چند سال قبل که دانشجو بودم و ترم آخر دوره کارشناسی یکی از امتحانات سخت دوره را پیش رو داشتم، نذر کردم که اگر نمره قبولی در درس حسابداری دولتی گرفتم، چند روزی در صحنهای حرم بچرخم و از زائران امام رضا (ع) با موبایل هایشان عکس یادگاری بیندازم.
آن روزها که پاتوق من و چند تا از دوستانم کتابخانه حرم بود، هرازگاهی با درخواست یکی از زائران که «آقا میشه از ما یه عکس بگیرین» روبه رو میشدم و هنوز هم هروقت میروم حرم، نذرم را ادا میکنم. نذر دنیای خودش را دارد، هرکسی به اندازه وسع و توان خود نذری به گردن میگیرد تا به مراد دلش برسد.
من هم وقتی دارم از زائران امام مهربانی عکاسی میکنم همه تلاش خودم را میکنم که عکسی بگیرم تا هروقت در هرجایی آن را دیدند دعای خیرشان پشت سرم باشد. احتمالا شما هم دیده اید که بعضیها وقتی در حرم هستند، زنگ میزنند به یکی که گیروگرفتاری دارد و به پابوس نیامده، تلفن را میگیرند سمت گنبد و بارگاه و این مکالمه را هیچ کس نمیشنود جز صاحب خانه. احتمالا صحنهای حرم پر است از این راز و نیازها.
رازهایی که عمرشان دراز است و سال هاست ادامه دارند. حسن توکلی، عکاس مشهدی که این توفیق را داشته تا سالها با دوربین آنالوگش در حرم عکاسی کند، عکسی دارد از سالها پیش، در یک شب زمستانی. صحن از برف سپید شده، فوارههای حوض وسط صحن یخ زده اند و دو خانم وسط این سرمای سپید ایستاده اند و دارند با هم حرف میزند.
عکاس خیلی خوش شانس و جست وجوگر بوده که توانسته این لحظه را ثبت کند. قابی که من احتمالا فراموشش نکنم. قابی که پر از رمز و راز و زیبایی است و در واقع عکاس قابی پر از راز را ثبت کرده است.