رها راد
خبرنگار شهرآرا محله
میخواستم بنویسم فوتبال برای او یعنی زندگی، اما دیدم این حرف تازهای نیست! این حاشیه همیشه پر از جوانان بااستعدادی بوده است که فوتبال را نفس کشیدهاند. چیزی که همیشه تازه است، زخمهای ریز و درشت بچههای این نقطه از شهر است. زخمهایی آنقدر عمیق که توان دویدن و شوتزدن را میگیرند و گاهی آدم را به همان حاشیه ناامن سردرگمی، پوچی، اعتیاد و... میکشانند.
«حسن محمودی» عمق این زخمها را درک میکند. او هم یکی از انبوه فوتبالیستهای باانگیزه محله اروند بوده که تمام زندگیاش را وقف فوتبال کرده است، بهتر است بگویم مربیگری فوتبال! مربیگری برای جوانان این منطقه. کسی که خودش زخم بازی در زمینهای پر از خار و خاشاک این حاشیه خاکی را چشیده، با آنها جنگیده و پیروز شده است و حالا دغدغه نجات و پیروزی این بچهها را دارد. با او که بیشتر صحبت میکنم میبینم مقامهای زیادی را تا به حال کسب کرده است و موفقیتهای بزرگی در کارنامه کاری خود دارد. از بازی در تیم سوپرلیگ استان تا کسب مدرک درجه c مربیگری ایران و مربیگری برای تیم نونهالان دسته2 مشهد در زمین چمن نصرت و ...
اما او با تمام اینها ترجیح میدهد از دغدغههایش بگوید. از نبود زمین مناسب برای بازی بچهها و نیاز جوانان به ورزش. گفتوگوی ما در زمین چمن نصرت انجام میشود. جایی که به گفته خودش، خانه دوم او محسوب میشود و فوتبالیستهای زیادی زیر دست او در همین زمین شکوفا شده و پیشرفت کردهاند.
زمین خاکی ته کوچه
حسن محمودی بهلولی احمدی هستم. متولد سال1362 و بزرگ شده مشهد. خانه پدری من در محله اروند بود. خوب به خاطر دارم تا از مدرسه به خانه میرسیدم کیف را میگذاشتم دم در و سریع خودم را به زمین خاکی ته کوچه میرساندم. یک زمین خاکی کوچک که با بچههای محله خار و خاشاک آن را با بیل درآورده و با چوب، دروازه برای آن درست کرده بودیم. خطکشیها هم همه با خار بود. خلاصه یک زمین خاکی نهچندان اصولی و حرفهای درست کرده بودیم که پاتوق بچههای این منطقه شده بود. تا وقت خالی گیر میآوردیم آنجا دور هم جمع میشدیم و بازی را شروع میکردیم. این زمینها پر از خار بود و هر روز توپمان پاره و بهاصطلاح خودمان پنچر میشد. توپها هم همه پلاستیکی بودند و پولمان به یک توپ درست و حسابی نمیرسید. ما هم برای اینکه زانوهایمان آب بر ندارد توپها را چند جلده میکردیم تا سنگین شود، اما باز هم بازی با آن توپها راحت نبود. روزهای جمعه تیمهای زیادی از تمام محلات مشهد در آن زمین مسابقه میدادند. مهمترینش هم جام دوستی بود. البته فوتبال بازیکردن من فقط به همان زمین خاکی ختم نمیشد، تمام زندگی من فوتبال بود. توی مدرسه هم زنگهای تفریح با بچهها فوتبال بازی میکردیم. همیشه کاپیتان تیم مدرسه بودم. چه دبستان، چه راهنمایی و چه دبیرستان. پدر و مادرم از این همه زمانی که صرف فوتبال میکردم عاصی شده بودند. آن زمان بعد از مدرسه در مغازه پدرم شاگردی میکردم و تا زمان خالی پیدا میکردم میرفتم به همان زمین خاکی ته کوچه. خانواده اگر کاری با من داشتند و من در خانه و مغازه نبودم، میدانستند که باید رد من را در همان زمین خاکی پیدا کنند.
