پیام وزیر ارشاد به هنرمندان پیشکسوت شاعر پادشاه فصل‌ها، پاییز‌های مشهد را دیده بود درباره جمشید و نادر مشایخی، بازیگر و آهنگ‌ساز ایرانی به بهانه زادروز پدر و پسر هنرمند پرونده «توماج صالحی» مختومه اعلام شد رویکرد اصلی دکه مطبوعات، فروش نشریات و کتاب است انتشار «آتش نهان» آلبوم جدید پرواز همای بازیگران جایگزین سارا و نیکا در سریال پایتخت ۷ معرفی شدند + فیلم و عکس رقابت فیلم سینمایی «احمد» در جشنواره بین‌المللی فیلم مسلمانان کانادا ماجرای تغییر ناگهانی سالن اجرای نمایش «خماری» و حواشی آن چیست؟ بازگشت چهره‌ها به چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر درگذشت «سیداحمد مراتب»؛ نخستین ایرانی که بر بام خانه کعبه اذان گفت + فیلم مشهدی‌ها در کمین صید سیمرغ | نگاهی به مهم‌ترین آثاری که شانس حضور در جشنواره فیلم فجر را دارند برنده جایزه گنکور متهم شد | مسئله اقتباس بدون مجوز و نقض محرمانگی پزشکی جشنواره بین‌المللی شعر فجر فراخوان داد + جزئیات بزرگ تر‌ها چطور شاهنامه را به کودکان یاد بدهند؟ ۱۰۵ فیلم، متقاضی حضور در چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر شدند فروشنده گران‌ترین موز جهان چه کسی است؟
سرخط خبرها

مروری بر انتقادهای تند و تیز به سهراب سپهری | در تاریکی ماند تا از روشنی حرف بزند

  • کد خبر: ۱۲۸۳۳۳
  • ۱۴ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۲۴
مروری بر انتقادهای تند و تیز به سهراب سپهری | در تاریکی ماند تا از روشنی حرف بزند
انتقاد‌های تند و تیز یقه سهراب را هم گرفته است. همان حرف‌های عجیب و غریبی که به شاعر‌ها نسبت می‌دهند. گفتند او خودش را به حماقت می‌زند، به جنون، به یک ساده لوحی عامدانه تا بشود همینی که الان هست.

محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ انتقاد‌های تند و تیز یقه سهراب را هم گرفته است. همان حرف‌های عجیب و غریبی که به شاعر‌ها نسبت می‌دهند. گفتند او خودش را به حماقت می‌زند، به جنون، به یک ساده لوحی عامدانه تا بشود همینی که الان هست؛ همین سهراب سپهری شاعرِ سیب و کوچه باغ و آب روان و فواره جاوید اساطیر زمین. به او می‌گفتند بچه بودای اشرافی. البته که این حرف‌ها فقط برای او نبوده. همان نیمایی که برخی معتقدند سهراب در یک بازه زمانی به شدت تحت تأثیر او بوده نیز از این حرف‌ها در امان نمانده است. نیمایی که شاعران سنتی اُس و اساس شعرش را قبول نداشتند و در نتیجه جلسه تشکیل دادند و گرد هم نشستند و از این گفتند که او دیوانه‌ای بیش نیست.

دیوانه یا مجنون، حالا هم «داروگ» و «تو را من چشم در راهم» ورد زبان هاست و هم «هشت کتاب» جای خودش را لابه لای کتاب‌ها و کتابخانه‌ها پیدا کرده است، درست مثل دیوان حافظ. پانزدهمین روز از اولین ماه پاییز در تقویم ما با سهراب سپهری گره خورده است و زادروزش و بهانه از سهراب نوشتن در این نوبت هم همین است. هرچند خودش می‌گوید: «شناسنامه ام درست نیست. مادرم می‌داند که من روز چهاردهم مهر، ششم اکتبر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت ۱۲.»

ساده، سهل و عامیانه؟

«پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی»، «بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است»، «که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم/ و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم»، «بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم» و بسیاری سروده‌های دیگر، همگی باعث شد تا انتقاد‌های زیادی علیه او و شعرش شکل بگیرد. با این توجیه که اشعار او زیادی ساده است و به تعبیری عامیانه. سادگی و سهل بودنی که البته با یک نگاه اجمالی به زیست شخصی او شاید دیگر چندان عجیب به نظر نرسد.

