نگاهی به مرکز پژوهش‌های شورای اسلامی شهر مشهد | قانون گذاری شهری با چاشنی پژوهش قفل صنایع غرب مشهد با صدور اولین پایان‌کار صنعتی باز شد ۱۵ درصد مشهدی‌ها، مالک اراضی قولنامه‌ای هستند| لایحه تشویق تفکیک اراضی در دستور کار شهرداری خلیل موحد جانشین هاشم دائمی در شورای شهر مشهد شد سازمان مدیریت حمل‌ونقل بار درون‌شهری شهرداری مشهد، نمونه ای از یک سازمان موفق است افتخارات طلایی هادی رضایی، دارنده نشان مشهدالرضا(ع) | از معلولیت تا قهرمانی جهانی برگزیده نشان مشهد الرضا (ع) در سال ۱۴۰۲: این رویداد فضایی برای معرفی افراد سرآمد است هوای امروز مشهد، برای گروه‌های حساس ناسالم است (۳ دی ۱۴۰۳) | برای مقابله با آلودگی هوا باید برنامه‌محور پیش برویم افزایش چشمگیر آلاینده‌ها در مشهد | هوای کلانشهر مشهد امروز هم آلوده است (۳ دی ۱۴۰۳) هشدار خودمراقبتی برای شهروندان کلانشهر مشهد صادر شد | مشهدی‌ها ماسک تنفسی بزنند (۳ دی ۱۴۰۳) «کافه بازی»، «کافه علم» و «کافه کارآفرینی» ویژه دختران مشهدی احداث می‌شود شهردار مشهد: بوستان‌های «بهشت» و «آفتاب» ویژه بانوان به زودی به بهره‌برداری می‌رسد مبدا تعیین مسافت شهر مشهد از سایر شهر‌ها کجاست؟ چهارمین کنفرانس بین‌المللی برنامه‌ریزی و مدیریت شهری در مشهد مقدس برگزار می‌شود نشان مشهدالرضا(ع) باعث رونق فعالیت‌های مردمی و جهادی می‌شود لزوم معرفی مشهد به عنوان دومین کلانشهر مذهبی دنیا روزشماری وقایع انقلاب اسلامی در مشهد، از اول تا چهارم دی‌ماه ۱۳۵۷ (بخش اول) | بیمارستان شاه‌رضا، پایگاه انقلاب مشهد آغاز هفته ملی مشهد با اجرای برنامه‌های ویژه فرهنگی، هنری و گردشگری جذب ۲۱ بانوی آتش‌نشان در مشهد ابلاغ برنامه‌های استقبال از بهار ۱۴۰۴ در مشهد از نیمه دی‌ماه
سرخط خبرها

جایی برای مردن

  • کد خبر: ۱۳۴۶۳۱
  • ۲۳ آبان ۱۴۰۱ - ۲۰:۱۹
  • ۱
جایی برای مردن
تا همین چندوقت پیش تکلیفم با یک موضوع تا اندازه‌ای روشن بود؛ یعنی تصمیمم را گرفته بودم و با عجز و لابه و گاهی شوخی به اطرافیانم گفته بودم که چه کنند.

«آیا پس از اینکه واقعا کشته شدم، دوباره چند لحظه‌ای بازنخواهم گشت تا تراویدن آرام زندگی انسان‌ها را ببینم؟ مانند بخار آب یا قطره‌هایی که روی شیشه‌های سرد را می‌پوشاند؟» ضد خاطرات/ آندره مالرو

تا همین چندوقت پیش تکلیفم با یک موضوع تا اندازه‌ای روشن بود؛ یعنی تصمیمم را گرفته بودم و با عجز و لابه و گاهی شوخی به اطرافیانم گفته بودم که چه کنند.

