رها راد
خبرنگار شهرآرا محله
شهرک شهید رجایی و محلات اطراف آن سالهاست که در ورزش بهویژه ورزشهای رزمی در مشهد حرفی برای گفتن دارد و اهالی آن ثابت کردهاند یکی از مستعدترین مناطق در زمینه ورزش هستند. پر از بچههای باانگیزه و پرتلاش که با دست خالی مدالهای رنگارنگ را در سطوح مختلف و ردههای سنی متفاوت یکی یکی به دست میآورند. حالا پای گفتوگوی ۴ نفر از نوجوانان ووشوکار این محله و خانوادههایشان نشستهام. نوجوانانی که تا به اینجای کار در کشور مقامهای زیادی کسب کردهاند و حالا آرزوی همه آنها بدون استثنا قهرمانی جهان است. این را خودشان بارها هنگام گفتگو میگویند و حتی اگر نگویند برق توی چشمهایشان آرزوهای بزرگشان را نشان میدهد. اما در پشت صحنه این موفقیتها خانوادهها حضور دارند. پدر و مادرهایی که پا به پای بچهها با مشکلات مبارزه میکنند تا فرزندانشان در مبازره نهایی پیروز میدان باشند. سیدسجاد حسینی، سجاد خواجه هدایتآبادی و مهدی و حمیدرضا مطلب، ۴ نوجوان آیندهدار این شهرک در رشته ووشو هستند که در این شماره با آنها گفتگو کردیم. اینبار خانوادهها هم در کنار بچهها حضور دارند. خانوادههایی که به اندازه خود بچهها یا شاید بیشتر در این موفقیتها سهم دارند.
پاتوق ووشوکاران محله
گفتگو در خانهای کوچک، اما گرم و صمیمی انجام میشود. خانه خانم علیزاده، مادر مهربان مهدی و حمیدرضا. اینجا بهنوعی به پاتوق ووشوکارهای نوجوان و بااستعداد محله و مادران و پدران آنها تبدیل شده است. مادرانی که حالا بهواسطه پسرانشان با هم دوست شدهاند، شبهای قبل از مسابقات توی این خانه دور هم جمع میشوند، بچهها تمرین میکنند، مادرها با هم خوشوبش میکنند و ...
حالا من هم اینجا هستم. کنار ۳ مادر دغدغهمند که وجه اشتراک اصلی آنها پسران نوجوان ووشوکارشان است. بچههایی که در همین سن و سال توانستهاند کلی مقام در ردههای مختلف کسب کنند. سیدسجاد حسینی، سجاد خواجه هدایتآبادی و مهدی و حمیدرضا مطلب که دو برادر ووشوکار هستند. مادرها کنار هم نشستهاند، هرچند دقیقه زیر لب چیزی به هم میگویند و ریز میخندند؛ انگار که سالهاست یکدیگر را میشناسند. پدرها همه سر کار هستند و پسرها هم این یک روز قید مدرسه را زدهاند. مربیها هم کم کم از راه میرسند، سیدمحمد ایوبی و هادی امینیمقدم که به نظر میرسد بزرگترین دغدغه زندگیشان تبدیل بچههای مستعد این منطقه به ورزشکاران موفق و اخلاقمدار باشد.
یک خانواده ورزشی
گفتگو را با سجاد آغاز میکنم. سیدسجاد حسینی متولد ۸۸ است. از هشت سالگی وارد این رشته میشود. در رده سنی نونهالان ۹ دوره قهرمان استان میشود و مدال طلای مسابقات کشوری را هم کسب میکند. او تنها کسی است که در این منطقه در این رده سنی موفق به کسب چنین مقامی میشود. اینها را سید محمد ایوبی، مربی سجاد، میگوید. بعد مادرش هم تعریف میکند که سجاد همیشه با علاقه مسابقات ووشو را در تلویزیون دنبال میکند. الگوی ورزشی او هم خواهران منصوریان هستند و هیچ مسابقهای را از آنها از دست نمیدهد. حتی خیلی وقتها در فضای مجازی فیلم مسابقاتشان را میبیند و برای مادرش آنالیز میکند. رو میکنم به سجاد و از خودش میخواهم که داستان علاقهمندشدنش به ووشو را تعریف کند. او هم با همان زبان کودکانه کوتاه پاسخ میدهد: «فاطمه خواهرم تالوکار بود. بعد من هم به ووشو علاقه پیدا کردم.»
