گزارشی از شکل گیری و عملکرد کانون «شهیدالقدس» در  مشهد با محوریت فلسطین اهدای عضو پس از آمبولی ریه و ایست کامل قلبی برای نخستین بار در ایران عادی‌انگاری در موضوع حجاب فضا را برای ارتکاب جرایم بازتر می‌کند قاتلی که  با ۱۰میلیارد تومان رضایت گرفته بود، دستگیر شد این آجیل، دیابت را کنترل، کم‌خونی را درمان و سیستم ایمنی را تقویت می‌کند ضرر‌های حمام طولانی | زمان استاندارد زیر دوش ماندن چقدر است؟ تداوم بارش باران در برخی استان‌ها تا اوایل هفته آینده (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) آبلیموی تقلبی را چگونه تشخیص دهیم؟ | باور‌های اشتباه مردم درباره آبلیمو‌های سنتی تأثیر عجیب جنسیت پزشک بر درمان بیماران ۲ توصیه مهم پزشکی به زائران خانه خدا | بخش عمده سرماخوردگی‌ها کروناست تاکید معاون استاندار خراسان‌رضوی بر راه‌اندازی مرکز ملی داده‌های زیارت آغاز بارگذاری مدارک پذیرفته‌شدگان آزمون‌ آموزگاری از امروز (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) پلمب سومین رستوران متخلف در طرقبه‌شاندیز (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) دستگیری متهم به ۲۰۰ فقره موبایل قاپی در مشهد
سرخط خبرها

چند روایت مردمی از خاطره‌انگیزی همیشگی ماه رمضان

  • کد خبر: ۱۰۳۸۳۱
  • ۱۶ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۶
چند روایت مردمی از خاطره‌انگیزی همیشگی ماه رمضان
میان این همه دل آشوبه، تنها دل خوشی این است که میزبان با همه بزرگواری اش با علم به اینکه که هستی و چه کرده ای، شخصا تو را به حضور فراخوانده است. حکایت ماه رمضان و مائده‌های بی مثالش چیزی است در همین مایه ها. همه آن‌هایی که لذت حضور در این مهمانی را چشیده اند، حرفی برای گفتن دارند.

فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ تصور کن کسی که برایت از همه دنیا مهم‌تر و خاص‌تر است، با نهایت احترام و مهربانی تو را به مهمانی ویژه‌ای دعوت کند. به فرض که از دو ماه پیش، زمانی که حلول ماه رجب را اعلام کردند، رفته رفته خودت را برای چنین محفلی آماده کرده باشی، اما حالا که شمارش معکوس برای این سفر یک ماهه و آسمانی فرارسیده، سبک وسنگین کردن‌ها هم شروع شده است. دل شوره گرفته‌ای از اینکه هرچه بیشتر فکر می‌کنی، مطمئن‌تر می‌شوی که ظاهر و باطنت در حد چنین بزمی نیست و این شرمندگی رهایت نمی‌کند.

میان این همه دل آشوبه، تنها دل خوشی این است که میزبان با همه بزرگواری اش با علم به اینکه که هستی و چه کرده ای، شخصا تو را به حضور فراخوانده است. حکایت ماه رمضان و مائده‌های بی مثالش چیزی است در همین مایه ها. همه آن‌هایی که لذت حضور در این مهمانی را چشیده اند، حرفی برای گفتن دارند. برای همین، برخلاف برخی گزارش‌ها این بار دوروبرمان پر است از آدم‌های مشتاق گفتگو. سختی کار از جایی شروع می‌شود که باید همه حس‌های ناب، نگاه‌های مبهم هنگام کاویدن گذشته، خنده‌های سرخوش از مرور خاطرات رمضان‌های کودکی و حسرت‌های پنهان در صدا‌ها بابت رمضان‌های پرشور روزگار بی کرونا را در ظرف محدود کلمات بگنجانیم. خلاصه اش اینکه پای عشقی دیرین، سنت‌هایی شیرین و تجربه ارتباطی دونفره میان خالق و مخلوق در میان است.

