به گزارش شهرآرانیوز - دیشب از دیوانگی برات گفتم، یادته! از دنیای «تیتی» آمدم بیرون و زوج کناریام را که باهم پچپچ میکردند نگاه کردم. ظاهرا نقطه مشترکی بین خودشان و فیلم آیدا پناهنده دیده بودند. رسیده بودیم به آن قسمت از فیلم که نامزد «تیتی» رو به ابراهیم میگوید: «این دختر دیوانه است؛ فکر میکنه دریا شفا میده. یکشب تا صبح رفته وسط دریا برای خوبشدن تو دعا کرده.»
در حقیقت خیلی زمان میبرد تا آدمها میفهمند خرد و دیوانگی همسایههای دیوار به دیوار همدیگرند، یا همان عشق و جنون؛ ولی این همه ماجرا نیست. شاید حرف بسیاری از عقلا و شاعران و فلاسفه و پیامبران جهان هم در دفاع از بسیاری از آثار و رنجهایشان گویای این همسایگی باشد: «خرد در دیوانگیست.»؛ ولی نه از جنس روانپریشی و روان رنجوری. ماجرا، اصالتی است که خالق رؤیاهای ماست. اصالتی که از یک توجه و مراقبت درونی سرچشمه میگیرد. داستان زندگی آدمهایی که از فرط توجه نجیبانه و بیمحاسبه به آدمهای اطرافشان، به سادهدلی و دیوانگی متهم میشوند.
«تیتی» قصه سرراست این جنس از آدمهاست، قصه دختری کولی و ساده که به عنوان نیروی خدمات در یک بیمارستان کار میکند و در آنجا با دانشمندی به نام ابراهیم آشنا میشود که با اینکه به شدت بیمار است، فرضیهای درباره پایان جهان و سیاهچالهها دارد و تلاش میکند تا آن را به اثبات برساند و بشریت را نجات دهد؛ تصویری از دنیای تنهایی کسانی که تمام عمرشان به عشق و ستایش زندگی و نفی محاسبهگری و بدهبستانهای رندانه و زرنگبازیهای آدمهای کوچه و بازار میگذرد، و چه رنج بزرگی است زمانی که آدمها میفهمند توجه آنها که گرانقیمتترین کالای وجودشان است، برای دیگران ارزشی ندارد و همین میشود نقطه اوج درام فیلم؛ جایی که «تیتی» هویتش را در نگاه دیگران برملا میکند و با چشمان اشکآلود و نجیبانه در دفاع از خودش میگوید: «همه میگن تو اسکولی.»
همه اینها در کنار هم در ذهنمان یک پازل درست میکند تا بفهمیم رابطه آدمها محتاج توجه است. نیازی نیست که مثل «ابراهیم» فیلم که در نقش یک دانشمند است به آسمانها فکر کنید، گاهی دم دستتان آدمهایی هستند که بیشتر از یک کهکشان ارزش دارند و هیچکس بهشان توجهی نمیکند. آدمهایی از جنس عاطفه و دوستداشتن نوع بشری. «تیتی» دنیا را فارغ از جنسیت میبیند برای همین همه به او میگویند دیوانه. به قول خودش: «دوستت دارم هاا... نه از اون دوستداشتن زن و شوهری. آدم شریفی هستی. مردی. با مردای دیگه فرق میکنی.»
شغل «تیتی» در فیلم هم از همین مایه گرفته است. یک آدم که با توجهش به دیگران از آنها مراقبت میکند، شاید انتزاعی باشد، ولی حقیقت این است که آدمها با هر نوع نگرشی توجه خالصانه را دوست دارند و میفهمند؛ حتی اگر خودشان نتوانند در زیستشان آن را دنبال کنند.
در فیلم با انبوهی از تصاویر زیبا روبهرو میشویم که هم نوستالژی دارد و هم قدرت؛ هم ماندگار است و هم پر از استعاره و رمز.
صحنههای زندگی در فیلم بر بستری جادویی از اقلیم زیبای شمال با چشماندازهایی از دریا و جنگل و طبیعت زیبای این ناحیه روایت میشود، جادویی که در رابطه «تیتی» با دریا، کولیهایی که همیشه شاد هستند و میرقصند و قدرت او در حرکت دادن اشیا و حتی در امضای خاص او که گویای متفاوت بودنش است، جریان دارد.
درخشانترین تصویر جادویی فیلم جایی است که «تیتی» با بازی الناز شاکردوست خرگوش سفیدی را در آغوش گرفته است. خرگوش که خود نماد پاکیزگی، باروری و آرامش است ناخودآگاه تو را یاد خرگوش سفید «آلیس در سرزمین عجایب» میاندازد؛ همان خرگوشی که بیداری معنوی آلیس را فعال میکند. آلیس به دنبالش میدود و بیانتها در سرزمین عجایب دنبالش میگردد که نمادی از تلاش او برای رسیدن به معرفت است. درست زمانی که همهچیز نسبتاً ناامیدانه به نظر میرسد، خرگوش دوباره ظاهر میشود. شاید «تیتی» میخواهد به ما بگوید درست است که بعضی مواقع زندگی کمی چرک میشود؛ اما حجم خوبیها آنقدر زیاد است که بهراحتی در پشتِ صحنههای زندگی و اتمسفر توجه و دوستداشتن برخی آدمهای پاک محو میشود.
الناز شاکردوست که حالا هم در سنش جا افتاده هم در بازیاش -به عبارتی به بلوغ بازیگری رسیده است- در این فیلم در نقش «تیتی» بازی پختهای دارد؛ بهطوری که میتوان بهجرئت گفت با این بازی وارد مرحله تازهای در حوزه کاری خود شده است. کودکانگی خاص «تیتی» و لهجه و بلاهت بینظیرش به همراه زیبایی و ظرافت الناز شاکردوست به نمادی از نجابت و پاکی تبدیل میشود و این در دیالوگی متبلور میشود که «تیتی» رو به «ابراهیم» میگوید: «پاکی مگه چیه؟! اینجاست...» و اشاره به قلبش میکند.
پارسا پیروزفر که بیشتر از همه بازیاش در سریال «در پناه تو» را به خاطر میآوریم، در نقش ابراهیم بازی گرمی ارائه داده است؛ اما از پیچیدگیهای شخصیت یک دانشمند هرگز برخوردار نیست و به نوعی در باورپذیر کردن این نقش موفق نبوده است؛ اگرچه علاقه مشترک «تیتی» و «ابراهیم» در نجات بشریت بر بستری فارغ از مناسبات انسانی به کمک این موضوع آمده است و ما را در پذیرفتن قصه همراه کرده است.
در سکانس آخر، «تیتی» و «ابراهیم» را کنار دریا میبینیم، دریا که نماد عظمت و بخشندگی است و با روح «تیتی» گره خورده است هم سیاهچالههای فرمولهای ابراهیم را میبلعد و هم تمام سیاهچالههای کشفنشده درون آنهایی که به کشف پیام فیلم آیدا پناهنده رسیدهاند.
از روی صندلی سینما بلند میشوم و به زوج کناری نگاه میکنم. مرد زیر لب میخواند: «ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم /ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما»