سریال «پایتخت ۷» پس از ۵ سال پیش تولید سنگینی دارد تغییر چهره خیره کننده رضا عطاران + عکس تهیه‌کننده «یادگار جنوب»: مردم از فیلم‌های غیرکمدی استقبال می‌کنند فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون (جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳) + زمان پخش بهینه‌سازی سینما فرهنگ برای میزبانی در فیلم فجر ۴۳ «کافه این» در شبکه «تماشا» تماشایی می‌شود اکران‌های محرم از انحصار غیرمتخصصان خارج شد دوبال پرواز زبان فارسی پخش «منو ترک نکن» سریال خارجی جنایی جدید، از فردا شب (۵ مرداد ۱۴۰۳) جزییات برنامه محسن شریفیان برای موسیقی ایران و عمان در مسقط از کتاب شعر «دیو و دیوانگی»، اثر محمدباقر کلاهی‌ اهری، رونمایی می‌شود «درون بیرون ۲» پرفروش‌ترین انیمیشن تاریخ سینما شد «قفس» روی صحنه «شمایل» می‌رود + زمان اجرا بازدید «پیمان جبلی» از پشت صحنه سریال «طوبی» صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (۴ و ۵ مرداد ۱۴۰۳) + زمان پخش کتاب «مناقشه قره باغ، از آغاز تا پایان» منتشر شد
سرخط خبرها

زیارت با گلیم دستباف نیابتی

  • کد خبر: ۱۲۶۰۱۵
  • ۳۰ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۴:۰۰
زیارت با گلیم دستباف نیابتی
غلامرضا زوزنی - روزنامه نگار و مستندساز

هر چه با خودم اندازورانداز کردم دیدم نمی‌شود. وزن قالیچه دستباف مادرم تقریبا بیست کیلویی به نظر می‌رسید و با این وزن و حجم پیاده روی در مسیر نجف تا کربلا تقریبا غیرممکن می‌شد. بی خیال نیتی که کرده بودم شدم و از عکس مادر مرحومم که روی دیوار خانه ام بود پوزش خواستم و چمدانم را برداشتم و به راه افتادم.

تقریبا سه سالی بود منتظر بودم آقا من را بطلبد و نیت کرده بودم اگر رفتم این قالیچه را هم با خودم ببرم و زیر پای زائران سید الشهدا (ع) جلو در حرم پهن کنم و بگذارم همانجا بماند تا نخ نما شود. جلو یکی از موکب‌های حاشیه شهر کربلا ایستادم تا گلویی تازه کنم.

موکب حضرت زهرا (س)، اسم موکبی بود که شمالی‌ها در شهر کربلا به راه انداخته بودند. چای را خوردم و یکی از آن شیرینی‌های محلی شمالی را هم برداشتم. تردید داشتم که بروم یا یک چای عراقی دیگر هم بخورم که پیرمرد پشت میز که عرق چین سیاه به سر داشت با همان لهجه مازنی از من خواست تا دسته پولی را که نذر همشهریانش است به حرم سیدالشهدا (ع) ببرم و آن را داخل ضریح بیندازم. ترسیدم که حتی دستم به ضریح نرسد و ازدحام جمعیت حتی اجازه ندهد از بین الحرمین جلوتر بروم، قبول نکردم.

هنوز قدم از قدم بر نداشتم که پیرمرد یک گلیم دستباف محلی را بهم نشان داد و خواست حداقل آن را به حرم ببرم. تقریبا من هم باورم نمی‌شد. یک گلیم کوچک که نمی‌دانم چه کسی آن را بافته بود و حالا من باید می‌رساندمش به حرم! تصویر مادرم جلو چشمم آمد. آن را برداشتم و بدون هیچ حرفی به سمت حرم

راهی شدم. تمام مسیر به گلیم دستباف نگاه می‌کردم و به قالیچه دستباف مادرم که لول شده توی خانه ام جایش گذاشته بودم فکر می‌کردم. احتمالا مادرم هم نخواسته بود پسرش دست خالی به زیارت اربابش برود.
گلیم را که به مسئول دریافت نذورات تحویل دادم نیت کردم سفر بعدی بدون قالیچه مادرم پایم را به کرب و بلا نگذارم.

زیارت با گلیم دستباف نیابتی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->