حادثه‌ای که فریبا متخصص را راهی اتاق عمل کرد درآمد فیلم بچه مردم تقدیم بهشت امام رضا (ع) می‌شود سانس‌های فوق‌العاده سومین روز فیلم فجر۴۳ اعلام شد (۱۴ بهمن ۱۴۰۳) وقتی همه خوبیم! | درباره هیاهوی بی‌مورد برای مدیریت انجمن سینمای جوان مشهد  بهرام رادان رسماً از داوری چهل وسومین جشنواره فیلم فجر خارج شد جزئیات تصادف آرمان امیدی، خواننده مسجدسلیمانی برنامه عصر جدید اکران ۳ فیلم کوتاه مشهدی راه‌یافته به فجر در سینما مهر کوهسنگی شهاب آسمان بازیگری | درباره شهاب حسینی، بازیگر نام‌آشنای سینمای ایران جست‌و‌جو در دنیای امپرسیونیسم | گزارشی از نمایشگاه گروهی نقاشی در نگارخانه آسمان مشهد نگاهی به مسیر هنری میترا حجار، به بهانه سالروز تولدش آموزش داستان نویسی | این شانزده نفر که به من زل زده اند (بخش دوم) پسرى که پاره تن رسول خدا بود | روایت «الفتوح» از تولد امام حسین(ع) که پروردگار هم‌زمان آن را تهنیت و تسلیت گفت جدول اکران فیلم‌های جشنواره فجر ۱۴۰۳ در سینما آفریقا مشهد + تاریخ و ساعت نشست خبری بیست‌ودومین جشنواره فجر مشهد برگزار شد | اکران ۳۲ فیلم سینمایی و انیمیشن در سینما‌های آفریقا، هویزه و سیمرغ + فیلم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ آغازبه‌کار نمایشگاه خوشنویسی و تذهیب هنرمندان تایباد و هرات افغانستان انتقاد انیمیشن‌سازها در جشنواره فجر: نه داوری درست داریم نه نگاه درست گفتگو با مهتاب ناظری، برنده جایزه برترین بازیگر بخش دیگرگونه‌های اجرایی تئاتر فجر برای نمایش تلقین درخشش هنرمندان مشهدی در جشنواره تئاتر فجر | تندیس برترین اثر بخش دگرگونه‌های اجرایی به نمایش «تلقین» رسید اعلام اسامی برگزیدگان چهل و سومین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر (۱۳ بهمن ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

آن گنج یک روز بین ما پخش می‌شد

  • کد خبر: ۱۳۱۶۱۱
  • ۰۶ آبان ۱۴۰۱ - ۰۸:۰۱
آن گنج یک روز بین ما پخش می‌شد
تابستان، فصل شصت‌متری بود و البته فصل دشتِ «اسدا...» از سفره توشله و پاسوربازی‌های محل.

انتهای کوچه ما که حالا می‌شود تهِ چمن ۳۵، یک خیابان پت و پهن و در عین حال کم‌گذری بود که از غروب به آن‌ور خوف می‌کردی از میانه‌اش بگذری. جمعه یا هر تعطیلی دیگری ولی، بچه بود که از سر کول آن بالا می‌رفت. این خیابان در ادبیات اهالی چمن، «شصت‌متری» خوانده می‌شد و انگار کسی کاری به این نداشت که این‌ور و آن‌ور آن به ضرب و زور هم که شده، بیست‌متر نمی‌شود.

تابستان، فصل شصت‌متری بود و البته فصل دشتِ «اسدا...» از سفره توشله و پاسوربازی‌های محل. اسدا... پسر همسایه سر کوچه بود و خانه‌شان که باید یک روزی حکایتش را تعریف کنم، معروف بود به «خانه جوراب». او از ته خرداد با یک توشله بزرگ و چهار تا پاسور قرضی می‌افتاد وسط کارزار. دم غروبِ همان روز اول هم که مثل همه ما کر و کثیف می‌رفت طرف خانه، جیب‌های ورقلمبیده‌اش جیرینگ جیرینگ صدا می‌داد.

صبح روز دوم تیر، جیب همه بچه‌ها لُم انداخته و لبالب بود از پاسور و توشله؛ توشله‌های نونوار و پاسور‌های تانخورده که بیشترشان را همان دیروزش از مغازه میلانِ پُشته (۱) خریده بودیم. ته و توی جیب «اسدا...»، اما بعید بود در همه آن سال‌ها گذر یک توشله نو و یک پاسور تانخورده افتاده باشد. هر چه آن تو بود، حاصل رقابت بود و میدان و و دعوا و بازی. همه لب‌پریده و کر و کثیف، و البته قابل تفاخر.

در همه طول تابستان که از پنجره تک‌لتِ «خانه جوراب» صدای چرخ راسته‌دوزی می‌پیچید وسط کوچه، اسدا... میدان‌دار بازی‌های میانه شصت‌متری بود. یعنی هر زمانی که می‌توانست از پای چرخ جیم شود و خودش را به بهانه‌ای به بقیه برساند. به‌حساب همه ما، شب‌به‌شب بر اندوخته توشله و پاسور اسدا... اضافه می‌شد و این یعنی گنجینه‌ای عظیم در اتاق تاریک ته خانه جوراب.

هیچ وقت، هیچ‌کس حسادتی به اسدا... نکرد. به اینکه او هر روز ده تای بقیه بُرده و ذخیره کرده. حتی به اینکه گاهی بعضی از دشت‌هایش را فروخته و توی راه که برمی‌گشته، کیس (۲) و نوشابه‌ای از «ننه طیب» (۳) خریده و جلوی همه خورده.

هیچ‌وقت کسی با این‌ها مشکلی نداشت. چون مالک نهایی آن توشله و پاسور‌ها اسدا... نبود. ما بودیم. فقط باید صبر می‌کردیم تا روزی که غلومحسین علِزغر (غلامحسین علی‌اصغر) که پدر اسدا... باشد، بی‌اعصاب از پای چرخ بلند شود و سر چیزی، گیرِ کق (۴) یا رسیده‌ای به اسدا... بدهد و برود سراغ گنجینه او. آن‌وقت بود که آن گنجینه تفاخر‌آمیز می‌آمد سر دیوار و پخش می‌شد وسط کوچه. ناز شستِ هر که آنجا بود.
ادامه دارد...

پاورقی:
۱. مغازه میلانِ پشته: مغازه نسبتاً کسادی بود با پراکنده جنس‌های چیده شده در قفسه‌ها و پیرمردی میانه‌اخلاق که «عموشاطر» خطاب می‌شد. بعد‌ها پسرهایش مغازه را دست گرفتند و البته رونقی دادند و این اواخر که عمو فوت کرده و خانواده‌اش از محله رفتند، سر جایش ساختمانی نو سبز شد.
۲. کیس: «کیک» در ادبیات آن موقع مشهد
۳. ننه طیب: مغازه‌ای کوچک نزدیک شصت‌متری که هنوز پابرجاست، خیلی شیک‌تر از آن سال‌ها.
۴. کق: نارس. گیرِ کق: گیرِ بی‌دلیل و بی‌مبنا.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->