شهرآرانیوز

قاسم رفیعا

| شهرآرانیوز
پستچی عاشق (قسمت دوم)
با دستپاچگی نامه‌ها را انداختم توی دست دختر و گاز را گرفتم و به حال فرار از معرکه گریختم.
کد خبر: ۱۶۱۳۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

پستچی عاشق
برای اولین بار توی عمرم مِهر یک دست به دلم نشست و احساس کردم، یک دل نه صد دل، عاشق دست و صدا شده ام.
کد خبر: ۱۶۰۸۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۷

شعر گفتن روی موتور
من از آن دست آدم‌ها – اوه ببخشید! – از آن دست شاعر‌ها بوده ام که هرجا رفته ام قلم همراهم بوده...
کد خبر: ۱۵۵۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵

خاطرات پستچی کتابخانه سیار (قسمت دوم)
اگر رمان چند جلدی «کوه‌های سفید»، «شهر طلا و سرب»، «تنوره‌ی آتش» و.. را خوانده باشید می‌دانید چند نوجوان برای فرار از دست سه پایه‌ها که به آن‌ها حکومت می‌کنند به سوی کوه‌های سفید که قرارگاه تعدادی آزادی خواه جوان مثل خودشان است فرار می‌کنند و در تمام این رمان، کوه‌های سفید نماد آزادی است.
کد خبر: ۱۵۴۹۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳

خاطرات پستچی کتابخانه سیار
یک فیلم تلویزیون نشان می‌داد از آقایی که می‌رفت توی روستا‌ها و بین بچه‌های روستا کتاب تقسیم می‌کرد.
کد خبر: ۱۵۴۵۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱

موتورسواری در «امدادی»
من پنج سال نامه رسان بودم و سه بار گذارم افتاد به بیمارستان امدادی.
کد خبر: ۱۵۳۲۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳

سرانجام مردی که از درخت گردو افتاد (قسمت دوم)
شکسته بند، فک آقای شاه نظری راجا انداخت. ولی مگه می‌شد جلو آقای شاه نظری رو گرفت؟
کد خبر: ۱۵۱۹۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۶

سقوط درخت گردو با آقای شاه نظری
اینکه چطور شد من نامه رسان طرقبه شدم و حدود پنج سال نامه‌های مردم طرقبه را رساندم خودش حکایت متفاوت و جالبی است.
کد خبر: ۱۵۰۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۷

پادکست داستان | چشم‌های آسمانی
داستان صوتی با عنوان «چشم‌های آسمانی» به قلم قاسم رفیعا را در ادامه بشنوید.
کد خبر: ۱۵۰۱۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۴

چشم‌های آسمانی
وقتی حتی از جنازه بی جان آدم‌ها هم می‌ترسیدیم چطور می‌خواستیم جوانی را که گلوله خورده بود به تماشا بنشینیم.
کد خبر: ۱۴۹۳۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۹

پادکست داستان | پسرک پشت پنجره
داستان صوتی با عنوان «پسرک پشت پنجره» به قلم قاسم رفیعا را در ادامه بشنوید.
کد خبر: ۱۴۹۰۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۷

پسرک پشت پنجره
از دوردست صدای شلیک گلوله به گوش می‌رسد و فریاد‌های نامفهوم مرگ برشاه و صدای رسای ا... اکبر.
کد خبر: ۱۴۸۵۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳

انتشار یک مقاله ما را ورشکسته کرد
قاسم رفیعا - شاعر و طنزپرداز
کد خبر: ۱۴۷۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰

سروصدای شاغلام از همه بیشتر بود
برف که می‌آمد، کوچه آسیا منع عبورومرور می‌شد. چون برف پشت بام‌ها را هم می‌ریختند توی کوچه و تونل می‌زدیم برای گرفتن نان.
کد خبر: ۱۴۷۶۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

ما سیل را تجربه کردیم
نزدیک پاییز بود. از آن سال‌های خشک طرقبه که درختان تشنه بودند. من حدود ۱۰ سال سن داشتم. از همان سال‌هایی بود که می‌رفتیم باغ و نمی‌آمدیم.
کد خبر: ۱۴۶۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۱

دعوا برای لباس سیاه
حسینیه سفلی جامخوانی‌های بزرگی داشت که توی این‌ها لباس سیاه می‌ریختند. همه لباس‌ها هم سایز بزرگ بود. یعنی من که تنم می‌کردم تا قوزک پایم می‌آمد.
کد خبر: ۱۴۴۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۸

آدم یا درس خوان است یا هنرمند
کلا آدم یا درس خوان است یا هنرمند!
کد خبر: ۱۴۳۴۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۴

شعر گفتن شوخی شوخی جدی شد
آن چیزی که باعث شد به شعر تمایل پیدا کنم اتفاقی بود که در زندگی جشنواره‌ای من افتاد.
کد خبر: ۱۴۲۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰

برای درس خواندن به مدرسه نمی‌رفتیم
ما به مدرسه می‌رفتیم که برویم دنبال هنر. حالا چندتا تجدید هم که در هر سال لقمه مرد بود.
کد خبر: ۱۴۲۰۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۷

قصه واقعی مرگ مادر بزرگ
قصه مادرم از روز مرگ مادرش بی بی زهرا.
کد خبر: ۱۴۱۸۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۵

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->