آقای ایوبی توضیح میدهد که ووشو دو بخش دارد تالو و ساندا. تالو شامل حرکتهای نمایشی و انفرادی میشود و ساندا هم مبارزه. بعد از علت علاقهمندشدن سجاد به این رشته میگوید: «آقا سجاد یک خانواده ورزشی دارد. پدر او رزمیکار بوده و خواهرش هم چند سال تالو کار میکرد بعد از آن باشگاه دختران در این منطقه جمع میشود و او هم قید باشگاه را میزند، اما سجاد ۸ سال بیشتر نداشت که پیش من آمد و ووشو را ادامه داد.»، اما او یکی از علل اصلی موفقیت سجاد را خانواده او میداند و در ادامه توضیح میدهد: «خیلی از خانوادهها اینجا بهایی به استعداد ورزشی فرزندانشان نمیدهند، اما خوشبختانه خانواده سجاد از آن خانوادههای حامیای هستند که با تمام وجود موفقیت او را میخواهند.»
همه سجاد را میشناسند
از اولین مسابقهای که سجاد شرکت کرده است میپرسم. خودش میزند زیر خنده و هادی امینی مربی دیگر سجاد هم با خنده میگوید: «اولین مسابقهها همیشه اوج شاهکار بچهها هستند. پر از استرس و نگرانی. معمولا بچهها با جوّ مسابقات آشنا نیستند و دست و پای خود را گم میکنند و بازی را واگذار میکنند. اولین مسابقه سجاد هم مسابقه کمربند طلایی در سطح استان بود که شلوغترین جوّ ممکن را دارد. استرس داشت و بازی را واگذار کرد. اما با توجه به استعداد و علاقهاش فقط بعد از ۵ ماه توانست مقام سوم را کسب کند و بعد از ۲ ماه امسال مقام اول را کسب کرد. حالا در وزن خود سجاد همه حداقل در استان او را میشناسند. میدانند که با سجاد بازی کنند بازی را واگذار میکنند.»
پرورش اخلاق
فاطمهسادات حسینی، مادر سجاد، مدالها را تنها دستاورد او نمیداند و میگوید که جلسات تمرین برای بچهها جلسه اخلاق هم هست و مربیها کنار تمرینها درسهای دیگری هم به بچهها میدهند. به گفته او این دو مربی از هیچگونه تلاشی برای پرورش استعداد بچه دریغ نمیکنند و حتی شهریهای که دریافت میکنند هم بسیار ناچیز است. میگوید: «آقای ایوبی و آقای امینی را حالا همه اهالی این منطقه میشناسند چراکه آنها فقط به این فکر نمیکنند که بچهها چند ساعت تمرین کنند و آخرش مدالی هم کسب کنند و تمام، آنها اخلاقمداری را در اولویت قرار میدهند و به قول معروف پهلوان پرورش میدهند، نه قهرمان.»
سجاد حالا هر روز بعد مدرسه به باشگاه میرود و روزانه دو ساعت تمرین دارد که به گفته مادرش همان دو ساعت کلی اخلاق و روحیهاش را عوض کرده و هیچ ضربهای هم به درس و مدرسهاش وارد نکرده است.
مدال طلای مسابقات کشوری.
اما مهمترین بخش زندگی سجاد از نظر خودش زمانی بود که توانست مدال طلای مسابقات کشوری را کسب کند. میپرسم چقدر امید داشتی به برد؟ با همان زبان کودکانه میگوید: «امیدم به خدا بود، یا باخت بود یا برد.»
آقای امینی توضیح میدهد: «مسابقات در مرداد امسال در شهرستان بیرجند خراسان جنوبی برگزار شد. از خراسان رضوی نزدیک به ۳۵ نفر شرکت کردند. رقیبهای سجاد از استان سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی و تهران بود. ۳ نفر را مغلوب کرد و اولین مدال تیممان را گرفت. تیم خراسان رضوی در آن دوره در کشور اول شد.»
پیگیری خانواده، رمز موفقیت.
