فصل سوم برنامه «حولی همسده» به کارگردانی و تهیه کنندگی هادی حلوی پس از دو سال حضور پیوسته روی آنتن صداوسیمای خراسان رضوی، از اردیبهشت ۱۴۰۳ آغاز شده است و به همین بهانه با عوامل تولید این برنامه که ۲ سال پیوسته روی آنتن تلویزیون استانی حضور دارد، گفتگو کردیم.
کد خبر: ۲۳۲۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
با دستپاچگی نامهها را انداختم توی دست دختر و گاز را گرفتم و به حال فرار از معرکه گریختم.
کد خبر: ۱۶۱۳۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
برای اولین بار توی عمرم مِهر یک دست به دلم نشست و احساس کردم، یک دل نه صد دل، عاشق دست و صدا شده ام.
کد خبر: ۱۶۰۸۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۷
من از آن دست آدمها – اوه ببخشید! – از آن دست شاعرها بوده ام که هرجا رفته ام قلم همراهم بوده...
کد خبر: ۱۵۵۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
اگر رمان چند جلدی «کوههای سفید»، «شهر طلا و سرب»، «تنورهی آتش» و.. را خوانده باشید میدانید چند نوجوان برای فرار از دست سه پایهها که به آنها حکومت میکنند به سوی کوههای سفید که قرارگاه تعدادی آزادی خواه جوان مثل خودشان است فرار میکنند و در تمام این رمان، کوههای سفید نماد آزادی است.
کد خبر: ۱۵۴۹۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
یک فیلم تلویزیون نشان میداد از آقایی که میرفت توی روستاها و بین بچههای روستا کتاب تقسیم میکرد.
کد خبر: ۱۵۴۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱
من پنج سال نامه رسان بودم و سه بار گذارم افتاد به بیمارستان امدادی.
کد خبر: ۱۵۳۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳
شکسته بند، فک آقای شاه نظری راجا انداخت. ولی مگه میشد جلو آقای شاه نظری رو گرفت؟
کد خبر: ۱۵۱۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۶
اینکه چطور شد من نامه رسان طرقبه شدم و حدود پنج سال نامههای مردم طرقبه را رساندم خودش حکایت متفاوت و جالبی است.
کد خبر: ۱۵۰۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۷
داستان صوتی با عنوان «چشمهای آسمانی» به قلم قاسم رفیعا را در ادامه بشنوید.
کد خبر: ۱۵۰۱۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۴
وقتی حتی از جنازه بی جان آدمها هم میترسیدیم چطور میخواستیم جوانی را که گلوله خورده بود به تماشا بنشینیم.
کد خبر: ۱۴۹۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۹
داستان صوتی با عنوان «پسرک پشت پنجره» به قلم قاسم رفیعا را در ادامه بشنوید.
کد خبر: ۱۴۹۰۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۷
از دوردست صدای شلیک گلوله به گوش میرسد و فریادهای نامفهوم مرگ برشاه و صدای رسای ا... اکبر.
کد خبر: ۱۴۸۵۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳
قاسم رفیعا - شاعر و طنزپرداز
کد خبر: ۱۴۷۹۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
برف که میآمد، کوچه آسیا منع عبورومرور میشد. چون برف پشت بامها را هم میریختند توی کوچه و تونل میزدیم برای گرفتن نان.
کد خبر: ۱۴۷۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
نزدیک پاییز بود. از آن سالهای خشک طرقبه که درختان تشنه بودند. من حدود ۱۰ سال سن داشتم. از همان سالهایی بود که میرفتیم باغ و نمیآمدیم.
کد خبر: ۱۴۶۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
حسینیه سفلی جامخوانیهای بزرگی داشت که توی اینها لباس سیاه میریختند. همه لباسها هم سایز بزرگ بود. یعنی من که تنم میکردم تا قوزک پایم میآمد.
کد خبر: ۱۴۴۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۸
کلا آدم یا درس خوان است یا هنرمند!
کد خبر: ۱۴۳۴۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
آن چیزی که باعث شد به شعر تمایل پیدا کنم اتفاقی بود که در زندگی جشنوارهای من افتاد.
کد خبر: ۱۴۲۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
ما به مدرسه میرفتیم که برویم دنبال هنر. حالا چندتا تجدید هم که در هر سال لقمه مرد بود.
کد خبر: ۱۴۲۰۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۷