قرآن کریم کتابی است که به بیان خود برای هدایت بشر آمده است، اما گاهی این هدایت را در پرتو قصص انبیای الهی پیش چشم ما قرار میدهد. احسن القصص و بهترین قصههای قرآنی داستان حضرت یوسف (ع) پیامبر است که در آن نکتهها و زوایای زیادی برای اهل دقت و توجه دارد و درسهای زیادی بین این داستان برای عبرت گیرندگان است.
بزرگترین و جذابترین صحنهای که در این قصه وجود دارد و همین موجب الگوشدن و عزت یافتن حضرت یوسف (ع) شده است، قصه ترک گناه و فرارکردن حضرت یوسف (ع) از بساط وسوسه انگیز گناه است و بهترین تصویر را پیش چشم ما قرار میدهد که اگر به سمت خدا فرار کنی و خودت را به گناه ناچار نبینی، خداوند با اعجاز حتی درهای بسته را به روی تو باز میکند.
حالا سؤال این است که ما چطور میتوانیم از این داستان درس بگیریم تا شاید در موقعیتهای گناه آلود بتوانیم حضرت یوسف (ع) وار از گناه رو برگردانیم و، چون او در پیشگاه خداوند آبرو پیدا کنیم. چند نکته مهم در لابه لای داستان حضرت یوسف (ع) وجود دارد که میتوان به عنوان دستورالعمل از میان بیان قرآن یا نکتههایی که اهل بیت (ع) ذیل این داستان فرموده اند، ارائه کرد.
قبل از هر چیزی بستری که حضرت یوسف (ع) در آن رشد پیدا کرده بود اهمیت دارد؛ خانوادهای که به ایمان و بزرگی معروف و شیره جان او را با پاکی و عبادت رشد داده بود. پس مهمترین چیز این است که فرزند ما علائم بزرگی را در فضای خانواده ببیند و دریافت کند که همین بالاترین چیزی است که ذلت گناه را بر دامن خود ننگ میبیند.
نکته بعد که بسیار مهم است، رابطهای است که حضرت یوسف (ع) با خدای تعالی داشت و اهل مناجات و صحبت کردن با خداوند و عبادت او بود که همین دل بستگیهای معنوی و سرمایههای الهی ما را در روزهای سخت و امتحانهای الهی حفظ و کمک میکنند بتوانیم با اراده و توان، در آن لحظات سخت راه حق را انتخاب کنیم.
نکتههای مهمی هم در داستان حضرت یوسف (ع) وجود دارد که در بیان اهل بیت (ع) آمده است. زمانی که زلیخا داشت خودش را برای گناه آماده میکرد، حضرت یوسف (ع) دنبال استدلالی برای رهایی از این مهلکه بود.
به فرموده امام سجاد (ع) حضرت یوسف (ع) در این لحظه دید زلیخا پارچهای روی بتش انداخت و به او گفت: «تو از بتی که نمیشنود و نمیبیند و نمیفهمد و خوردن و آشامیدن ندارد، حیا میکنی، آیا من از کسی که انسانها را آفرید و علم به انسانها بخشید حیا نکنم؟» این روایت از امام صادق (ع) هم نقل شده است، با این اضافه که حضرت یوسف (ع) گفت: «چرا جامه ات را روی آن بت انداختی؟» زلیخا گفت: «برای اینکه بت در این حال ما را نبیند!»
حضرت یوسف (ع) فرمود: «تو از بت حیا میکنی، من از خدا حیا نکنم؟» و این نکته که آن قدر ایمان داشته باشیم که خودمان را مدام در پیشگاه الهی ببینیم و عالم را محضر خدا بدانیم و از او حیا کنیم، بهترین رمز دوری از گناه است که فرمود برو جایی که خداوند تو را نبیند، آن وقت گناه کن! در آیات قرآن آمده است که آیا نمیدانید خداوند میبیند و از احوال شما آگاه است؟ نکات زیادی در این داستان از زبان اهل بیت (ع) نقل شده است که میتواند برای ما درس آموز و دستورالعمل باشد. اینکه طبق آیات قرآن حضرت یوسف (ع) در آن لحظه گناه خدا را یاد کرد و معاذا... گفت ما هم میتوانیم در لحظه وسوسه به خدا و ذکر خدا پناه ببریم.
دیگر آنکه میگویند در آن لحظه که زلیخا از حضرت یوسف (ع) تعریف و تمجید میکرد و میخواست او را به گناه بکشاند، حضرت یوسف (ع) به او گفت میدانی اولین جایی که در خانه قبر از من از بین میرود و میگندد، همین چشم هاست؟ میخواست با یاد مرگ چشم او را باز کند و رنگ لذت زودگذر گناه را از بین ببرد، پس یاد مرگ هم باعث میشود که چشم انسان باز شود و از ننگ گناه که موجب حسرت ابدی است، دست بکشد. از خداوند بزرگ میخواهیم که ما را از پیروان این پیامبران بزرگ الهی و آبرومندان و سربلندان و انسانهای پرهیزکار قرار بدهد، ان شاءا....