اما مادر سجاد بخش دیگر ماجراست و جور دیگری قهرمانشدن پسرش را با چند کیلومتر فاصله تجربه کرده است. تعریف میکند که ساعت ۶ صبح روز مسابقه میرود حرم و برای موفقیت پسرش کلی دعا میکند. تمام آن دو روز را با استرس و نگرانی سر میکند. میپرسم وقتی خبر قهرمانی سجاد را به شما دادند واکنشتان چه بود؟ فوری باهیجان پاسخ میدهد: «فقط جیغ میکشیدیم. تمام خانواده توی خانه بالا و پایین میپریدیم و از خوشحالی جیغ میکشیدیم. وقتی هم که سجاد برگشت با کل خانواده و فامیل رفتیم استقبال. عمو، خاله، پدربزرگ و...»
آقای ایوبی میخندد و میگوید: «از همان ۶ صبح زنگها شروع شدند. خانم حسینی هر یک ساعت یکبار زنگ میزد و حال و احوال سجاد را میپرسید. اصلا گوشی را داده بودم دست خود سجاد. البته همه این پیگیربودنها را به فال نیک میگیریم. به نظر من همین پیگیربودن رمز موفقیت سجاد است.»
سجاد در تمام طول مدت گفتگو با لبخند معصومانهاش یک گوشه نشسته و نگاهش بین مربی و مادر در حرکت است و چیزی نمیگوید. دست آخر از آرزوهایش میپرسم و فقط یک کلمه میگوید: «قهرمانی جهان!»
برادران ووشوکار
حمیدرضا و مهدی مطلب دو برادر ووشوکار چهارده و نه ساله هستند که همان آرزوی سجاد را در دلشان دارند و باتوجه به تلاشی که دارند آن روز برای آنها دور نیست. مادرشان هم همین خانم علیزاده یادشده است که وقت، خانه و همه زندگیاش را وقف دو پسر ورزشکار و دیگر بچههای بااستعداد این محله کرده است.
حمیدرضا دو دوره قهرمانی در استان و مدال نقره کشوری را در کارنامه دارد و فقط پس از سه ماه ورود به این رشته اولین مقامش را کسب میکند. او هم روزی را که مقام دوم کشوری را کسب میکند، بهترین روز زندگیاش میداند. مسابقات در مشهد برگزار میشود و او در رده سنی نونهالان موفق به کسب این رتبه میشود، حالا هم دارد در رده سنی نوجوانان ووشو را ادامه میدهد. میگوید: «قبلش تمرینهای خیلی سختی داشتم. مدام آن روز را توی ذهنم تصور میکردم و با خودم میگفتم باید طلا بگیرم. چون زیاد تمرین داشتم استرسی نداشتم. حریفها را یکی یکی میزدم، اما حریف آخر خیلی سخت بود و باختم، طلا را نگرفتم مقام دوم را کسب کردم. اولش ناراحت شدم، اما بعد با حرف مربیها و پدر و مادرم روحیه گرفتم.»
مهدی هم دو دوره قهرمان مشهد شده است و ۳ دوره استان. یکی از کوچکترین و در عین حال بااستعدادترین اعضای باشگاه است. او بهواسطه برادرش در سن بسیار کم وارد این رشته میشود، اما با توجه به علاقه زیادی که دارد خیلی زود پیشرفت میکند. مادر هم از علاقه بچهها به این رشته میگوید. اینکه تا وقت خالی پیدا میکنند شروع میکنند به تمرین کردن. از مادر میخواهم از همان ابتدای علاقهمندشدن بچهها به این رشته را تعریف کند. میگوید: «حمید و مهدی به کلاسهای قرآن حسینیه محله میرفتند. آقای ایوبی در همان فضای کوچک حسینیه شرایطی را فراهم کرده بود که بچهها بعد از کلاس ورزش کنند. علاقه بچهها به ورزش از همان جا شکل گرفت و بعد پدر بچهها با آقای ایوبی صحبت کرد و گفت دوست دارد پسرها ورزشی را انتخاب کنند و آن را حرفهایتر دنبال کنند. آقای ایوبی آدرس باشگاه ووشو را میدهد و پسرها در همان جلسات اول استعداد و علاقه خود را نشان میدهند. هنوز هم که هنوز است آقای مطلب هرچند وقت یکبار به باشگاه سر میزند و بچهها را رصد میکند تا اگر کم و کسری هست جبران کند.»
