در همین شبهای پاییزی که سرما تا مغز استخوان آدم میرسد، باز هم مجبورند زندگی را پشت چراغهای قرمز شهر جست وجو کنند. فرقی نمیکند صبح زود باشد، ظهر خلوت یا نیمه شب تاریک، در هر ساعتی از روز و شب، در دود و دم ماشینها و ترافیک چهارراههای شهر، پیدایشان میشود. جثه کوچک و چهره معصومانه آن ها، دل هر رهگذری را به درد میآورد و این دقیقا همان چیزی است که باندها و مافیای کودکان کار به دنبالش هستند تا با بهره کشی از کودکان، جیب خوشان را پُر کنند.
این جاماندگان از دنیای کودکی، حضورشان تنها به چهارراهها و خیابانهای شهر ختم نمیشود؛ داخل پارک ها، مراکز خرید، اتوبوسهای شهری و مترو و حتی تا پشت در مطب پزشکان و بیمارستانها و هر فضای عمومی دیگری که جمعیتی در حال گذر باشد، آنها را میبینید.
خیلی از آنها را اجاره داده اند به مافیایی که پدر و مادر کودک، او را «صاحب کار» مینامند و خود کودک، «اوستا»! نرخ حراج روزهای کودکی شان چندان گران نیست؛ بسته به سن و درآمدشان از رهگذران سر چهارراهها بین ۵۰ تا ۷۰ هزار تومان. مابقی پولی را که مردم، دلشان به کودکی آنها میسوزد و کمک میکنند، هرقدر باشد، حتی تا شبی یک میلیون تومان، صاحب کار میگیرد و فقط همان اجاره کودک را میدهد.
برای این کودکان جا مانده از دنیای کودکی که وضعیت و شرایط خانوادگی شان هم به گونهای نیست که حامی داشته باشند و کاری از پیش ببرند، فقط متولیان اجتماعی و جذب مشارکتهای مردمی است که میتواند ناجی باشد؛ به ویژه در فصل سرما که این کودکان به حمایت بیشتری نیاز دارند.
هنوز به سوزِ سوزناک زمستان نرسیده ایم، اما در سرمای این شبهای پاییزی که کم از زمستان ندارد، باز هم اقداماتی را که باید در حوزه سامان دهی کودکان صورت گیرد، نمیبینیم.
در هر شرایط و سنی، از چهار سال گرفته تا ۱۰، ۱۲ سال، باید کودکی شان را در خیال و رؤیاهایشان جا بگذارند و هر روز صبح تا نیمه شب را سر چهارراههای شهر، بین ماشینها و بوقهای ممتد آنها پرسه بزنند و التماس کنند برای فروختن بستهای آدامس، دستمال یا فال و.... در این یخ بندان مدیریتی در حوزه سامان دهی کودکان کار که کهنه زخمی چرکین است، صحبت از طرح جمع آوری و سامان دهی این کودکان، شاید شبیه شوخی باشد؛ زیرا سالها از اجرای این طرحها شنیده ایم و نتیجهای که باید، حاصل نشده است. نگاهی به آسیب شناسی این قوانین و طرحها که اثری نداشته اند، گواه این ادعاست.
از نخستین و اصلیترین این قوانین و آیین نامهها به نام «سامان دهی کودکان کار» در سال ۷۳ گرفته تا قانون مصوب سال ۸۴ و قانون برنامه ششم توسعه و همچنین آیین نامه شورای اجتماعی کشور در سال ۹۳، همه مصوباتی برای سامان دهی کودکان کار داشته اند.
در عین حال، طرحهایی که به دنبال این قوانین اجرا شدند، همه شکست خوردند. حکایت چرخه معیوب و دور باطل در این طرح ها، نقدهای فراوانی به جا گذاشته و نواقصی در این طرحها بوده است که هر بار نتوانسته اند مسئله کودکان کار را به سرانجامی برسانند.
شاید برای مقطعی کوتاه، تعداد کودکان کار در طرحهای جمع آوری و سامان دهی، کم شده باشد، اما، چون چرخه معیوب بوده است، دوباره بعد از مدتی به همین چرخه بازگشته اند.
آسیب مهم دیگر در این حوزه، به نوع مواجهه و مدیریت نهادهای متولی متعدد برمی گردد. بهزیستی، دستگاه قضایی، آموزش وپرورش، مدیریت شهری، سازمانهای مردم نهاد و خیریهها و دهها سازمان دیگر در اقداماتی خواسته اند پای کار باشد، اما، چون همه این دستگاهها یکپارچه و مستمر وارد گود حمایت و سامان دهی از کودکان کار نشده اند، طرحها با شکست مواجه شده یا اثر ناچیزی داشته است. حتی در مقاطعی با برخوردهای پلیسی در طرحهای جمع آوری، آسیبهای پنهان از نظر روحی و روانی نیز به کودکان کار وارد شده است.
در این روزها که زمستان هم در راه است، انتظار میرود در موضوع حمایت و سامان دهی کودکان کار، متولیان از مدیریت به شیوه طرحهای شکست خورده به سوی طرحهای نو گام بردارند.