افطاری‌های عمه عزت

«عمه عزت با نقاشی مادربزرگ‌های کتاب قصه‌ها مو نمی‌زد؛ پیرزنی چاق و مهربان، با عینک گرد و بزرگ و پیراهن گشاد و گُل گلی. جوراب مشکی‌های سه ربعش را می‌کشید روی پاچه شلوار، روسری گل دارش را هم گره می‌زد زیر گلو و می‌نشست پای سماوری که به چشم بچگی من، خیلی بزرگ بود. عمه عزت معتقد بود خودش باید برای روزه دار‌ها چای بریزد.» نگار خاطرات کودکی اش را با لذتی که مثل ندارد، مرور می‌کند. آن قدر با جزئیات که تصویر‌های ثبت شده در ذهنش را مثل فیلمی قدیمی می‌بینی؛ اینکه حالا و یک دم است اذان مغرب را بگویند و او که برای دیدن سفره رنگارنگ افطار عجله دارد، با پا‌های کوچکش حیاط بزرگ عمه را دویده، از کنار دارودرخت باغچه گذشته است و دارد پله‌های باریک و آهنی را دوتایکی بالا می‌رود. هوا خوب است و سفره افطار مرد‌ها را همین جا در ایوان پهن کرده اند.

نگار شمرده شمرده توضیح می‌دهد: سماور عمه در هال بود، روی یک چارپایه. این طوری هم چای می‌ریخت هم با مهمان‌ها چاق سلامتی می‌کرد. بچه‌ها می‌دانستند که وقتی از در می‌آیند داخل، باید سلام کنند و به عمه بوس بدهند. مدل بوس کردن‌های عمه هم در بین اقوام سبک خاصی شده بود. خدابیامرز ریز و پیوسته و یک نفس بوس می‌کرد. ما می‌خندیدیم و می‌گفتیم عمه با این نفسش باید در مسابقه زو شرکت کند.

آن طور که تعریف می‌کند، خانه عمه با همه بزرگ بودنش گنجایش همه اقوام را نداشت. برای همین مهمان‌ها در سه شب دعوت می‌شدند. عمه و شوهرش دستشان به خیر بوده است و به این سفره‌ها اعتقاد داشتند، وگرنه کشاورز ساده بودند و وضع مالی شان آن چنان نبود. پیرمرد با آن دستار مشکی اش جلو می‌ایستاد به نمازخواندن و مهمان‌ها به او اقتدا می‌کردند. یک زن و یک مرد هم سر سفره می‌نشستند که اگر کسی می‌خواهد زودتر افطار کند، در معذوریت نباشد.

ماقوت‌های زرد و سفید عمه عزت از خاطرات شیرین رمضان‌های کودکی نگار است. یک لایه نازک ماقوت در بشقاب ملامین ریخته می‌شد تا به همه مهمان‌ها برسد. نگار ظرف‌ها را برانداز می‌کرد و همانی را انتخاب می‌کرد که از زیر لایه شیشه‌ای ماقوتش می‌توانست عکس گل رز بشقاب را ببیند. می‌گوید: هرکس که به سن تکلیف رسیده بود و روزه می‌گرفت، اولین، دومین و سومین رمضان از دست شوهر عمه هدیه می‌گرفت، آن هم پول نو. آن قدر شیرین بود برایمان که حد نداشت. ماقوت که تمام می‌شد نوبت سوپ گندم می‌رسید و پلومرغ و بعدها، کوبیده که تازه مد شده بود. عمه تا چهارده سال پیش که می‌شود هفده هجده سالگی من، زنده بود و هرسال خاطرات رمضان را برایم تکرار و عمیق‌تر می‌کرد.