حرفهای یا تفریحی؟
میپرسم از همان ابتدا به این فکر بودید که بچهها این ورزش را حرفهای دنبال کنند یا فقط اوقات فراغتشان را پر کنند؟ پاسخ میدهد: «روزی که بچهها را ثبتنام کردیم مربیها پرسیدند میخواهید با آنها مسابقاتی کار کنیم یا تفریحی؟ خود بچهها گفتند مسابقاتی و من و پدرشان هم همین را میخواستیم.»
آقای ایوبی ادامه حرفش را میگیرد و میگوید: «کلاسهای ما دو دسته هستند. یکی عمومی و یکی هم برای آنها که میخواهند حرفهایتر ووشو را دنبال کنند. عمومیها ۳ روز در هفته برگزار میشود در ۹۰ دقیقه. اما برای حرفهایها این تمرینات روزانه است. زمانی که به مسابقات نزدیک میشویم هم دو نود دقیقه در روز، صبح و بعدازظهر برگزار میشود. این را همان اول با خانوادهها مطرح میکنیم و بچههایی که میخواهند حرفهایتر کار کنند برنامه مشخصی برای تمرین، تغذیه و... دارند.»
حالا ووشو بخشی از زندگی خانواده آنها شده است و همه اعضای خانواده درگیر آن شدهاند. به گفته خانم علیزاده حالا خودش از پول لباسش میگذرد و برای موفقیت بچهها هزینه میکند. حالا جمعی در باشگاه درست شده است متشکل از مادران که خانم علیزاده سر دسته این مادرها محسوب میشود و خانهاش هم پاتوق آنهاست. باوجوداین، او شاغل است و شغلش هم خیاطی است. آقای ایوبی میگوید: «خیلی وقتها که لباس رزمی بچهها پاره میشود یا تنگ یا بزرگ است زحمتش پای خانم علیزاده است.»
خانم علیزاده میخندد و میگوید: «همه بچههای باشگاه مثل بچههای خودم هستند. شبی که مسابقات دارند همه بچهها و خانوادهها اینجا جمع میشوند. با مادرها طبق دستور مربی برای بچهها شام درست میکنیم؛ و صبح هم از همینجا حرکت میکنند و عازم شهری که مسابقه دارند میشوند.»
خانم حسینی میگوید: «وقتی بچهها باهم باشند با هم تمرین کنند و با هم حرف بزنند، انگیزهشان دوبرابر میشود.»
بعد خانم علیزاده میگوید: «بچههای این منطقه همه چیز دارند، تلاش، علاقه، انگیزه... آنها فقط امکانات خوب ندارند و فقط یک باشگاه مجهز و خوب میخواهند همین. در شهرک شهید رجایی یک باشگاه مجهز برای ورزشهای رزمی پیدا نمیشود. این موضوع با توجه به این همه استعداد در شهرک ضعف بزرگی است. آنقدر تعداد رزمیکارها زیاد است که هر محله باید یک باشگاه داشته باشد.»
مقامهای او قابل شمارش نیست
مرضیه شعبانی مادر بعدی است. مادر سجاد خواجه هدایتآبادی که او هم ابتدا از علاقه پسرش از همان دوران کودکی به این رشته میگوید. او حالا از دیگر بچهها بزرگتر است و افتخارات زیادی هم کسب کرده است. آقای ایوبی درباره افتخاراتی که سجاد کسب کرده است میگوید: «سجاد از نه سالگی وارد این رشته ورزشی شده است و بنا به سنش نسبت به بچهها در مسابقات بیشتری شرکت کرده است. مقامهای او در مسابقات محلی که قابل شمارش نیست، اما ۳ دوره در مشهد اول شده و ۴ دوره هم در استان مقام اولی دارد. در مسابقات کشوری هم سوم شد.»
اعزام به مسابقات با بهترین امکانات
سجاد بهواسطه یکی از دوستان مدرسهاش به این رشته علاقهمند میشود و خودش تعریف میکند: «دوستم من را سمت باشگاه کشاند. اوایل فقط نگاه میکردم. کم کم علاقهمند شدم و خودم هم شروع کردم به تمرین. بعد از آن خودم هم یکی از دوستانم را به سمت این ورزش کشاندم.»