الگوهای من
آن زمان مربی نداشتم. مربی های من فوتبالیستهایی بودند که از تلویزیون بازیهایشان را با اشتیاق تماشا میکردم. سعی میکردم تمام حرکاتشان را زیر نظر داشته باشم و همه را تحلیل کنم. الگوی من خداداد عزیزی، علی دایی و علی آقا پروین بود که در همان عالم کودکی تفاوت تکنیک بازی آنها را متوجه میشدم. نیما نکیسا هم یکی از الگوهای ورزشی من بود. دروازهبان قدری بود و من هم آنزمان پستی که بازی میکردم دروازهبانی بود. اول علاقهام دروازهبانی بود اما قبول این پست در آن زمین خاکی پر از خار خیلی سخت بود. مدام شیرجه میزدم و تمام پاهایم پر از زخم میشد. بعد از آن پستهای دیگر را تجربه کردم.
تیم همای ساختمان
شروع فوتبال حرفهای من از مجموعه کشاورز در انتهای حر19 شروع شد، تنها زمین خاکی استانداردی که آن زمان در مشهد وجود داشت. از وجود این زمین خبر نداشتم. یکی از دوستان فوتبالیستم که سنش بیشتر از من بود، آن را به من معرفی کرد و از من خواست که در تیمشان بازی کنم. بازی در این زمین را با تیم ظفر آغاز کردم. همان ابتدا مربی بهدلیل سرعت زیادی که داشتم من را بهعنوان هافبک سمت راست انتخاب کرد. آن زمان 12سال بیشتر نداشتم و رده سنی بازیکنان این تیم هم بزرگسال بود. باوجوداین مربی، من را انتخاب کرد و این تیم در همان سال در محله قهرمان شد اما پس از مدتی منحل شد و تیم حرفهایتری به نام «همای ساختمان» تشکیل شد. مسئول آن آقای بهاری بود که از من امتحان گرفت و من را برای بازی در رده جوانان انتخاب کرد. این تیم تنها تیمی بود که از شهرک شهید رجایی در مسابقات لیگ مشهد بازی میکرد و امتیاز باشگاهی داشت. ما اول در دسته3 بازی کردیم و بعد کم کم پیشرفت کردیم و برای بازی در سوپر لیگ انتخاب شدیم.
مصدومیت با چوب و چماق!
مسابقات سوپرلیگ در ورزشگاه تختی برگزار شد. آنجا و در همان مسابقات برای اولینبار بازی در زمین چمن را تجربه کردم. با اینکه همیشه آرزوی بازی در زمین چمن را داشتم و برایم مثل یک رؤیا بود، ابتدای کار برایم سخت بود. به زمین خاکی عادت کرده بودم و روی چمن تسلط کافی نداشتم و همه تیم همین تجربه مشترک را داشتند. به همین دلیل در اولین مسابقات باخت دادیم اما خیلی زود عادت کردیم و نتیجه خوبی را در انتها کسب کردیم و تیممان قهرمان شد. بعد از آن به رده سوپرلیگ استان راه پیدا کردیم و به شهرهای اطراف برای بازی سفر میکردیم. تایباد، تربت، قوچان و... این بازیها خیلی سخت بود و همیشه چند نفر مصدوم میشدند آن هم نه توسط بازیکنان؛ بلکه توسط تماشاچیان! با سنگ و چوب و چماق! قبل بازی هم حسابی تهدید میشدیم.
خاطرات خوب
به اندازه موهای سرم در مسابقات مختلف بازی کردم و خاطرات خوب زیادی در ذهن دارم. یکی از بهترین آنها مسابقه ما با تیم نیشابور در مشهد بود. بازی در رده بزرگسالان بود. من در رده جوانان بودم اما برای تیم بزرگسالان هما بازی میکردم. بازی در زمین تختی برگزار شد. تیم حریف با کلی دبدبه و کبکبه با مربی و کلی تماشاچی از نیشابور به اینجا آمدند. در آن بازی ما 9گل زدیم. خود من بهشخصه سه بار دروازه حریف را باز کردم. نزدیک بود که دو رقمی بشوند که مربی تیم را از زمین بیرون کشید و بازی را متوقف کرد! شیرینی آن بازی تا به امروز زیر زبانم مانده است. اوج بازی فوتبال من در همان دوران بود.
