پرتاب موشک های وی-2 منتشر شده بود و می توان گفت مردم آماده هر چیزی بودند. فکر می کنم عامه مردم حس مشترکی با من داشتند.

در ادامه دهه 50، ماهواره ها به فضا رفتند و بعد تو با استنلی کوبریک ملاقات و کار بر روی [فیلم نامه] «2001: ادیسه فضایی» را آغاز کردی، اثری که ساخت آن زمان زیادی برد. می توان گفت به سال 2001 رسیده ایم. فکر می کنی فیلم هنوز هم موفق است؟
به طرز چشم گیری، بله. از آخرین باری که فیلم را دیدم زمان زیادی می گذرد، ولی همان آخرین مرتبه هم بسیار خاطره انگیز بود. فیلم را در لندن و در یک جلسه بازنگری دیدیم. استنلی روی آن نسخه از فیلم کار کرده و جزئیات مختلفش را تغییر داده بود و فیلم در سینمای ملی در لندن نمایش داده شد. من فقط برای حضور در نمایش فیلم رفته بودم. لحظه باشکوهی بود و انگار اولین بار بود که فیلم را می دیدم.

کتاب های تو در مقایسه با رمان های علمی تخیلی دیگر منحصربه فرد است: در عمل، هیچ خشونتی در آثارت نیست. آخرین کتابت با مایکل مک داول2 به طور خاص کتابی ضدخشونت و درباره خلاصی از اسلحه هاست.
بله، تا حدود زیادی همین است.

این درون مایه مهمی است.
همین طور است. شاید همین مسئله مرا به زندگی در یک کشور بودایی کشانده است. البته دوست داشتم که سریلانکا عاری از خشونت می بود، اما هنوز خیلی مانده تا چنین چیزی محقق شود. رمان جدیدی به نام «روشنایی روزهای دیگر» که استیون بکستر آن را بر اساس یکی از داستان های من نوشته هم به همین درون مایه می پردازد. اگر همه چیزهایی که در گذشته اتفاق افتاده اند یا همه چیزهایی را که هم اکنون رخ می دهند می توانستیم ببینیم، متوجه می شدیم که جنایت و خشونت چه نقش پررنگی در وقایع ایفا می کنند. بنابراین، خشونت می تواند درون مایه مهمی را شکل دهد.

به تازگی داشتم «شهر و ستارگان» را دوباره می خواندم. ناگهان به قسمتی برخوردم که در آن چند جوان در حال انجام یک بازی واقعیت مجازی بودند و حیرت زده شدم. این کتاب چهل وپنج سال پیش نوشته شده و این به واقع یک پیش بینی است. تو حتی بانک های اطلاعاتی رایانه ای را هم معرفی می کنی. این دیدگاه تو درباره رایانه ها خیلی پیشرفته است.
من حق امتیاز این ایده ها را متعلق به خودم نمی دانم. خیلی سخت است چیزی را پیدا کنی که پیش از تو نویسنده ای به آن، هرچند ابتدایی، اشاره نکرده باشد.

آیا زمانی را می بینی که مردم آن قدر در فناوری غرق شده باشند که نتوانند دنیای واقعی را از جهان رایانه تشخیص دهند؟
فکر می کنم همین حالا هم بسیاری از مردم به چنین وضعی افتاده اند.

احتمالش هست. در «منظره ای از سرندیپ» از تلفن های همراهی به شکل ساعت مچی گفته بودی.
این ایده پیش تر هم بوده، همین طور تلویزیون های موبایلی.

*تو می گویی ممکن است در آینده اجازه نداشته باشیم این ابزارها را خاموش کنیم. یعنی فقط این نیست که با بمباران اطلاعاتی روبه رو خواهیم بود، بلکه قادر نخواهیم بود با آن مقابله کنیم، شبیه به آنچه «برادر بزرگ» [(اشاره به رمان 1984 جرج ارول)] تحمیل می کرد.
دقیقا، یا شاید «خواهر بزرگ».

*بنابراین فکر می‎ کنی اگر فناوری به دست آدم اشتباهی بیفتد، خطرناک خواهد بود؟
این درباره همه فناوری ها صدق می کند. هر چیزی که از آن نام بردیم، بالقوه خطرناک است و می تواند ابزار سوء استفاده قرار بگیرد.
1. Geosynchronous satellites
2 . Michael P. Kube-McDowell

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->