همه خوشی رمضان‌های کودکی نگار به دورهمی‌های خانوادگی که نصفه شب‌های ماه خدا را پر می‌کرد، خلاصه نمی‌شود. زمزمه قرآن بابا در سحر‌ها و دمدمه‌های افطار را به یاد می‌آورد که در گوشش مانده است و دعا‌های مجیر را که وقتی بزرگ‌تر شده بود در مراسم احیای خانه همسایه، خواندن یکی دو بند را به او می‌دادند و چقدر که از این بابت حس غرور می‌کرد. همین طور مادربزرگ خدابیامرزش را به یاد می‌آورد که شش کلاس سواد داشت و آن زمان برای خودش خیلی بود؛ «بین اقوام معروف بود که بی بی جان کتاب کنت مونت کریستو را هم خوانده است. پیرزن از روی کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب که جلد صورتی داشت، قصه پیامبران را برایمان می‌خواند تا سرمان را گرم کرده باشد و راحت‌تر روزه بگیریم.»

از او می‌پرسیم که از نوستالژی رمضان‌های کودکی اش چقدر باقی مانده است و او پاسخ می‌دهد: هیچ. بزرگ تر‌ها که دیگر بین ما نیستند. اقوام هم در شهر‌های مختلف پخش وپلا شده اند. افطاری‌ها شده است رستورانی، حتی آن‌هایی که خانه شان بزرگ است. شاید، چون حال وحوصله پخت وپز و مهمانداری ندارند.
اذعان می‌کند دست کم بخشی از سنت‌های قدیم را می‌شود زنده کرد، مثلا نذری دادن هایش را. هرچه باشد نسل امروز هم حق دارند شیرینی رمضان‌های قدیم را مزمزه کنند.

دورهمی چهارده ساله

جان مادر به جان رضا بند بود؛ بچه ته تغاری خانه و نازدانه تمام عیار. اما اینکه بگوید بچه ام عزیز است، روزه بگیرد ضعف می‌کند پس نباید بگیرد، خیر. از این خبر‌ها نبود. مادر با همه اعتقاداتش، خیر رضا را در عادت کردن به بندگی خدا می‌دید. از ده یازده سالگی برایش از ثواب روزه کله گنجشکی گفت، آن قدر که رضا مشتاقانه برای سحری بیدار می‌شد؛ «یادم می‌آید سرم روی زانوی مادرم بود، خواب آلوده یک لقمه می‌خوردم و باز چشم هایم گرم خواب می‌شد. خودم دوست داشتم بیدارم کند. دوسه سال قبل از سن تکلیف، روزه هایم را کامل می‌گرفتم، در اوج گرمای تابستان.»

مرور خاطرات چند دهه پیش برای حاج رضا که دهه پنجم عمرش را سپری می‌کند، لذت بخش است. از روزه داری در روز‌های گرم و بلند تابستان تعریف می‌کند. اینکه دوسه ساعت مانده به غروب، دیگر نه درازکشیدن در ایوان فایده‌ای داشت و نه سایه درخت توت حیاط می‌توانست او را از عطش روزه نجات بدهد؛ «این ساعت‌ها که می‌رسید، جای من در حوض آب بود. یکی دو ساعتی داخل آب می‌نشستم و خنک می‌شدم. صدای اذان از مسجد محله که می‌آمد، نوبت افطاری‌های خوشمزه و مفصل مادر می‌رسید.»

حاج رضا از خانه پدری تعریف می‌کند با دیوار‌های کاهگلی و در چوبی که تا حرم، فاصله چندانی نداشت و او و دوستان نوجوانش اجازه داشتند لذت زیارت شبانه و دسته جمعی را بچشند. خودش هم درست نمی‌داند که دوره قرآن‌های مسجد، بیدارخوابی شب‌های قدر و الغوث‌های جوشن کبیر چرا این قدر برایش جذاب بودند. یا مثلا شب خوانی‌های مؤذن که از بلندگوی مسجد پخش و با تتمه صدای سایر مساجد مخلوط می‌شد. هرچه بود برای نوجوان آن روز و کامل مرد امروز، تصویری از یک عید واقعی را به یادگار گذاشت.

