منتظری | شهرآرانیوز؛ محمود فرخ بهواسطه آشنایی پدرش با ملکالشعرا بهار، از همان دوران نوجوانی با مرحوم بهار آشنایی پیدا کرد. پدرش، سیداحمد جواهری، یکی از مدافعان بهار در مشهد بود. فرخ نیز پس از مدتی ارتباطش را با بهار بیشتر کرد و این رشته پیوند مستحکمتر شد. فرخ در طول حیاتش مجموعهاشعار بهار را به خط خود استنساخ کرد. این دفتر نفیس در زمان حیات او منتشر نشد. دکتر مجتبی مجرد در سال ۱۳۸۸ خورشیدی در میان نسخههای خطی محمود فرخ که به دانشکده ادبیات فردوسی اهدا شده بود، این مجموعه نفیس را یافت و پس از مدتی این دیوان را منتشر کرد. در این گفتگو به آشنایی فرخ با بهار و ماجرای پیداشدن این نسخه پرداختهایم.
اولین جرقههای آشنایی این دو تن، رفتوآمدهای ملکالشعرا به منزل سیداحمد جواهری، پدر محمود فرخ بود. در یکی دیگر از یادداشتهای فرخ که در حاشیه دیوان بهار نوشته شده، اشارهای وجود دارد که گویا نشاندهنده اولین ملاقات او با ملک الشعراست.
دانای جواهری، پدر محمود فرخ، از اولین مدافعان و حمایتکنندگان ملکالشعرا بوده است. این حمایتها بهمرور جایگاه بهار را در عرصه شاعری تثبیت کرد و حتی مرحوم نصرت را نیز به زمره مدافعان بهار کشاند. حمایت دانای جواهری از شعرهای بهار، آن هم در میان انکارها و تعصبات دیگران، نباید مطلب قابلتردیدی باشد. زیرا جز محمود فرخ، کسان دیگری نیز بر این نکته صحه گذاشته اند.
بعدها که حضور بهار در خانه مرحوم جواهری بیشتر شد، ارتباط سیدمحمود نیز با وی فزونی گرفت. فـرخ طبع شاعری داشت و همین بس بود تا بهار را به چشم دوست و بلکه استاد بنگرد. این رابطه دوستی و ارادت که حدود پنجاه سال به طول انجامید، تا پایان عمر ملکالشعرا استمرار داشت.
فرخ در همان اوان جوانی و زمانی که حدود بیست ویک سال داشت، بـه فکر استنساخ و گردآوری اشعار بهار افتاد و ماجرا را با خود ملکالشعرا در میان گذاشت. بهار نـیز بخشی از اشعارش را که خود تدوین کرده بود، در اختیار فرخ نهاد تا وی از روی آن نسخهای برای خود استنساخ کند. فرخ این کار را با دقت و سرعت پی گرفت و نسخه بهار را روی برگههای حناییرنـگ کتابت کرد.
اما بخش دیگری از اشعار ملکالشعرا منظم و مدون نبود، بلکه بر ورق پارههایی متفرقه و بیسروسامان، بدون هیچ ترتیبی نوشته شده بود. ایـن شعرهای پراکنده یک مشکل دیگر نیز داشت و آن اینکه مرحوم بهار بسیاری از آنها را حک و اصلاح کرده بود. گاه بر مصرعی یا بیتی خط ترقین کشیده بود، گاه ذیل یا فوق واژهای، کلمات یا عبارات دیگری به چشم میخورد و گاه نیز خود شاعر برای یک مصرع یا بیت چندین نسخه بدل آورده بود.
فرخ با وجود توقیف دیوان بهار، باز هم از گردآوری و تدوین اشعار ملکالشعرا دست برنداشت و حتی پس از فوت وی نیز تا سالها از گوشهوکنار در جستوجوی اشعار بهار برآمد. سیدمحمود سیسال پس از فوت بهار، یعنی در سال ۱۳۶۰خورشیدی از دنیا رفت. او در همه این سالها (جز چندسال پایانی عمر که دچار کسالت و مشکلات ناشی از کهولت سن بود) از جستوجو و گردآوری اشعار بهار دست نکشید. او علاوه بر منابع پیشگفته، از منبع مهم دیگری نیز برای گردآوری دیوان بهار بهره جست. این منبع، دستنویسهای اشعار بهار بوده است که به خط خودش نزد اهل هنر و بزرگانی که بهار با آنها مکاتبه و مشاعره داشت، نگهداری میشد. فرخ از ادیبان و شـاعرانی که با بهار مراسله یا مشاعره داشتهاند، خواست تا اگر نامهها و شعرهای بهار را به خط خود آن مرحوم دارند، نزد وی بیاورند تا شعر را در دیوانش استنساخ کند.
