انتقاد یک نماینده مجلس از سفرهای عمره لوکس معلم اخلاق | یادی از آیت‌الله میرزا جوادآقا تهرانی، فقیه و اندیشمند رئیس بنیاد شهید: تأمین مالی پروژه‌های عمرانی دانشگاه‌های شاهد، اولویت اول ماست وعده خداوند به صالحان زمین خورشید پنهان جاودانه در سایه مشیت خدا | بررسی شبهه طول عمر امام زمان(عج) و پاسخ‌های شیعه اعمال و مناسبات ماه جمادی الاول آثار علامه میرزای نائینی رونمایی شد جانباز ۷۰ درصد «حسن بهرام‌فر» به یاران شهیدش پیوست طلاب بین‌المللی در مشهد، سفیران فرهنگ اسلامی در جهان هستند مشهد، میزبان شانزدهمین جشنواره استانی «تئاتر مسجد» | ۱۲ اثر به مرحله نهایی راه یافتند روند و اهداف انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس تشریح شد آیت الله سبحانی: علامه نائینی علم، عقل و ایمان را در خدمت دین قرارداد پیشنهاد مدیر حوزه علمیه بحرینی‌ها برای تدوین کتابی با موضوع سیره علما راه‌اندازی ۲۰۰ مدرسه حفظ قرآن تا پایان سال ۱۴۰۴ | تهیه ۳ عنوان کتاب با محوریت نماز برای دانش‌آموزان ظرفیت بالای مساجد در تربیت نیروهای متعهد هنری تجلیل از میرزای نائینی، تأکید بر پیوند حوزه‌های علمیه ایران و عراق است رقابت بانوان متسابق چهل و هشتمین دوره مسابقه‌های سراسری قرآن آغاز شد پویش «طرح قرآنی بی‌نهایت» راه اندازی شد «فقه رسانه» رسما وارد فضای آموزشی حوزه علمیه شد زندگی متعالی در پرتو نگاه امام‌رضا(ع) به برنامه‌ریزی و نظم
سرخط خبرها

داستان خادمان کوچک

  • کد خبر: ۱۲۳۵۸۹
  • ۰۹ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۳
داستان خادمان کوچک
الهه رضایی - خادم حرم مطهر و فعال فرهنگی

عدم بودیم تو با یک اشاره هستمان کردی
و تا گیریم دامانت سرا پا دستمان کردی

امروز برای اولین بار در قسمت جمع آوری پتو در محل استراحت زائران آقا اعزام خدمت شدم در فکر این بودم که پتو‌ها در این وضعیت کرونا باید حسابی تمیز باشند، پتو‌های زائر‌ها را در دو رواق حضرت زهرا (س) و حرعاملی جمع می‌کردم و گاهی هم پتوی بسته بندی به زائران می‌دادم. ساعت ۸:۳۰ شد و پایان زمان استراحت زائران عزیز. بچه‌ها بیشتر از خستگی هنوز گرم خواب بودند، ولی چاره‌ای نبود. پتو‌ها باید جمع آوری می‌شد و می‌رفت برای شست وشو و ضدعفونی.

ناگهان دخترکی که با دستان کوچک و نحیفش درحال جمع آوری پتو‌ها بود توجهم را جلب کرد. آن هم وقتی که خیلی از بزرگ تر‌ها بی اهمیت از خواب بیدار می‌شدند و پتوهایشان را به کناری می‌انداختند و می‌رفتند، ولی این دخترک کوچک باحجاب کامل باسرعت و نفس زنان بغل بغل پتو‌ها را جمع می‌کرد و تحویل من می‌داد. به او گفتم: خسته می‌شی عزیزدلم. با چشمان زیبا و دل نشین و خواب آلودش به من نگاه کرد و گفت: آخه منم دلم می‌خواد خادم امام رضا جونم باشم.

با آن همه عشق فقط بغلش کردم و بوسیدمش گفتم: چند سالته خادم کوچولو؟ گفت: ۵ سال. دستم را کردم توی کیفم که آبنبات چوبی بهش بدهم دیدم رفت و با بغل پرتر آمد. گفتم: چادرت رو بردار اذیت می‌شی اینجا مرد نیست. گفت: آخه دوربین داره. با خودم گفتم: درهر سن و هرجایی باشیم فقط یک سینه عاشق و پرسوز و معرفت می‌تواند خادم خوان این کریم اهل بیت باشد. فقط باید آقا خودش اجازه بدهد برای خادمی... داستان این اجازه دادن را برایتان بعدا تعریف‌
می‌کنم.

خوشا به حالت چشمان بچه آهویی
که عاشقانه‌ترین بیت هرچه شاعر شد
قسم به عشق که شرط و شروط لازم نیست
فقط بناست که غایب نبود و حاضر شد

داستان خادمان کوچک

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->