۱-خبر که پیچید، انگار توی سرنگ سولفوریک تزریق کرده باشند توی تخم چشم هایم.
حدود ساعت ۱۰ صبح بود که فهمیدم، پاهایم هر کدام هزار کیلو بود، دوتا ستون سیمانی یخ و ترک خورده با میلگرد استخوانهایی زنگ زده و پوک ... نوک انگشت هایم میسوخت و باید میرفتم روزنامه به هر بدبختی بود.
۲- روزنامه کربلایی بود. هیچ کس وجود نداشت توی چشمهای دیگری نگاه کند، همه از هم چشم میدزدیدیم. آنی تلاقی کردن نگاهها ممکن بود آبروریزی کند و پقی بزنی زیر گریه و و سط تحریریه به همه ثابت کنی اتفاقا مرد پایش بیفتد یک جوری گریه میکند که هزار زن جوان مرده هم به گرد غدههای اشکی اش نرسند.
۳-هر یک دقیقه تأخیر مساوی بود با کلی تومان جریمه. صفحه یک باید میرسید، باید مینوشتیم چه بلایی سرمان آمده است، هنوز از گیجی غم حاج قاسم در نیامده بودیم که به غم پرواز اوکراین مبتلا شدیم، کلمهها یاری نمیکرد. ستون و تیتر یک همه جهان شده بود هواپیمای اوکراینی و ما هم باید تیتر یک میزدیم. جلسه شورای تیتر برگزار شد، من پیشنهاد دادم «اصابت مصیبت». تصویب شد.
۴- محمد زنگ زد و گفت یک چیزی برایت میفرستم، نگاهش کن و فقط یک مصرع بگو ... قطع کرد، گوشی دینگ کرد و یک عکس آمد، خدای من، صدو هفتاد و خردهای لبخند... همه مسافرهای پرواز اوکراین توی عکس بودند، با چشمهایی زل زده به لنز به من ... سخت بود فقط یک مصرع گفتن. یک هو، ولی نوشتم: آه از غمی که تازه شود با غمی دگر ... و بغض امان نمیداد ...
۵- ذهن خیال پرداز بیماری دارم، مرض دارد. به لایههای دوم و سوم هر اتفاق خیلی بیشتر از خود متن فکر میکنم. هواپیما و مسافرانش نبودند و من داشتم به خانههای کوچکشان در غربت فکر میکردم، به پرتقالهای توی یخچال، به همبرگرهای توی فریزر. به گلدانهای آب نخورده، به قبضهای پرداخت نشده، به موهای توی برس جلو آینه و ادکلنها و کرم پودرها و لاکهای نصفه نیمه ... و دری که در گلوی قفلش هیچ گاه کلیدی نمیافتد و باز نخواهد شد.
۶- از سه، چهار شب گذشته، تپش دارم، خوابم نمیبرد، میروم روی تراس به روشناییهای شهر خیره میشوم. خودم را میگذارم جایش، چندثانیه فرصت داشت؟ از کجا باید استعلام میگرفت؟ مافوقش چه برخوردی با او داشته؟ الان چه حالی دارد؟ اگر حدس و گمانش درست بود و نمیزد و یک گوشه از این شهر را میزدند چه؟ برای خیلی از سؤالهای توی سرم جوابی ندارم.
۷- هرسال این روزها به عکس کتاب تمرین برای دوتار حسین علیزاده فکر میکنم که توی چمدانی از تهران به مقصد اوکراین مثل یک مسافر بود و هیچ وقت روی پایه نت ننشست و ورق نخورد و نتهای خاموشش به گوش هیچ کس نرسید.