آزاده چشمه سنگی | شهرآرانیوز؛ شیخ سالک، نقش کوتاهی بود در فیلم سینمایی «پری». داریوش مهرجویی یکی از شاگردان حمید سمندریان را برای اولین او را بار نشانده بود مقابل دوربین. آدم باید خیلی شاگرد زرنگ باشد که نخستین همکاری حرفهای اش را با یک کارگردان درست و حسابی تجربه کند. حتی یک سال بعد هم که بهروز غریب پور برای نقش ماریوس در «بینوایان» ویکتور هوگو دست گذاشت روی اسم پارسا پیروزفر، میدانست تنها چهره فتوژنیک او برای ایفای شخصیت ویکتور هوگو کفایت نمیکند. پیروزفر، به خوبی درسهای سمندریان را پس میداد. این را بهرام بیضایی هم شاهد بود که تصمیم گرفت نقش هیکاروی «بانو آئویی» را به او بدهد. حالا کسی که در کارنامه حرفهای اش طی سه چهارسال، با بهترینهای حوزه سینما و تئاتر، کار کرده بود، میخواست عیار خود را در بستر کارگردانی هم بسنجد. پس به سراغ متنی از یاسمینا رضا رفت تا نمایشنامه هنر را به روی صحنه ببرد.
جوری در سکوت و بی حاشیه پیش میرفت انگار پس از بازیگری کار مهم دیگری ندارد جز اندکی طراحی گرافیک، مجسمه سازی، ساخت تیزر و ترجمه آثار نمایشی. گاهی به طراحی صحنه و لباس هم نقبی میزد، اما درنهایت، بازیگری بود که به سرعت روی جلد مجلات نشسته بود بی آنکه هنگام تورق مجلات، صفحهای را برای مصاحبه اشغال کرده باشد. ترجیح به سکوت و اکتفا به لبخندی رو به لنز دوربینهای عکاسی در فرش قرمزهای گاه به گاه، از پیروزفر، شخصیتی ساخته که وقتی به بیوگرافی اش تمرکز کنی، چیزی بیشتر از یک فهرست بلند بالا از تجربیات و تولیدات سینمایی، تلویزیونی و تئاتر دستگیرت نمیشود.
کاریزمای درونی پیروزفر بر محبوبیت نقشهایی که تقبل میکند، غلبه دارد و الّا شما چند نقش معتاد در تاریخ سینما سراغ دارید که در عین نازیبایی، محبوب مخاطب باشد؟ یوسف «مهمان مامان» مگر دست روی همسر باردارش بلند نمیکرد؟ بهمن «یاغی» مگر در تعریف شخصیت پردازی، یک منفی تمام عیار نیست؟ حتما باید پارسا پیروزفر باشد که با هر ویژگی، بشود دوستش داشت؟ اما مگر میشود منکر شد، او سالها خاک صحنه خورده و از همان سال ۷۰ که مسیرش به کلاسهای حمید سمندریان افتاد، بی وقفه در حال ممارست بوده و عطای بر سر زبانها افتادن و با شایعات دیده شدن را به لقای آرامش و سکوت کامل خبری بخشیده.
برای او، ایام دور از صحنه فرصتی برای رجوع به نقاشی و مجسمه سازی و گرافیک است. حالا هر کجا فرش قرمزی پهن شده باشد، آقای چشم آبی ساده پوشی را خواهید دید که گوشهای ایستاده و نجیبانه به دوربین عکاسان خبری لبخند میزند و در آستانه پنجاه سالگی، همان اندازه تازه و بدیع به نظر میرسد که سال ۷۳ به چشم داریوش مهرجویی آمد و شیخ سالک شد.