اعترافات قاتل سنگدل به قتل نگهبان گاراژ با ضربات سنگ دستگیری فالگیر شیطان‌صفت به جرم آزار و اذیت زن جوان دستگیری متهم به قتل مسلحانه مدیرعامل شرکت ساختمانی در سهروردی پنج کشته و سه مصدوم بر اثر حادثه رانندگی در لرستان+تصویر (۳۱ تیر ۱۴۰۳) قاپ‌زن‌های حرفه‌ای با شلیک پلیس تسلیم شدند دستگیری دو قاچاقچی حرفه‌ای| قاچاق موادمخدر با تاکسی جنایت خونین مرد خشمگین بر سر گرفتن حضانت فرزند دستگیری گنده لات‌های نازی آباد محکومیت مزاحمان تلفنی اورژانس ۱۱۵ به نظافت آمبولانس‌ها انهدام باند فروش سلاح‌های جنگی در تهران (۳۱ تیر ۱۴۰۳) واکسیناسیون بیش‌از ۸۵۰ قلاده سگ در شهرستان طرقبه‌شاندیز (۳۱ تیر ۱۴۰۳) شکارچی سابقه دار دختران جوان در دام پلیس دستگیری ۷ قاچاقچی در مرز تایباد خراسان‌رضوی بازداشت رفیق صمیمی به اتهام قتل حریق منزل مسکونی در بلوار جانباز مشهد (۳۱ تیر ۱۴۰۳) افتتاح ۸ هزار تخت بیمارستانی جدید تا پایان ۱۴۰۳ سمساری‌ها و امانت‌فروشی‌های مشهد زیر ذره‌بین بازرسان اصناف نجات ۴۷۰۰ جنین از سقط‌شدن در طرح «نفس» اجرایی شدن بیش از ۳۰ لایحه در حوزه زنان در دولت سیزدهم دریافت مجوز استقرار کمیسیون هوای پاک توسط ۳۳ واحد تولیدی خراسان رضوی راهکارهایی برای کاهش دما در شهرها تیراندازی مرگبار در قوچان (۳۱ تیر ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

مرگ یک آدم خوب

  • کد خبر: ۱۴۴۱۵۲
  • ۱۸ دی ۱۴۰۱ - ۱۷:۱۳
مرگ یک آدم خوب
او و مادرش را مقابل آسانسور می‌بینم. مادر محمد رنگ و روی پریده اش را پشت لبخندی سرد پنهان می‌کند. می‌گوید می‌خواهد صبح جمعه ساعت ۷ صبح به گلمکان برود.

محمداسماعیل خودش را توی بغل مادرش فشار می‌دهد. جلو در آسانسور لب ورچیده و با کلاهش بازی می‌کند. او پسر ۱۰ ساله همسایه طبقه بالایی ماست. محمد را با خراب کاری هایش در ساختمان می‌شناسند. معمولا هم کرده اش را گردن نمی‌گیرد. محمد با آن مو‌های طلایی و صورت گوشت آلودش با وجود شیطنت به شدت دوست داشتنی است. ساعت دوازده و نیم شب است.

او و مادرش را مقابل آسانسور می‌بینم. مادر محمد رنگ و روی پریده اش را پشت لبخندی سرد پنهان می‌کند. می‌گوید می‌خواهد صبح جمعه ساعت ۷ صبح به گلمکان برود. خودرویش را آخر از همه خودرو‌ها توی پارکینگ می‌گذارد تا صبح کسی را بیدار نکند. علت این کله صبح رفتنش را به گلمکان که می‌پرسم می‌گوید مادربزرگم فوت کرده است.

محمد هنوز اخم کرده است و سرش را بلند نمی‌کند. می‌گویم محمد مادربزرگ مادرت فوت کرده است برای همین ناراحتی؟ بغض فروخورده محمد می‌ترکد. دانه دانه اشک از گوشه صورتش قِل می‌خورد. دهانش را محکم به بدن مادرش می‌چسباند تا صدای گریه اش مهار شود. آن قدر هق هق می‌کند که مادرش هم به گریه می‌افتد. آرام دم گوشش می‌گوید: صلوات بفرست. حمد و سوره بخوان. گریه نکن. از سؤالی که کرده ام پشیمان می‌شوم. مادر محمد می‌گوید: بی بی اقدس خیلی مهربان بود. خیلی زیاد. هر چه بگویم کم گفته ام. هیچ وقت صدای بلندش را نشنیدم. هیچ وقت ندیدم عصبانی بشود. برای همین بچه‌ها خیلی دوستش داشتند. همه نتیجه هایش که هم سن و سال محمد اسماعیل هستند امروز برایش اشک می‌ریختند.

چهره خیس از اشک محمد هنوز جلو چشمم است. خودمانیم آدم خوب رفتنش داغ بزرگی است. از آدم‌های خوب همیشه به نیکی یاد می‌شود. بعد‌ها هر وقت محمداسماعیل تصویر مادربزرگ مادری را به خاطر می‌آورد حتما لبخند می‌زند. کاش آدم‌های خوب نمیرند. کاش ما آدم‌ها یادمان باشد از ما تنها خاطره‌ای می‌ماند و بس.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->