برگزاری رویداد تولید پوستر در مشهد به بهانه اولین سالگرد شهادت آیت الله دکتر رئیسی+جزئیات پشت صحنه پایتخت ۷ از تلویزیون پخش می‌شود (۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴) بازیگر تاسیان مهمان برنامه ۱۰۰۱ می‌شود + زمان پخش آل پاچینو در فیلم آئین، به مبارزه با شیطان می‌رود صحبت‌های وزیر فرهنگ در حاشیه افتتاح غرفه عراق در سی‌وششمین نمایشگاه کتاب تهران فصل جدید برنامه «توفیق» با موضوع خادمان امام رضا(ع) + زمان پخش همه چیز درباره سریال یزدان + زمان پخش، بازیگران و خلاصه داستان رضا قاسم‌نژاد، سرپرست پخش شبکه یک سیما شد علت اکران نشدن فیلم سینمایی «سلام علیکم حاج آقا» چه بود؟ برنامه‌های رادیو به‌مناسبت سالروز ولادت امام‌رضا(ع) + زمان پخش علی مصفا با فیلم سینمایی «فیگور» در راه سینما + زمان اکران آغازبه‌کار نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران (۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴) رقابت مستند ایرانی اوزاک یوللار در جشنواره سیدنی راوی عشق و عرفان | درباره محمود فرشچیان که خالق دو اثر مشهور «ضامن آهو» است صوت | دانلود آهنگ مشترک محسن چاوشی و حسین صفا با نام زندان‌بان+ متن دورخیز فیلم نوآ بامباک، برای اسکار رفاقت دانش‌آموزان خراسانی در رقابت‌های هنری | نگاهی به جشنواره فرهنگی و هنری دانش‌آموزان خراسان رضوی در حسرت گنجی که داریم | چرا در نمایش و بازنمایی ظرفیت‌های رضوی ناموفق هستیم؟
سرخط خبرها

شعر گفتن شوخی شوخی جدی شد

  • کد خبر: ۱۴۲۶۱۵
  • ۱۰ دی ۱۴۰۱ - ۲۰:۵۴
شعر گفتن شوخی شوخی جدی شد
آن چیزی که باعث شد به شعر تمایل پیدا کنم اتفاقی بود که در زندگی جشنواره‌ای من افتاد.
قاسم رفیعا
نویسنده قاسم رفیعا

نه اینکه اهل نوشتن نباشم. می‌نوشتم، ولی شعر بلد نبودم. اصلا زیاد با شعر ارتباط نداشتم. اصلا آن چیزی که باعث شد به شعر تمایل پیدا کنم اتفاقی بود که در زندگی جشنواره‌ای من افتاد. من می‌گشتم دنبال جشنواره‌هایی که بچه‌ها کمتر شرکت می‌کردند. مثلا آن زمانی که طرح کاد بود من توی نجاری آقای معتمدزاده کار می‌کردم. بیشتر اوقات چوب می‌سوزاندیم و گرم می‌شدیم!

آقای حسین زاده هم دبیر حرفه و فن ما بود وقتی سر می‌زد می‌آمد چند دقیقه‌ای کنار ما گرم می‌شد. با چوب یک آدمک درست کرده بودم. فرستادم جشنواره مقام اول طرقبه را کسب کرد. دیدم چه استعدادی دارم، ولی خیلی زود از این اشتباه در آمدم، چون با خبر شدم تنها شرکت کننده بخش مجسمه سازی من بوده ام.

ماجرای شعر هم همین طور بود. من چیزی نوشتم و به عنوان شعر فرستادم و اول شد. بعد به من اعلام کردند باید برای جشنواره استانی به نیشابور اعزام شوی. من برای اولین بار به جز سرود و تئاتر به یک جشنواره دیگر هم می‌رفتم. آنجا وقتی بچه‌های دیگر شهر‌های خراسان شعر می‌خواندند دهان من باز می‌ماند.

چه چیز‌هایی می‌خوانند این بچه ها! وقتی مرا صدا زدند با خجالت پشت تریبون قرار گرفتم. زمانی که شعرم را خواندم نگاه تمسخر آمیز بقیه را دیدم. شعر من از هیچ قاعده و قانونی تبعیت نمی‌کرد.
در پایان جشنواره‌ای که هیچ منفعتی برای من نداشت یک آدرس به ما دادند که بتوانیم شعرهایمان را برای کانون شعرا بفرستیم و آن‌ها نقد کنند.