تلاش هایش برای انتقال تجربه‌های شیرین رمضانی به حلقه اطرافیانش شنیدن دارد؛ «جلسه قرآن هفتگی داریم با حدود هفتاد عضو. همگی از اقوام هستیم. در جمعمان از پیرزن ۷۵ ساله داریم تا بچه شیرخواره. این جلسات در ماه رمضان می‌شود هر شب و با مراسم افطاری، هربار هم خانه یک خانواده. آپارتمانی کوچک باشد یا خانه‌ای بزرگ و مجلل، شیوه مراسم تفاوتی ندارد. اول همه نماز مغرب را به جماعت می‌خوانند بعد با چای و خرما افطار می‌کنند. نماز عشا که خوانده می‌شود، نوبت افطار است و بعد، خواندن یک جزء قرآن، قدری تفسیر، مداحی و تمام.»

حاج رضا می‌گوید کرونا دورهمی‌های رمضانشان را کم کرده است، اما قطع نه. محل قرار شده است جا‌های بزرگ با تهویه مناسب باشد. مهمان‌ها افطار را در خانه خودشان می‌خورند و به مراسم می‌آیند و بعد از قرائت قرآن، صاحب خانه سحری‌های بسته بندی شده را تقدیم می‌کند؛ «نمی گویم ما و سبک برگزاری مراسممان در این چهارده سال بی ایراد بوده است، اما به برکت قرآن و این دورهمی اقوام، کسانی که اهل این حرف‌ها نبودند، متحول شده اند، آن قدر که قبل از ماه رجب به دنبال اعمال آن می‌گردند. آن‌هایی که قرائت قرآنشان ضعیف بود هم بهتر شده اند. فضا آن قدر صمیمی است که کسی از اینکه ایرادش در قرآن خواندن تذکر داده شود، ناراحت نمی‌شود. بچه ها، نوجوان ها، جوان‌ها و پابه سن گذاشته‌های اقوام این دورهمی‌ها را که در ماه رمضان بیشتر می‌شود، واقعا دوست دارند.»

حاج رضا می‌گوید که می‌داند وضعیت در همه خانواده‌ها این نیست و هستند کسانی که از خوشی‌های رمضان و سنت هایش بی بهره اند. با آرامشی که گویا مهمان همیشگی چهره اش است، اضافه می‌کند: آن‌هایی که اهل روزه گرفتن نیستند، خودشان را از یک حظ بزرگ محروم کرده اند. فکر می‌کنم لذتش را نمی‌چشند، چون ذائقه هایشان تغییر کرده است. خودشان باید بررسی کنند و ببینند چرا.

قرار‌های روی پشت بام

سعیده دهه هشتادی است. اصرار دارد واقعیت را ننویسیم و او را دهه شصتی معرفی کنیم. به این دلیل که فکر می‌کند تصورات درباره هم نسلان او جالب نیست. از خاطرات ماه رمضانی اش که می‌پرسیم، با خنده می‌گوید در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشوده است. از آن‌هایی که به نماز و روزه مقیدند و قبل از رسیدن به سن تکلیف، بچه هایشان را با ترفند‌هایی ظریف برای روزه گرفتن مهیا می‌کنند.

خاطرات روزه‌های کله گنجشکی اش را مرور می‌کند؛ اینکه سحر‌ها با چشم‌های خواب آلوده سر سفره می‌نشست و سحری می‌خورد. مدرسه هم که می‌رفت تا جایی که یادش بود، لب به آب و خوراکی‌های رنگارنگ هم کلاسی هایش نمی‌زد و خدا می‌داند که چقدر دلش ضعف می‌رفت. سعیده بی آنکه بداند، در عوالم کودکی نه گفتن به لذت‌های زودگذر را به امید رسیدن به چیز‌هایی خوب‌تر و به ظاهر نادیدنی مشق می‌کرد؛ مهارتی درونی که هرچه بزرگ‌تر شد، بیشتر به کارش آمد.