فوتبال را به همه چیز ترجیح میدادم
همه زندگی من شده بود فوتبال! مهمانیها، دورهمیها... هیچ جا نمیرفتم و فوتبال را به همه چیز ترجیح میدادم. همه کفشهای من کفش فوتبال بود. وقتی با پدر و مادرم به بازار میرفتیم تا کفش بخریم برایم اهمیت نداشت که کفش مهمانی نداشتم، در هر صورت انتخاب اول و آخر من کفش فوتبال بود و با آن کفش همهجا میرفتم. حالا که سالهاست متأهل هستم و دو فرزند دارم هم وضع زندگی من همین است. همان ابتدا در جلسه خواستگاری از علاقه شدیدم به فوتبال گفتم و همسرم هم قبول کرد و همیشه همراه من بود. حالا حتی خانوادهام هم به فوتبال علاقهمند شدهاند. پسر ششسالهام پا به پای من به تمرینها میآید و فوتبال بازی میکند و استعداد عجیبی هم در این رشته دارد. خلاصه همیشه به همین منوال گذشته است. حتی وقتی برای سربازی به تربت اعزام شدم هم دست از فوتبال نکشیدم و فوتسال بازی میکردم. در تیم پادگان توپخانه شصت و یک محرم بازی میکردم.
نجات بچههای محله
همیشه در فکر تشکیل تیم و مربیگری بودم. دلیل آن هم فقط و فقط دغدغههایم بود. دغدغهای که برای بچههای ساختمان داشتم. ورزش را راه خوبی میدانستم برای تخلیه انرژی. محیط خوبی که جوانها میتوانند استعدادشان را پرورش بدهند و به راههای دیگر کشیده نشوند. هدف من از مربیگری نجات بچههای محله بود. اینکه آنان را مشغول ورزش کنم تا انرژی جوانیشان هدر نرود. همیشه روحیه و استعداد مربیگری داشتم و در دوران مدرسه به طور خودجوش من را بهعنوان مربی معرفی انتخاب میکردند اما اولین تجربه حرفهای من از محله خودمان شروع شد. با همان سن و سال تیمی متشکل از بچههای محله درست کردم به نام «سیمای نور». با این تیم در جام شهرآرا هم شرکت کردیم. من خودم آن دوره در تیم «همای ساختمان» بازی میکردم و تکنیکهایی را که آنجا یاد میگرفتم، به تیم محله آموزش میدادم. بعد از آن تصمیم گرفتم تیم سیمای نور و «همای ساختمان» را با هم ادغام کنم و آنجا بود که تیم «همای سیمای نور» تشکیل شد که این تیم هنوز هم فعالیت میکند. ادغام این تیم همزمان شد با افتتاح مجموعه زمین چمن نصرت. اولین زمین چمن در این محله!
ساخت مجموعه ورزشی در بوستان امید
از زمانی که این زمین چمن تأسیس شد استعداد ورزشی بچههای این منطقه هم شکوفا شد. بچههایی که حالا در این عرصه به ردههای بالا رسیدهاند و حرفی برای گفتن دارند. از جمله مهدی قائنی، گلزن تیم ابومسلم خراسان که از رده نونهالان بازیکن ما بود، صادق رضایی که حالا در رده جوانان در تیم پدیده قدیم و شهرخودروی جدید بازی میکند، مجید واحدیان از منطقه بازه شیخ که کاپیتان تیم ابومسلم بود، غلام نوروزی بازیکن ابومسلم و...
باوجوداین همین یک زمین جوابگوی حجم زیاد بازیکنان بااستعداد این منطقه نیست. ما اکنون حتی یک مجموعه و سالن ورزشی در محله اروند نداریم و با این حال محله اروند یکی از مستعدترین مناطق در حوزه ورزش است. شهرداری در این محله بهتازگی بوستانی را افتتاح کرده است به نام بوستان امید. درخواست من از مسئولان این است که از این فضای به وجود آمده استفاده کنند و در این بوستان فضایی مناسب برای بچههای ورزشکار محله اروند به وجود بیاورند چون جوانان این محلهها متأسفانه فضایی برای تفریحات سالم ندارند. حالا این بوستان تبدیل شده است به فضایی برای تیلهبازی و اتفاقات دیگر که اگر هم بگویم چاپ نمی کنید.
