جشنواره کوچه از امشب در بوشهر آغاز می‌شود (۵ اردیبهشت ۱۴۰۴) معرفی نامزدهای سومین جایزۀ ادبی «چوک» وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به‌منظور شرکت در مراسم تشییع پاپ عازم رم شد شبکه تلویزیونی کارمند افتتاح شد اعلام برنامه‌های هفته فیلم و عکس مشهد + جدول زمانبندی پوستر بیست‌ونهمین هفته فیلم و عکس مشهد منتشر شد برنامه صداوسیما برای دلجویی از هموطنان اهل سنت بهرام افشاری و سروش طاهری در تور آمریکای شمالی با «چه کسی جوجه‌تیغی را کشت؟» فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون (۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) + زمان پخش مدیر پخش شبکه یک صداوسیما عزل شد| اعلام جرم علیه ۸ نفر چهره ماندگار | درباره جلال‌الدین معیریان، بنیان‌گذار چهره‌پردازی کلاسیک ایران سایه مات خندوانه | نگاهی به برنامه ۱۰۰۱ و انتظارات برآورده نشده آن گفت‌وگو با استادان دانشگاه‌های مشهد به‌مناسبت روز ملی معماری پرورده آفتاب ایران | مختصری در احوال و آثار شیخ بهایی روایتی سینمایی از یک قهرمان | گفتگو با عوامل فیلم سینمایی صیاد انتشار فراخوان جشنواره بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان تفلیس آغاز اکران انیمیشن رویاشهر در سینما آیا نویسندگان پرفروش آینده دنیا باید ستاره فضای مجازی باشند؟
سرخط خبرها

آن رویای آبکی ما

  • کد خبر: ۱۲۴۴۰۴
  • ۱۵ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۵
آن رویای آبکی ما
وحید حسینی - داستان‌نویس

عاشق برنامه کودک تلویزیون و دوستدار سینما بودم و می‌خواستم آینده هنرپیشه شوم. کاری نداشتم به این مد دکتر و خلبان شدن که در پاسخ خیلی از بچه‌ها به سؤال «در آینده می‌خواهید چه کاره شوی؟» دیده می‌شد. توی بازی‌های کودکانه اسمم علی بود که شخصیت یک فیلم جنگی بود و می‌رفت جبهه. گمانم از کلاس چهارم دبستان هم تحت تأثیر نمایش‌های مناسبتی دانش آموزی به فکر افتادم نمایش بازی کنم.

طراح قصه و کارگردان و بازیگر نقش اولش خودم می‌شدم. متن‌ها آمیزه مضحکی بود از داستان فیلم‌های فارسی و برنامه‌های طنز و فکاهی رادیو و تلویزیون! یک بار در یک بازی کودکانه زنگ تفریح، شدیم آدم‌های فیلم هندی «شعله».

این بار من جبارسینگ بودم و خانم بسنتی هم، چون هیچ پسری حاضر نبود نقش دختر بازی کند، موجودی خیالی بود! در دوره راهنمایی، با رقیب بی حال خودم روبه رو شدم. شاگردی تنبل که نمایش هایش بیشتر از کار‌های گروه ما از مخاطب خنده می‌گرفت. نمایش واقعی هم که از دید ما باید درست و درمان مخاطب را می‌خنداند! کلاس دوم راهنمایی، مثل آرزوی دکتر و خلبان شدن، چیز‌های دیگری هم مد شده بود.

مثلا پیش بردن کار خود با گریه و قهر کردن با هم کلاست. گمانم نصف کلاس با هم قهر بودند. یک بار دبیر باابهت علوم، یکی از شاگردها، رفیق صمیمیِ بی حال، را کتک زد. دماغو که بچه بامرامی بود برخاست و اعتراض کرد و بعد سرش را طبق مد رایج کلاس روی میز گذاشت و نقش گریه کردن را بازی کرد. اما دبیر به جای متأثر شدن از جوان مردی اش او را کتک مفصلی زد!

یک بار هم نمی‌دانم سر چی بود که من و دماغو با هم قهر کردیم. آخرین نمایش عمرم را سال اول دبیرستان بازی کردم. بعد فهمیدم علاقه اصلی ام بازیگری نیست. شاید هم بالغ و مغرورتر شده بودم و نمی‌خواستم به قیمت دلقک خطاب شدن، محبوبیت کسب کنم.

شاید چهارپنج سال بعد، بی حال را توی اتوبوس دیدم. سلام کردم و گفتم هنوز با من قهری؟ ظاهر تمیز و آراسته‌ای داشت. لب گزید که یعنی اختیار دارید! شده بود نوعی فعال فرهنگی. من دکتر نشدم اگرچه برای تأمین آینده شغلی ام رفتم رشته علوم تجربی. بعد فهمیدم با روحیاتم سازگار نیست. در دانشگاه چیزی خواندم تا وکیل شوم که نشدم.

حالا نه دکترم نه وکیل، چیزی هستم که با همه سختی هایش دوستش دارم، داستان نویس روزنامه نگاری که درآمد بالا ندارد، اما مثل هم شاگردی بی حالش علاقه واقعی و حقیقی خود را پیدا کرده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->