با رونقگرفتن شعر آیینی و بهتبع آن شعر فاطمی در دهههای اخیر و شکلگیری انجمنها و محفلهای ادبی ویژه برای این نوع شعری، نسلی از شاعران جوان در مشهد شکل گرفته است که توجه ویژهای به مضامین مذهبی در شعر دارد. این گروه از شاعران جوان که در دهه اخیر و تحتتأثیر شاعران پیشکسوت در انجمنها و محافل مذکور به سرودن اشعار مذهبی روی آوردهاند، اینک بهعنوان امیدهای شعر آیینی شناخته میشوند و گام در مسیر آینده نهادهاند. با وجود انتقادهایی که به شعرهای ایشان وارد است و در جای خود باید دربارهاش بحث و گفتوگو کرد، اگر عمق معرفتی سرودن این شاعران بیشتر شود، بیتردید افقهای ارجمندی پیش روی آنان قرار خواهد گرفت.
سیدحسن مبارز
(دو بند از یک ترکیببند)
آنگونه شد که چادر عصمت به سر گرفت
از خانه شد برون و سپس بال و پر گرفت
آن ماه دلسپرده به محراب لحظهای
از حال و روز شهر پیمبر خبر گرفت
وقتی برای شکوه از آن قوم بیحیا
پیراهن رسول خدا را به سر گرفت
آمد به مسجد نبوی دید غربت است
آمد کنار روضه دلش بیشتر گرفت...
وقتی رساند شعر سخن را به سوختن
وقتی که گشت این همه دل باب سوختن
ما نیز بین آن در و دیوار سوختیم
آتش گرفت خانه و بسیار سوختیم
روزی که روی چهرهی زهرا به دست شوم
رنگی کبود گشت پدیدار سوختیم
با چشم اشکبار در آن لحظه بارها
در هرم آه و آتش مسمار سوختیم
با شعلهشعله آتش این غم گریستیم
با قطرهقطره اشک شرربار سوختیم
ما با غم غریبی آیینه ساختیم
همراه آه حیدر کرار سوختیم
چشمان ما در این غم بیانتها تر است
از آنچه گفتهاند مصیبت فراتر است
سیدابوالفضل مبارز
کجا در حسرت یک لقمهی نان گریه میکردیم
اگر مانند تو یک عمر پنهان گریه میکردیم
اگر مانند تو بر روی خاک سرد تنهایی
به شوق گرمی دست شهیدان گریه میکردیم
به خود برگشته بودیم از دروغ زندگیکردن
به خود برگشته و در سوگ انسان گریه میکردیم
کدامین روضه را بر شانههای کربلا خواندی
که ما چشمانتظاران در خراسان گریه میکردیم
کجا رفتی کجا انگشتر ملک سلیمانی
چه میشد با شما در سوگ باران گریه میکردیم
چه میشد فاطمیه با شما یک بار دیگر هم
برای کودکی سر در گریبان گریه میکردیم
برایت روضه میخوانم همینجا هرچه بادا باد
زنی در کوچه پیش چشم فرزندش زمین افتاد
برایت با دلی خون با صدایی خسته میخوانم
برایت از علی از دستهای بسته میخوانم
غمم را در دل این روضهی آخر تماشا کن
مرا در بین این جمعیت دلداده پیدا کن
به خاطر میسپاری این من افتاده از پا را
من مشغول فریاد و من محو تماشا را
رفیقت نیستم در حق من اما رفاقت کن
مرا در پیشگاه حضرت زهرا شفاعت کن
اگرچه در دل هر واژه از این شعر صد آه است
کسی میگفت قطعا انتقامی سخت در راه است
عاطفه جعفری
در دل از داغ تو انگار شرار افتاده
پرده از روضهی جانسوز کنار افتاده
ذهن شاعر نرسیدهست به ادراک غمت
باز در قاب غزل عکس تو تار افتاده
چادرت آیهی نور است و بر این آیینه
حق نداریم بگوییم غبار افتاده
شانهی عرش تکان خورد به هقهق دیدند
شانه از دست تو مادر دو سه بار افتاده
«بشکند دست کسانی که شکستند تو را»
دستت از ضربهی آن روز ز کار افتاده
روضه را چند ورق زد غزلم جایی رفت
که در آنجا علم از دوش سوار افتاده
آه از آهوی ششماهه بلاتشبیه آه
ظهر شد حرمله دنبال شکار افتاده
عاطفهسادات موسوی
ماییم و بغض خاطرات مانده بر دیوار
ایکاشها ایکاش و اما و اگر دیوار
شاید شما هم مثل زینب فکر میکردید
باشد برای اهل خانه بیضرر دیوار
در بین آتش بوده پس تنها در این خانه
از زخمهای فاطمه دارد خبر دیوار
همراه میخ در شهادت میدهد فردا
دارد یقینا حرفهای بیشتر دیوار
مادر ندارد خانهی ما در چه میخواهد
ایکاش جای آن بسازد یک نفر دیوار
هی منعکس شد غصه در این خانهی غمگین
دیوار در دیوار در دیوار در دیوار
احمد حیدری
هلال میشود از بار ماتمش قد ماه
به خاک میچکد اشک و به عرش میرود آه
به زیر چوبهی تابوت شانهای لرزان
درون سینه پر از بغض ماتمی جانکاه
هوای باغچهی خانه را خزان زده است
که عمر مادرمان شد شبیه گل کوتاه
چقدر غصه ز چشم پدر سرازیر است
نگاه میکند از گوش چشم جانب چاه
صدای سوختهی در هنوز میآید
که روز من شده از دود آه شام سیاه
گذشتن از دل کوچه دوباره مشکل شد
از اتفاق پر از خاطرات بستن راه
شب است و هفت نفر در سکوت میخوانند
به عزت و شرف لا اله الا ا...