هوای این بچهها را داشته باشید
اما این بچهها نیازمند توجه بیشتری هستند. ما هر جلسه فقط 3هزارتومان از آنها به عنوان شهریه میگیریم اما خیلیها توان پرداخت همان 3هزار تومان ناقابل را هم ندارند بهطوری که از 150نفر بازیکنی که حالا در این مجموعه داریم فقط از 50نفرشان شهریه میگیریم و مابقی قادر به پرداخت همین مبلغ جزئی نیستند. خیلی وقتها بچهها حتی نمیتوانند کفش و لباس مناسب برای بازی تهیه کنند و مربیها از جیب خودشان هزینه میکنند. خیلی از آنها با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکنند، اغلب تغذیه مناسبی ندارند و.. .
با این حال ویژگیهایی دارند که شاید بازیکنان مناطق دیگر نداشته باشند. این مشکلات و سختیها از آنها بازیکنان سختجانی ساخته است. بازیکنهای باغیرتی که از جان و دل بازی میکنند. واقعیت این است که بچههای این محدوده تعصب بیشتری در بازی دارند و تلاش و توانشان هم بیشتر است. نمونه آن هم خداداد عزیزی و رضا عنایتی هستند که از همین زمینهای خاکی و در شرایط سخت به جایگاههای بالا دست پیدا کردند. اصلا خاصیت فوتبال همین است و اگر بررسی کنید میبینید که موفقترین بازیکنان در فوتبال از شرایط سخت و از همین مناطق حاشیهای خود را بالا کشیدهاند. پس باید بیشتر هوای این بچهها را داشته باشیم.
گرفتن مدرک مربیگری
هنوز 19سال بیشتر نداشتم که وارد عرصه مربیگری شدم. پیشنهاد مربیگری حرفهای را هم مربی خودم آقای بهاری که همه چیزم را مدیونش هستم، به من داد. به پیشنهاد او از رده خردسالان شروع کردم و کم کم تیم همای سیمای نور در رده نونهالان را در دست گرفتم و در کنار آن از تجربههای آقای بهاری در این زمینه هم استفاده میکردم. در آن زمان تیم نونهالان در مسابقات محلات رتبه دوم را کسب کرد. بعد از آن تیم نوجوانان را هم در دست گرفتم.
برای رده بزرگسالان دسته یک مشهد هم کنار آقای بهاری به عنوان کمکمربی فعالیت میکردم. تا آن زمان مدرک مربیگری را نگرفته بودم و پس از مدتی به تشویق آقای بهاری برای گرفتن مدرک اقدام کردم. در کلاسهای مربیگری رده «c» ایران شرکت کردم و این مدرک را که زیرنظر استاد محمد بابایی( یکی از پیشکسوتان فوتبال مشهد) ارائه میشد، بهسختی گرفتم.
اشتباهاتی که نباید تکرار شوند
از دیگر هدفهای من در مربیگری این است که دوست ندارم بچههای این منطقه اشتباهاتی را که من در گذشته بهدلیل نبود مربی انجام دادم، تکرار کنند. حالا فوتبال را تقریبا کنار گذاشتهام و تفریحی بازی میکنم؛ چون زانوهایم ضعیف شدهاند. توی آن زمینهای خاکی ما با توپ پلاستیکی بازی میکردیم و بر اثر شوتزدن به توپ پلاستیکی زانوهایم آب انداخته و دیگر نمیتوانم حرفهای بازی کنم. اگر آنزمان یک مربی با تجربه بالای سر من بود حالا وضعیت جسمانی من بهتر بود.
یک خانواده ورزشی
اما این شور و هیجانی که برای ورزش بهویژه در عرصه مربیگری دارم در خانواده ما فراگیر است. خواهرم «زهرا محمودی» هم از همان ابتدا به ورزش علاقه عجیبی داشت و توانست سه مدرک مربیگری در زمینههای والیبال، آمادگی جسمانی و هندبال کسب کند. او حالا در مدرسه المهدی همین محله مربی ورزش است و در زمینه استعدادیابی بچههای این منطقه فعالیت میکند و دغدغه دارد.