من از فردا آستینم را بالا زدم و شروع کردم به نوشتن شعر و فرستادن برای کانون شعرا. روزی یک شعر می‌نوشتم و می‌فرستادم. آن‌ها هفته‌ای یک بار جمع اشعار مرا نقد می‌کردند و می‌فرستادند. با تعجب از اینکه من این قدر می‌نوشتم مرا تشویق می‌کردند و در عین حال ایرادات مرا هم می‌گرفتند.

سال بعد که رفتم جشنواره باز هم چیز زیادی از شعر نمی‌دانستم. در خراسان یازدهم شدم!

رئیس کانون شعرای وزارت مهمان جشنواره بود. آقای نیکبخت اعلام کرد با توجه به استعداد بچه‌های خراسان ما به جای سه نفر از خراسان ۱۰ نفر دعوت می‌کنیم. از مقطع راهنمایی البته یازده نفر انتخاب کردند. یعنی من به عنوان نفر یازدهم به مسابقات کشوری اعزام شدم.

طبق معمول، جشنواره کشوری در اردوگاه میرزا کوچک خان رامسر برگزار شد. قبل از اعلام نتایج آقای محمد کاظم کاظمی من و یکی از بچه‌های خراسان را کشید یک گوشه‌ای و گفت:

- ببینید بچه‌ها شما تا اینجا هم تلاش خوبی داشته اید، اما با این شعر‌ها نمی‌توانید در کشور رتبه‌ای کسب کنید. اگر بتوانید شعر تازه‌ای بگویید من می‌دهم به داورها. در غیر این صورت از اینکه رتبه‌ای کسب نمی‌کنید ناراحت نباشید. من نشستم گوشه‌ای از جنگل و زور زدم. درمانده بودم. شعر گفتن زوری از زایمان طبیعی هم سخت‌تر است. اما همین درماندگی باعث شد من یک غزل بگویم با این مطلع
آواره‌ای بی سرپناهم می‌توان دید
آیینه‌ها را در نگاهم می‌توان دید

شعر را تحویل آقای کاظمی دادم و خودم را به دست سرنوشت سپردم. وقتی رتبه سوم کشور را کسب کردم تا چند ثانیه متحیر مانده بودم و روی سن نمی‌رفتم. اشکم در آمده بود.

تلاشم را بیشتر کردم. غیر از ارسال شعر برای نقد مکاتبه‌ای، روز‌های پنجشنبه به حوزه هنری بولوار مدرس (چهارطبقه) می‌رفتم و با آخرین اتوبوس به طرقبه بر می‌گشتم.  آن قدر رفتم و آمدم که دیگر بالا نمی‌آوردم! بلکه بهترین شعر هایم را داخل اتوبوس می‌گفتم.

سال بعد مسابقات کشوری در اردوگاه باغرود نیشابور برگزار شد. نتایج شعر را گفتند اسم من نبود. نتایج قصه را گفتند بعد هم نتایج مطالعه و تحقیق را. من مات و مبهوت مانده بودم. من و عباس چشامی از بچه‌های سبزوار سرمان بی کلاه مانده بود. من نا امید شده بودم. شعرم به نظر خودم خیلی خوب بود. رئیس هیئت داوران مرحوم نصرا... مردانی بود.

رفت پشت تریبون و اعلام کرد در بین شرکت کنندگان جشنواره ما دونفر را داریم که بهترین برگزیده‌های ما در همه جشنواره‌های ادبی هستند و اسم من و عباس چشامی را خواند. رتبه اول کل جشنواره ادبی کشور. حالا توجه همه جلب شده بود چهار پاره اصغر ذوالفقار تبریزی یک شعر داستان خاص بود و برای یک دانش آموز اتفاق شگفت انگیزی بود.
من برگشتم طرقبه. در شهر خودم هیچ اتفاقی نیفتاد. اما من اهمیت نمی‌دادم. جشنواره‌های متعدد از سراسر کشور مرا دعوت می‌کردند. شده بودم پای ثابت همه جشنواره ها. برای اولین بار سوار هواپیما شدم.

هنوز بلیت اتوبوس مشهد به طرقبه یک تومان بود (۱۰ ریال) من با ۱۰ ریال می‌رفتم میدان شهدا بعد اداره کل و اعزام می‌شدم فرودگاه و مثلا تبریز و یک هفته می‌ماندم و بر می‌گشتم و می‌آمدم شهدا و یک تومان می‌دادم و می‌آمدم طرقبه.

اگر راه هتل را در تبریز گم می‌کردم پول نداشتم تاکسی بگیرم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->