بیژن اشتری، مترجم نام‌آشنا درگذشت (۱۸ خرداد ۱۴۰۴) هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده پیشکسوت، در بیمارستان بستری شد بزرگداشتی برای حسن پورشیرازی و فرشته صدرعرفایی در جشن منتقدان سینما مستند «سرزمین ستاره‌ها» روی آنتن شبکه قرآن و معارف سیما رفت همکاری رابرت دنیرو و بن استیلر در فیلم «ملاقات با والدین» برگزاری مراسم گرامیداشت زنده‌یاد فریدون شهبازیان نگاهی به پرفروش‌های سینمای ایران در یک ماه اخیر | رضا عطاران و پژمان جمشیدی پیشتاز در گیشه سقوط از بام انسانیت به چاه درندگی اکران فیلم «آدم نمی‌شوند» پس از ۷ سال وقفه پوستر نمایش قرنطینه رونمایی شد + عکس واکنش حامد بهداد به قتل دلخراش الهه حسین‌نژاد + عکس کتاب «تا اطلاع ساموی» منتشر شد | داستانک‌های خوش‌خوان با لهجه‌های شیرین آغاز بلیت فروشی کنسرت حمید حامی فیلم کوتاه «دار» در راه ارمنستان اسکورسیزی و دنیرو در جشن سی‌سالگی فیلم کازینو بهرام افشاری با جوجه تیغی روی صحنه تئاتر مشهد
سرخط خبرها

آلمان حیدریه، آلمان جام!

  • کد خبر: ۱۳۴۰۹۴
  • ۱۹ آبان ۱۴۰۱ - ۱۴:۵۱
آلمان حیدریه، آلمان جام!
نمی‌دانم چرا، ولی من آن موقع‌ها هر وقت چشمم به «آلمان حیدریه» می‌افتاد، گمانم می‌رسید لابد مال زمانی بوده است که دیوار برلین نریخته بوده و آلمان غربی و شرقی‌ای داشته ایم.

توی یکی از فیلم‌های عباس کیارستمی -که می‌دانم فیلم معروفی است، ولی اسمش را الان خاطرم نمی‌آید- صحنه‌ای هست که آدمی نشسته است طرف کمک شوفر، برای راننده ماشین از یک ماجرای خودکشی تعریف می‌کند. ماجرا این شکلی است که طرف رفته است بالای یک درخت توت تا خودش را بیندازد پایین، ولی یک دفعه دیده است کلی توت رسیده، دوروبرش است.

بعد هم نشسته است به خوردن و توت ریختن برای چهار تا بچه مدرسه‌ای و الی آخر. نتیجه اینکه به کل یادش رفته که قرار بوده است خودکشی کند. توتش را خورده و برگشته است خانه شان. راستش من همیشه آن صحنه را، یعنی آن خاطره مرد را با درخت توت محله خودمان تصور می‌کنم.

یعنی آن مرد را می‌بینم که نشسته است روی شاخه پت وپهن درختی که توی یکی از فرعی‌های چمن ۳۵ است؛ توی فرعی‌ای که چمن ۳۵ و ۳۷ را به هم وصل می‌کند. این می‌شود آخر‌های کوچه ما؛ سر چهارراهی که یک ورش می‌رسد به چمن ۳۳ و طرف دیگرش می‌رود به جایی که چمن ۳۷ است و یک بن بست گل وگشاد. طوری که یادم مانده است، تا قبل اینکه صاحب خانه تهِ بن بست پولش قد بدهد و دیوار خانه اش را سرامیک کند، درست آخر بن بست با مشکی رنگ ورورفته‌ای روی سیمان تگری نوشته شده بود: «آلمان حیدریه.»‌

نمی‌دانم چرا، ولی من آن موقع‌ها هر وقت چشمم به «آلمان حیدریه» می‌افتاد، گمانم می‌رسید لابد مال زمانی بوده است که دیوار برلین نریخته بوده و آلمان غربی و شرقی‌ای داشته ایم. یعنی لابد این طوری بوده که یک نفر به مغزش خطور کرده است حالا «آلمان» می‌توانست «حیدریه» و «جام» هم داشته باشد؛ مثل تربت!

مثل این شعار‌های دست نویس، کلیشه‌های نقاشی یا جمله‌هایی که لابد بعد‌ها کسی از سر فراغت نوشته است، چند تای دیگری هم همان حوالی بود. یکی اش ته یکی از کوچه‌هایی که مسیر گذری همیشه من بود. نوشته بودند: «جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم». یا یک چیزی شبیه به همین که بعد‌ها به سرنوشت همان «آلمان حیدریه» دچار شد و توی یک نوسازی، رفت لای ملات و مصالح اوستابناها.

ادامه دارد...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->