میخواهم از بهترین خاطرهاش در طول این سالها بگوید و او از روزی میگوید که برای مسابقات کشوری به بیرجند اعزام میشوند. میخواهم آن روز را تعریف کند و او میخندد و میگوید: «توی راه خیلی خوش گذشت. هر صندلی یک مانیتور داشت. با دوستم تا صبح نشستیم فیلم دیدیم.»
(همه میزنند زیر خنده) آقای ایوبی میگوید: «برای مسافت دور سعیمان این است که با قطار بچهها را ببریم که امنیتش بیشتر است. بیرجند قطار نداشت و ما مجهزترین اتوبوس را انتخاب کردیم.»
آقای ایوبی آن روز را اینطور تعریف میکند: «توی مسابقات کشوری ۳۰ نفر شرکت کردند. حریفی که سجاد مغلوب او شد از شهر میزبان بود و اولین دورهای هم بود که سجاد به مسابقات کشوری راه پیدا کرده بود. استرس هم داشت، اما باز هم توانست به این مقام دست پیدا کند و درنهایت هم با اختلاف بسیار کم بازی را واگذار کرد.»
نقش پررنگ مربیها
سجاد دستی در ورزشهای دیگر هم دارد. میگوید برای یک برهه کوتاه به سمت والیبال کشیده میشود و ورزش ووشو را کنار میگذارد، اما دوباره برمیگردد سمت ووشو و متوجه میشود که به این رشته بیشتر از هر رشته دیگری علاقه دارد.
رو میکنم به مادر سجاد و میخواهم نظر او را هم درباره رشتهای که سجاد در نهایت انتخاب کرده است بدانم. میگویم خیلی وقتها پدر و مادرها بچهها را ورزش رزمی نمیفرستند، چون معتقدند که خشن است و روی فرزندشان تأثیر خوبی ندارد. مادر سجاد جواب میدهد: «به هیچ وجه اینطور نیست و مربیها نقش بسیار پررنگی در این زمینه دارند. اگر این ورزش همراه با پرورش اخلاق در بچهها باشد تأثیر مثبتی هم در آنها خواهد گذاشت. دو مربی بچهها هم تأکید زیادی روی این موضوع دارند.»
پدرها هم پای کار هستند
سؤالاتم را از مادرها پرسیدهام، اما جای خالی پدرها در جمع احساس میشود. درباره فعالیت پدران بچهها از آقای ایوبی میپرسم و او پاسخ میدهد: «پدرها هم سمت باشگاه کشیده شدهاند. نزدیک ۱۰ پدر هستند که پای کار هستند. برای اردو، مسابقات و... مثلا یکی از پدرها سرپرست اردو است و زمانی که حتی فرزند خودش در اردو حضور ندارد کار بچهها را درست میکند. انجمن اولیایی را که مدارس تشکیل میدهند ما هم داریم. با خانوادهها جلسه میگذاریم، همفکری میکنیم و... حتی پدرها در طرح خادمیاری امسال موکب زدند و بچهها هم اعضای اصلی بودند که بین زائران چای پخش میکردند.»
او در ادامه میگوید: «ما نمیخواهیم فقط بچه بیاید باشگاه چهارتا ضربه بزند و برود. میخواهیم آینده بچهها را بسازیم. طرح خادمیاری هم که آستان قدس آن را کلید زد بیشتر برای ترویج اخلاق بین ورزشکاران است. کارهای فرهنگی، پهلوانی و...»
ما یک خانواده هستیم
آقای ایوبی که خودش از زمان کودکی در همین محله بزرگ شده است و حالا دغدغه بچههای بااستعداد این منطقه را دارد در آخر اضافه میکند که این محله پر از بچههای بااستعداد است که اغلب نمیتوانند آن را پرورش بدهند. میگوید: «ما یک خانواده هستیم. ما خودمان باید هوای یکدیگر را داشته باشیم. منتظر کمک مسئولان نباشیم. مردم شهر این منطقه را با عناوین خوبی نمیشناسند در صورتی که ما کلی استعدادهای ورزشی، تحصیلی، هنری و... داریم. باید از این ظرفیتها استفاده کنیم و هر کسی در جایگاه خودش چه مادر، چه پدر، چه مربی و... سعی کند که دلسوزانه این ظرفیتها و استعدادها را پرورش دهد و به مردم بشناساند.»