اسناد و مدارک باقی مانده و مربوط به زندگی سهراب، یادداشت‌های شخصی اش یا صحبت‌ها و نقل قول‌های گفته شده از زبان دوستان و آشنایان او نیز به خوبی تأثیر زندگی و محیطی که در آن به سر می‌برده را بر هنرش عیان می‌کند. محیطی که در کنار شخصیت سهراب که مهر و احساس و عاطفه در آن موج می‌زد، هنرش را خلق کرد و شعر و نقاشی اش را. زندگی کردن در یک «خانه بزرگ»، در یک «باغ»، زیستن در جایی که «همه جور درخت داشت» و «برای یاد گرفتن وسعت خوبی بود»، جایی که «زمین را بیل می‌زدیم» و «هرس می‌کردیم». کمااینکه درباره نقاشی‌های او و بهره گیری مکرر از عناصر طبیعی در آن‌ها نیز همین توجیه وجود دارد.

خویشاوندی انسان و محیط و چیز‌های زیادی که می‌توان یاد گرفت

سهراب در بخشی از یادداشت هایش در کتاب «هنوز در سفرم» که با همت خواهرش پریدخت سپهری به صورت یک مجموعه گردآوری شده، درباره شرح حال خود نوشته است: «پدرم در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار می‌نواخت. او را مرا به نقاشی عادت داد. در چنین خانه‌ای خیلی چیز‌ها می‌توان یاد گرفت. من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه از روی نقشه‌های خودم بافتم.»

در بخشی دیگر درباره جایی که زندگی می‌کرد نوشته است: «خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رؤیاهایم به بیابان راه داشت.» یا «در آب روان دست ورو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم.» یا «اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی‌دیدم گنهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورده بود. تماشای مجهول را به من آموخت.»

همچنین او از شهرش نیز به عنوان شهری یاد کرد که در آن «گالری نبود. استاد نبود. منتقد نبود. کتاب نبود. باسمه نبود. فیلم نبود. اما خویشاوندی انسان و محیط بود. دیوار کاهگلی بود. فضا بود. طراوت تجربه بود. می‌شد پای برهنه راه رفت و زبری زمین را تجربه کرد. می‌شد با خشت دیوار خو گرفت. معماری شهر من آدم را قبول داشت. دیوار کوچه همراه آدم راه می‌رفت و خانه همراه آدم شکسته و فرتوت می‌شد. همدردی ارگانیک داشت. شهر من الفبا را از یاد برده بود؛ اما حرف می‌زد.»

عاری از تعهد و فقط جالب؟

سهل و ساده بودن اشعار سهراب فقط یک بخش از انتقاد‌هایی بود که درباره او وجود داشت. بخش دیگر این ایراد گرفتن‌ها به این برمی گشت که شعر سپهری را جدای از شعری می‌دانستند که فضای سیاسی و اجتماعی آن روز‌ها طلب می‌کرد. فضایی که ایجاب می‌کرد تا سهراب به عنوان شاعری که حالا شناخته شده بود و در همان شرایط زندگی می‌کرد، به عنوان یک هنرمند به آن واکنش نشان بدهد. منتقدان که در میان آن‌ها نام‌های مشهور و سنگینی به چشم می‌خورد معتقد بودند شعر او متعهد و منتقد وضع سیاسی و اجتماعی موجود نیست.

رضا براهنی می‌گفت: «سپهری همه چیز را «خوب» می‌بیند و در گستره این نیکی مطلق، این نیکی بودایی، برای آنکه بتواند از زبان اشیایی حرف بزند که ابدی‌ترین مصالح و مواد خام شاعرانه هستند، گاهی خود را به حماقت، جنون عمدی و ساده لوحی اختیاری می‌زند... یک فرشته بی وزن که از هوا، آسمان یا آب سر درآورده است....» شاملو نیز که بار‌ها با زبان تند خود به او تاخته است گفته بود:

«شعر سهراب می‌کوشد عارفانه باشد. من از عرفان سر در نمی‌آورم؛ اما تا آنجا که دیده ام و خوانده ام عرفا خودشان هم نمی‌دانند منظور عرضشان چیست.» برخی منتقدان دیگر نیز درباره اشعار سهراب گفته اند؛ شعر سپهری مثل امضای پای تابلو‌های نقاشی اش، زیبا، مینیاتوری و جالب (آری فقط «جالب») است. اخوان می‌گفت: «وقتی می‌گوید: ده بالاتر چه خوب است، آب را گل نمی‌کنند و ... یعنی کجا مثلا؟ روسیه؟ ژاپن؟ آمریکا؟... آخر کجاست آن ده بالاتر، آن ناکجا ابرده بالاتر کجاست؟»