در تدریس آدم باحوصلهای هستم
وجه دیگر زندگی من شغل اصلی من است که وجه اشتراک آن با بعد فوتبالی زندگی من، همان مربیگری است. حالا سالهاست که در آموزشگاه رانندگی به عنوان مربی فعالیت میکنم و شغلم را دوست دارم. خودم در هجدهسالگی گواهینامه موتور و ماشین را با هم گرفتم و بلافاصله رفتم برای آموزش رانندگی در یک آموزشگاه امتحان دادم و قبول شدم. درکل در تدریس و آموزش آدم باحوصلهای هستم و میتوانم ساعتها با هنرجوها و بازیکنها سر و کله بزنم.
فعالیت در مسجد محله
از همان کودکی در کنار فوتبال به فعالیتهای مذهبی که اغلب در مسجد امام حسن مجتبی(ع) واقع در حر28 برگزار میشد اهمیت میدادم و شرکت میکردم. همین موضوع باب فعالیتهای بیشتر من در مسجد محله را باز کرد. در خود مسجد هم تیمی متشکل از بچههای نوجوان مسجدی تشکیل دادم به نام کریم اهل بیت(ع). برایشان سالن میگرفتم، آموزش میدادم و... این تیم هنوز هم پابرجاست و بچههای تیم در سالن پارک رجا هفتهای یک روز دور هم جمع میشوند و بازی میکنند. حالا مدیر کانون کریم اهل بیت(ع) همین مسجد هستم. 30نفر نوجوان محله در این مسجد فعالیتهای فرهنگی، ورزشی و... در قالب این کانون انجام میدهند.
رفقای فوتبالی
فوتبال باعث شد مسیر زندگیام را درست انتخاب کنم و علاوهبرآن از طریق آن ارتباط خوبی بین بچههای محله شکل گرفت. تمام رفقای من فوتبالی بودند که رفت و آمد ما محدود به مسابقات نبود. ما با هم رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم و هنوز هم داریم. سهشنبهها هر هفته خانه یک نفر مراسم زیارت عاشورا داشتیم که هنوز هم برقرار است. الان تمام دوستان فوتبالیست قدیمی من به فوتسال رو آوردهاند و من هم فوتسالی شدهام چون بازی در زمین چمن سختتر است و ما هم آن توان سابق را نداریم. حالا شنبهها، دوشنبهها و چهارشنبهها در سالن کشاورز رفقای قدیمی فوتبالی دور هم جمع میشویم، حال و احوالی از هم میپرسیم و فوتسال بازی میکنیم. خیلی از آنها حالا از این محله رفتهاند اما هرکجای مشهد باشند این روزهای مقرر را دور هم جمع میشویم و از هم جدا نشدهایم.
رسالت من
حالا که به پشت سرم نگاه میکنم میفهمم تمام این راه را طی کردهام تا بتوانم بهنظر خودم و در حد توانم کمک حال بچههای این منطقه باشم. اصلا هدف من از مربیگری همین است. میشود از مربیگری درآمد داشت. من هم تا به حال پیشنهاد مربیگری از اقصی نقاط این شهر را داشتهام. مناطقی که چندین برابر هزینه میکنند اما هدف من از مربیگری به هیچ عنوان کسب درآمد نیست. هدف اصلی من نجات بچههای محله است. بچههای باغیرتی که با جان و دل در زمین میجنگند، زمین میخورند، خونی و مالی دوباره میایستند و به بازی ادامه میدهند. در راستای همین هدف بهتازگی با آقای بهاری مجوز تیم مدرسه فوتبال را گرفتیم. این تیم زیر نظر من و آقای بهاری است. ما تصمیم داشتیم که بچههای این منطقه در عرصه فوتبال حرفهای هم دیده شوند چراکه پتانسیلش را دارند به همین دلیل تیمی تشکیل دادیم که مجوزهای لازم را داشته باشد و بتواند در عرصههای حرفهایتر حضور پیدا کند.