آخرین تاریخی که در نسخه «دیوان بهار» گردآورده فرخ به چشم میخورد، سال ۱۳۵۴شمسی است. با وجود اینکه احتمال میرود پس از این تاریخ هم فرخ اشعاری را یافته و به این دیوان افزوده باشد، اما حتی اگر سال۱۳۵۴ را سال پایانی گردآوری دیوان و سال۱۲۹۵ را سال شروع آن بدانیم، باید در مقابل مردی که شش دهه از عمرش را به تدوین و گردآوری اشعار ملکالشعرا بهار پرداخته است، سر تعظیم فرود آوریم.
هنوز بـهروشنی نمیدانیم که چرا مرحوم فرخ این دیوان نفیس را در زمان حیات خود منتشر نکرده است. شاید یکی از دلایل آن مسائل سیاسی و اجتماعی بوده است؛ اشعاری که چاپ آنها به گوشه کلاه برخی آقایان و رجال برمیخورده و به احتمال زیاد مانند تجربه تلخ پیشین، منجر به توقیف و ضبط دیوان میشده است. شاید هم تصویری که از بهار در اذهان عموم جامعه ادبی ایران نقش بسته بـود، با چاپ این دیوان کمی دگرگون میشد. زیرا در بیشتر شعرهای دوره جوانی بهار، مدح و ستایش از شاهان و حکومتیان چنان فراوان و فرخیوار است که با بهار مشروطهخواه و آزادیطلب، گاه زمین تا آسمان متفاوت است.
پس از فوت مرحوم فرخ در سال۱۳۶۰ این دیوان نیز در میان چند هزار جلد کتاب دیگر همچنان در کتابخانه مرحوم فرخ نگهداری میشد و گویا کسی از اهمیت این نسخه باخبر نبوده است، تا اینکه بعدها در سال۱۳۸۱ همراه بیش از ۲ هزار جلد کتاب دیگر به کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی اهدا شد و در آنجا از نظرها دور ماند.
وقتی در حدود سال۱۳۸۸ مشغول گردآوری یادداشتهای مرحوم فرخ بودم، از یادداشتی که او بر دیوان چاپی بهار (انتشارات امیرکبیر) نوشته بود، متوجه شدم که مرحوم فرخ دیوان ملکالشعرا را گرد آورده است. چون در طول این مدت، شخصیت دقیقالنظر و ادیبپرور فرخ را تـا حدی شناخته بودم، میدانستم که چنین دیوانی حرفهای زیادی دارد برای شنیدن. از همان زمان در جستوجوی این دیوان برآمدم و هرجایی را که احتمال پیداشدن آن بود، از نظر گذراندم، اما کوشش هایم فایدهای نداد و بهتدریج نومید شدم و دیوان را مانند بسیاری دیگر از آثار گرانمایه فارسی تاراجرفته باد خزان نیستی انگاشتم و بـا خود گـفتم: افسوس که سعی من و دل باطل بود.
با این همه، همچنان گاهوبیگاه در پی این دیوان بودم و همزمان مقطع دکتری ادبیات را میگذراندم. یک روز که راهی دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی شده بودم، مانند همیشه سری به کتابخانه زدم تا ببینم چه کتابهای جدیدی بر قفسهها افزوده شده است و میتوانم بگیرم و بخوانم. اتفاقا مسئول محترم کتابخانه نخستین کتابی که به دستم داد، نسخه قطوری بود که بهصورتی استادانه صحافی شده بود.
در اولین نگاه، شک نکردم که از کتابهای کتابخانه مرحوم فرخ است. زیرا وی در نگهداری از کتابهای خود و بهویژه دستنویسها، بسیار اهتمام داشته است. صفحه نخست را که باز کردم، مهر اهدایی کتابخانه مرحوم فرخ، گمان مرا به یقین مبدل ساخت: «اهدایی خاندان استاد فرخ به دانشکده ادبیات و علومانسانی دانشگاه فردوسی مـشهد». پس از چند برگ سفید، یادداشت مفصلی به خط مرحوم فرخ نوشته شده بود: «در پاییز۱۳۳۲ از طرف دانشگاه پنجاب لاهور...» وقتی مقدمه را خواندم و صفحات نسخه را تورقی کردم، دانستم که این همان گمشدهای است که چندین دهه سر در نقاب گمنامی و گوشهگیری داشته است: دیوان بهار، گردآورده محمود فرخ.