شنبه- سر چهارراه، جوان سبزیفروش دستم را میگیرد و من را کنار گاری نگه میدارد و آن وقت با اشاره به خانم مشتریاش که دارد برای او کلم و کاهو جدا میکند، میگوید: حاجی، یک لحظه صبر کن! بعد که مشتریاش را راه میاندازد، سرش را جلو میآورد و میپرسد: چرا خطیب جمعه پایتخت از درد مردم حرفی نزد؟ چرا در نمازجمعه هیچ صحبتی از مشکلات و بدبختیهای مردم نیست؟
یکشنبه- جوان دانشجو روی صندلی روبهروی من مینشیند. بهگرمی سلام میکند و میگوید: من از سالها پیش تا حالا فکر میکردم آقایان نمیفهمند و متوجه نمیشوند و بلد نیستند، ولی حالا به این نتیجه رسیدهام که هرچه هست، یک چیز دیگر است. نمیتوانم باور کنم چیزی را که مردم عادی متوجه میشوند، مسئولان کشور متوجه نمیشوند؛ بهخصوص این دولت که ترکیبی امنیتی دارد. بعد سری تکان میدهد و اضافه میکند: من اگر بخواهم چیزی را به خانوادهام بگویم، این طوری خبر نمیدهم که گرانی یکباره نرخ بنزین یکشبه اعلام شد.
دوشنبه- توی اتوبوس بیآرتی جای تکان خوردن نیست و در هر ایستگاه، تنها یکیدو نفر بهسختی خود را با فشار توی جمعیت درهمفشرده مسافران جا میدهند. تقریبا دست و پای هر مسافری توی چشم و گوش مسافر دیگر است. کسانی که عازم راهپیمایی هستند، به مسافران عادی اضافه شدهاند. پیرمردی بهخاطر مشکل قلبی، قبل از رسیدن به مقصد پیاده میشود و با کمک بقیه خودش را از داخل اتوبوس بیرون میاندازد. کودکی که در آغوش پدرش چسبیده است، از درد پای آویزانش مینالد. واقعا چرا قبل از گران شدن بنزین، فکری برای افزایش ناوگان اتوبوسرانی نشده است؟
سهشنبه- با صدای قطار مترو با عجله از پلهها میدویم، ولی چند ثانیه دیر میرسیم و درهای واگن بسته میشود. ناچار با مرد میانسال مینشینیم به حرف زدن. بیمقدمه میپرسد: ما که اراذلواوباش نیستیم، چگونه باید اعتراض کنیم؟ بعد توضیح میدهد که چند سال جبهه بوده و عزیزترین دوستش در آغوش او شهید شده است و میگوید: حالا وقتی فلان مسئول را میبینم و فرزندانش را، فلان سردار را میبینم و دامادش را، وقتی رانت و تبعیض و دروغ و فساد را میبینم، وقتی جواب بچههایم را نمیتوانم بدهم، نمیدانم چطور باید اعتراض کنم که متهم به وابستگی به بیگانه و مزدوری دشمن نشوم!
چهارشنبه- راننده تاکسی میگوید: اینترنت قَطعه و اینستاگرام نیست. ملت حالشون خوبه! توی مهمونی دو دقیقه همدیگه رو میبینن! زن و شوهرها روابطشون بهتره! دیگه همه سرشون توی گوشی نیست! میگویم: پس مسئولان دلسوز کشور به فکر روابط اجتماعی و خانوادگی مردم بودهاند که اینترنت را قطع کردهاند؟ نمکین میخندد!
پنجشنبه- پیرمرد تا مرا بین مسافران میبیند، از دور فریاد میزند:ای شیخ!ای شیخ! مسافران اطراف من هم بهسوی او برمیگردند. بعد هم چیزهای دیگری میگوید که نقلکردنی نیست. موقع پیاده شدن اضافه میکند: امامصادق (ع) فرمودند که محبوبترین برادرانم کسی است که عیوب من را به من هدیه دهد. بعد هم توی ایستگاه پیاده میشود و میرود. بنده خدا فکر میکند من هر شب با مسئولان کشور شام میخورم و میتوانم درددلهایش را به آنها منتقل کنم.