نمی‌دانستم قرار است چگونه یا کجا بمیرم، اما می‌دانستم اگر مُردم، قرار است در کدام مسجد برایم ختم بگیرند؛ البته اگر طوری می‌مردم که جنازه‌ای و ختمی در کار باشد؛ چون آدمیزاد بعد از مرگ نمی‌داند ماجرا چگونه پیش خواهد رفت یا اصلا قرار است بمیرد یا کشته شود. مردن انگار، مثل وقتی است که پایت را در خانه تازه‌ای می‌گذاری. معلوم نیست قرار است در آن خانه خوشبخت شوی یا همه چیز ازهم بپاشد.

اما من مسجد مراسم ختمم را تا همین چند سال پیش انتخاب کرده بودم؛ مسجدی کنار میدان صاحب الزمان (عج) که هر روز دور این میدان پیچ می‌خورم تا به روزنامه برسم. انگار هر روز با هربار دور زدن اطراف میدان، می‌مردم و بعد جلوی مسجد، عده‌ای ایستاده بودند و من داشتم سوگواران خودم را می‌دیدم. رد شدن از جلوی این مسجد، تمرین «موتوا قبل ان تموتوا» بود.

اگرچه دورواطراف میدان را بیشتر، مغازه‌های کابل فروشی و لامپ فروشی پر کرده اند، چند نشانه دیگر، این میدان را برایم عزیز کرده است؛ درخت کج و قدیمی اول خیابان سنایی که انگار از روز‌هایی که هنوز این خیابان وجود نداشته است، آنجا بوده و گذر روز‌ها کجش کرده است، اما هنوز سبز است. بعد، آن صندوق زردرنگ پست جلوی آن درخت کج که انگار راز تمام نامه‌ها را با درخت درمیان می‌گذارد و آخر هم عطر هوس برانگیز جگر که سال هاست از مغازه جگرکی قدیمی آن حوالی بیرون می‌زند و به خیابان، صفای دیگری داده است.

همیشه فکر می‌کنم چند نفر از مرده‌هایی که مراسمشان در آن مسجد برگزار می‌شود، شیرینی توت‌های درخت کج را چشیده اند یا از صندوق پست استفاده کرده و نامه‌ای برای محبوبی فرستاده اند یا کدامشان سرخوشانه، پشت میز‌های آن جگرکی نشسته است و با دل خوش چند سیخ جگر سفارش داده است و بعد انگار که هیچ وقت قرار نیست بمیرد، قلپ قلپ نوشابه سر کشیده است؟

من نه شیرینی توت‌های درخت را چشیده ام نه نامه‌ای درون آن صندوق انداخته ام، اما چندباری جگر خورده ام و بار‌ها دور آن میدان چرخیده و دوست داشته ام که در آن مسجد برایم حلوا و میکادو پخش کنند، اما یک روز با تصمیم خلاقانه هیئت امنای مسجد یا عده‌ای دیگر همان یک ذره ثبات هم از بین رفت! عده‌ای پیدا شده و مسجد را برده بودند زیر تیشه نوسازی. در چوبی مسجد کنده شده بود و به جای آن، یک در برقی جلوی مسجد سبز شده بود. همه آن ورد‌ها و دعا‌های قدیمی را نمای تازه مسجد تارانده بود.

دیگر آنجا برای ختم جان نمی‌داد و حالا دیگر نمی‌دانم وقتی بمیرم، قرار است کجا ختم برگزار شود. انگار در فردای نیامده آلزایمر گرفته ام و جنازه ام روی زمین مانده است؛ مثل پیرمرد‌هایی شده ام که بچه هایش، خانه قدیمی را کوبیده و جایش چند طبقه هوا کرده اند و من که طاقت آپارتمان نداشته ام، آلزایمر گرفته ام و دیگر برای مردنم هیچ برنامه‌ای ندارم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
بهروز
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۰۵ - ۱۴۰۱/۰۸/۲۳
0
0
سلمان عزیز.

عمرت دراز باد.

مانند همیشه، شیرین نوشته ای.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->