فیلم صبح اعدام به برنامه هفت رسید چرا تلویزیون سخنرانی حجت‌الاسلام مسعود عالی را قطع کرد؟ ریدلی اسکات در ۸۸ سالگی همچنان پرکار است برگزاری نمایشگاه گروهی نقاشیخط «هفت هنر» در نگارخانه رضوان مشهد تام کروز با شانزدهمین پرش با چتر نجات، رکورد گینس را شکست علیرضا قربانی: فقدان «الهه»، دختر سرزمینمان، داغدارمان کرد ویدئو | گاف جدید شبکه ایران‌اینترنشنال علیه فرزند رهبر انقلاب اقدام دوباره نماوا برای دور زدن قانون درباره انتشار سریال سووشون؛ این‌بار با یوتیوب سیدعلی خامنه‌ایِ خمینی درباره نمایش خانم و آقای پاواروتی | صحنه‌هایی از یک فروپاشی روزمره فیلم‌های سینمایی تلویزیون در روزهای (۱۴، ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه ۱۴۰۴) رکوردشکنی سریال «وحشی» در فیلم‌نت علی شادمان با فیلم «تهران کنارت» در راه جشنواره کارلووی واری تابستان فصلی پر از فرصت | نگاهی به برنامه‌های کانون پرورش فکری مشهد در تابستان ۱۴۰۴ شهاب موسوی‌زاده هنرمند نقاش درگذشت برنامه استعدادیابی بین‌المللی «ستاره شو» در راه نمایش خانگی جایزه بهترین فیلم جشنواره رینبو لندن در دستان «ایار» ایرانی
سرخط خبرها

روایت آن شب تلخ ...

  • کد خبر: ۱۴۳۲۹۲
  • ۱۳ دی ۱۴۰۱ - ۱۹:۳۵
روایت آن شب تلخ ...
متن پیش نمی‌رود. هرچه می‌نویسم نچسب است، راضی ام نمی‌کند، delete را می‌گیرم و حروف یکی یکی سطر سطر حذف می‌شوند.

۲ بامداد:
توی طبقه سوم انتشارات امیرکبیر نشسته ام، قول داده ام «خال سیاه عربی» را به نمایشگاه برسانم، روز‌ها سرکارم و شب‌ها می‌آیم توی دفتر مهران می‌نشینم به نوشتن. رسیده ام به زیارت حضرت حمزه، دارم با شرح و بسط می‌نویسم و در انتهای زیارت و شرح زیارت نیتم را هم می‌نویسم و آخرین پاراگراف می‌نویسم: آقای حاج قاسم سلیمانی زیارت حضرت حمزه سیدالشهدا ثوابش تقدیم به شما.


۳ بامداد:
متن پیش نمی‌رود. هرچه می‌نویسم نچسب است، راضی ام نمی‌کند، delete را می‌گیرم و حروف یکی یکی سطر سطر حذف می‌شوند، می‌روم، یک چایی می‌ریزم و زل می‌زنم به چهارراه مخبرالدوله، به چراغ‌های روشن کوچه برلن و دوباه بر می‌گردم سر متن. نه انگار نه انگار. این متن پیش نمی‌رود که هیچ حالا دل شوره هم به جانم افتاده است ...


۳:۳۰ بامداد:
شال و کلاه کرده ام بروم خانه، تاکسی اینترنتی گیر نمی‌آید، نیمه شب خطرناک است، گوشی ام را می‌گذارم توی جورابم و به سرعت قدم بر‌ می‌دارم سمت خانه، سرما استخوان سوز است. زیپ کاپشنم را تا بالا کشیده ام، سر بینی و گوش هایم می‌سوزد از سرما. می‌رسم خانه. بچه‌ها نیستند، غروب گفته بودم می‌روم امیرکبیر، رفته بودند خانه پدربزرگشان. بدنم توی کاپشن عرق کرده، ساعت را نگاه می‌کنم، چیزی به اذان نمانده،  خیس عرقم و استخوان هایم یخ است، می‌روم دوش بگیرم، گرم شوم، حوله لباسی به تنم روی تخت یله می‌شوم و از گرمای حوله روی شوفاژ مانده لذت می‌برم، دل شوره، ولی دست بردار نیست، پلک هایم سنگین می‌شود، می‌خوابم ...

۱۰ صبح:
گیج و منگ بیدار می‌شوم، توی حوله بیهوش شده ام، دست به گوشی می‌برم، پیام‌های واتساپ را طبق عادت دیرسال اول از همه باز می‌کنم. نفیسه من را بلد است، کلمه را بلد است، مثل پزشک‌هایی که فقط دو قلم دارو می‌نویسند دو سطر کوتاه نوشته بود: حامد ... حاج قاسم ... پلک هایم را روی هم فشار می‌دهم، کلاه حوله را عقب می‌دهم. می‌روم توی تلگرام ... خبر‌ها هجوم آورده اند. عکس یک دست نیمه روی آسفالت‌های سرد و انگشتی که انگشتری عقیق دارد و دارد سمتی را نشان می‌دهد، لبم را گاز می‌گیرم .. خواب نیستم دردم می‌آید. هنوز باور نکرده ام ... توی گروه شورای سردبیری روزنامه می‌روم، مهدی عرفاتی نوشته است: بلند شین بیایین روزنامه ببینیم چه خاکی بر سرمون کنیم ... خبر باورم می‌شود. به نفیسه پیام می‌دهم: پیرهن مشکی ام کجاست؟

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->