او از انسان و زندگی حرف می‌زند

با این حال، واکنش‌ها به اشعار سهراب سپهری فقط محدود به این صحبت‌ها نشد. بسیاری دیگران از شاعران مطرح، چون فروغ نیز بودند که او و شعرش را ستایش می‌کردند و دنبال این نبودند که برای آن ده بالادست یا مسافری که در شعرش وجود دارد یک مصداق عینی و ملموس پیدا کنند. فروغ فرخزاد اتفاقا به واسطه همین زبان و بیان، او را از شاعران دیگر مجزا کرده و درواقع همه ویژگی‌های شعرش را یک امتیاز مثبت در نظر گرفته است که رنگ و بوی متفاوتی به سروده‌های او بخشیده است: «سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالب‌ترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی‌کند. او از انسان و زندگی حرف می‌زند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده است.

اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر می‌کرد، آن وقت می‌دیدید که به کجا خواهد رسید.» و آیا همه منتقدان و شاعرانی که نسبت به سروده‌های سهراب خرده گرفتند، تا انتها سر حرف خود ایستادند؟ یا بودند کسانی که از موضع خود عقب نشینی کردند؛ اما مجالی برای نشر آن در فضای گسترده تری پیدا نکردند؟ علیرضا طبایی، شاعر و ترانه سرا و منتقد ادبی، در یادداشتی که در شماره چهارده وزن دنیا نوشته، از این گفته است که شاملو در مصاحبه‌ای که قبل از درگذشت خود انجام داده بود چیزی شبیه به این مضمون گفت که اگر سپهری زنده بود، صورت او را می‌بوسیدم، دست او را می‌فشردم و معذرت می‌خواستم که چرا در حق او این گونه تندروی کرده و دچار سوءتفاهم شده ام.

از بدبینی‌های کافکایی تا خوش بینی مفرط

در این میان، برخی نیز بر این باورند که سهراب و شعر‌هایی که دعوت به زندگی می‌کند و خوب دیدن، ماحصل گذر از یک دوره رنج بوده است و درواقع می‌گویند سهراب از سیاهی مطلق و محض به این نگاه روشن رسیده است. پرویز کلانتری، نقاش، در مصاحبه‌ای که در مستند سهراب سپهری با او انجام شده است می‌گوید: «اصلا شعرهاش همه ش سیاهه. دنیای سپهری سرشار از بدبینی‌های کافکاییه.

ولی بعدا چنان تغییری می‌کنه که تو سرتاسر کتاب‌های بعد از «حجم سبز» ش یک کلمه از سیاهی یا چیز‌های اونجوری نمی‌بینه، سرتاسر خوش بینی مفرط.» نکته‌ای که خود سهراب هم در واکنش به انتقاد‌هایی که از او می‌شد این گونه به آن واکنش نشان داد: «من می‌دانستم که پاسبان‌ها شاعر نیستند. در تاریکی آن قدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم.» شاعری که برای درک بهتر جهان بینی او، شاید بد نباشد به غزل هایش نیز سرکی کشید.

غزل‌هایی که از میان دفتر اشعار سوخته اش به جا مانده و تعدادشان اندک است و تاریخ سرودن آن‌ها نامعلوم. غزل‌هایی چون:اسباب عیش نیست به کاشانه جهان/ می‌برد کاش سیل فنا خانه جهان/خون می‌خورم، خون دل خویش همچو خُم/ تا پا نهاده ایم به میخانه جهان/مستی درد دارد و در پی خمار غم/ نوشیده ایم باده ز پیمانه جهان

غم ماند و عمر رفت، دریغا که سیل/ این نقش را نشُست ز ویرانه جهان/جز نقش‌های درهم رویا چه دیده ایم/ ما را به خواب می‌کند افسانه جهان/در زیر آسیای فلک کاش از فشار/ یک باره خرد می‌شدی این دانه جهان

منبع: شماره چهاردهم مجله «وزن دنیا» / کتاب هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری و مستند سهراب سپهری به کارگردانی رقیه توکلی

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->