آیا روزه کامل گرفتن برای کسی مثل او که همیشه خدا کم طاقت است، در تحمل گرسنگی ساده بوده است. می‌گوید: نه. ماه رمضان‌های نوجوانی ام را یادم هست و دل ضعفه‌ها و بی حوصلگی هایم را. مامان‌ها را که می‌شناسید، ماه رمضان که می‌شود بیشتر و خوش مزه‌تر غذا می‌پزند. بوی غذا، نق زدن‌ها و پس کی اذان می‌شود گفتن هایم را بیشتر می‌کرد. مامان همیشه صبوری می‌کرد و می‌گفت این‌ها را می‌گویی ثواب روزه ات کم می‌شود.

با خنده‌ای که از چهره اش دور نمی‌شود، ادامه می‌دهد: هنوز هم کم طاقت هستم در گرسنگی کشیدن. هیچ وقت نتوانستم شبیه این‌هایی باشم که اول نماز مغرب را می‌خوانند، بعد افطار می‌کنند. من چند دقیقه قبل از اذان، حاضر و آماده سر سفره نشسته ام. شربت خاکشیر را که عضو اصلی سفره افطارمان است، در لیوان ریخته ام و گوش به زنگ اذان، هی شربت را هم می‌زنم.
وقتی صحبت‌های سعیده را با «رمضان، یک ماه سخت» جمع بندی می‌کنیم، فوری ابرو بالا می‌اندازد و می‌گوید: سختی دارد، ولی لذت هم دارد، یک جوری که دلت برایش تنگ می‌شود.

خوشی‌های رمضان را به پیش وپس از کرونا تقسیم می‌کند و ادامه می‌دهد: قبل از کرونا، افطاری‌های اقوام در خاندان پرجمعیت ما زیاد بود و هر شب نوبت یکی. مراعات صاحب خانه را می‌کردیم و چند ساعت مانده به افطار برای کمک می‌رفتیم. هرچه باشد آن‌ها هم زبان روزه بودند و جفا بود همه کار‌ها را تنها انجام بدهند. درست کردن چاشنی‌های سفره مثل ماقوت و فرنی، تزیین کردنشان و چیدن سفره‌های شلوغ و خوش رنگ افطار با ما دختر‌ها بود. برنامه شب‌های ۲۳ رمضان هم که معلوم بود. افطاری‌های مفصل عمه پرزحمت‌تر بود. نان افطاری را ما تقبل کرده بودیم که باید تکه تکه و بسته بندی می‌شد. از روز قبل می‌رفتیم برای پاک کردن برنج و حبوبات. اجباری در کار نبود. می‌رفتیم، چون دوست داشتیم کنار هم باشیم. بعد افطار هم که مراسم احیا بود. اذان صبح خسته و خوش حال برمی گشتیم خانه.

سعیده، «ها»‌ی کش داری می‌گوید و یادش می‌آید سنت‌های رمضان در ساختمان مسکونی شان را نگفته است. منظورش دورهمی خانم‌های ساختمان، بعد از نیمه شب روی پشت بام است؛ «خانم‌ها معمولا تا سحر نمی‌خوابند تا برای سحری غذای گرم درست کنند و مواظب باشند بقیه خانواده خواب نمانند. آخر شب‌ها با خانم‌های ساختمان می‌رفتیم روی پشت بام فرش پهن می‌کردیم، تنقلات می‌خوردیم. گل می‌گفتیم و گل می‌شنیدیم.»

با حسرت اضافه می‌کند که دو سال است این دورهمی‌ها تعطیل شده است، اما نذری‌های رمضان نه. هنوز هم بلندشدن زنگ آپارتمان چند دقیقه مانده به افطار حکایت از خبری خوش دارد. کسی آن سوی در ایستاده است تا با تحفه‌ای خوراکی، مهمان دعا‌هایی باشد که همراه نوای ربنا به آسمان می‌رود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->