صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ کنسرت «ریچارد کلایدرمن» در ایران + فیلم مروری بر کارنامه هنری داریوش فرهنگ به بهانه سالروز تولدش درگذشت غم‌انگیز سلین‌ حسین‌پور، بازیگر هفت‌ساله مهابادی + علت و فیلم معرفی داوران بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره تئاتر مقاومت + عکس صحبت‌های معاون سیما درباره ساخت چند مجموعه تاریخی جدید «علی دهکردی» در جمع بازیگر سریال «مهمان‌کُشی» «هرچی تو بگی»، در راه چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر دنباله «میلیونر زاغه‌نشین» ساخته می‌شود نقد و بررسی ناخن کشیدن در کافه‌کتاب آفتاب «حلقه عشاق» به یاد رضا مافی | گزارشی از یک نمایشگاه نقاشی خط در مشهد پیام وزیر ارشاد به هنرمندان پیشکسوت شاعر پادشاه فصل‌ها، پاییز‌های مشهد را دیده بود درباره جمشید و نادر مشایخی، بازیگر و آهنگ‌ساز ایرانی به بهانه زادروز پدر و پسر هنرمند پرونده «توماج صالحی» مختومه اعلام شد رویکرد اصلی دکه مطبوعات، فروش نشریات و کتاب است انتشار «آتش نهان» آلبوم جدید پرواز همای
سرخط خبرها
مرور سال‌های دفاع مقدس، در گفتگو با سرهنگ احمد شرفخانی، فرمانده آتشبار گروه ۲۲ توپخانه ارتش

از حماسه خیبر تا «روز کاروان»

  • کد خبر: ۱۴۵۹۲
  • ۲۳ دی ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۰
از حماسه خیبر تا «روز کاروان»
هنوز هم با یادآوری سال‌های دفاع از وطن، حس غروری وصف ناشدنی سراپایش را احاطه می‌کند. یاد شب‌های عملیات خیبر و بدر تا ارتفاعات اشنویه، مرصاد و ایام پرافتخار دفاع از کشتی‌های ایرانی در «روز کاروان» لبریز اشتیاقش می‌کند.
مهدی عسکری - هنوز هم با یادآوری سال‌های دفاع از وطن، حس غروری وصف ناشدنی سراپایش را احاطه می‌کند. یاد شب‌های عملیات خیبر و بدر تا ارتفاعات اشنویه، مرصاد و ایام پرافتخار دفاع از کشتی‌های ایرانی در «روز کاروان» (روز‌هایی که دشمن به کشتی‌های تجاری ایران حمله می‌کرد، اما با حمایت تمام عیار توپخانه و قوای موشکی ایران، پایگاه شعیبیه عراق مورد حمله قرار می‌گرفت تا کشتی‌های تجاری بتوانند در فراغتی امن، در بنادر جنوبی پهلو بگیرند) لبریز اشتیاقش می‌کند. نوجوان ساده و صمیمی روستای صفی آباد شهرستان اسفراین، حتی در خواب شبش هم نمی‌دید روزی از راه برسد که در لباس فرمانده آتشبار مقابله با ابرپایگاه هوایی «شعیبیه» عراق باشد. او هنوز هم هیبت «جناب سرهنگ» بودنش را حفظ کرده است؛ با نظم خاصی صحبت می‌کند و بیان جزئیات برایش مهم است.
 
رئیس کمیسیون عمران شورای شهر تربت جام در پنجاه وشش سالگی درست مثل روز‌های ابتدای انقلاب و روز‌های دفاع مقدس با افتخار از روز‌های ایستادگی و دفاع حرف می‌زند. کوله بار خاطرات «جناب سرهنگ» پر بار است و شنیدنی. خیلی فرق می‌کند در چه خانواده‌ای به دنیا آمده باشی؛ اینکه در اوج سال‌های حکومت پهلوی در روستایی چشم باز کنی که پدر تعزیه خوان امام حسین (ع) باشد و مادر هم پای ثابت مجالس مذهبی. همین اعتقادات مذهبی برای احمد بزرگ‌ترین دلیل بود تا او آن سال‌ها خیلی زود، شنا بر خلاف جهت آب را یاد بگیرد و سازش با ساز خیلی از جوانان آن روزگار هم نوا نباشد. او تا کلاس هشتم در روستای صفی آباد از توابع شهرستان اسفراین درس خواند و بعد برای ادامه تحصیل به خانه خواهرش رفت، به تهران؛ به شهری که کانون اصلی انقلاب بود؛ «در تهران برای ثبت نام در کلاس نهم با مشکلات زیادی مواجه شدم؛ سال ۵۷ بود و انقلاب در اوج حضور مردم بود. حضور یک جوان شهرستانی، با آن دیدگاهی که در آموزش‌وپرورش تهران وجود داشت، همخوانی نداشت؛ فکر می‌کردند اکثر جوانان شهرستانی به زعم خودشان خرابکار هستند و قرار است مشکل ایجاد کنند. این شد که هر جا می‌رفتم ثبت نامم نمی‌کردند و دست آخر با وساطت یکی از آشنایان در دبیرستان علوی نیا ثبت نامم کردند.»

حضور او در این مدرسه هم زمان شده بود با اوج فعالیت دانش آموزان این مدرسه؛ «دوستی داشتم به نام داوود احدزاده. من را در شناخت مسیر انقلاب خیلی همراهی کرد. متأسفانه در اوج شلوغی بهمن ماه، یک شب متوجه شدیم به دست مأموران شاه شهید شده است. بعد از آن و پس از پیروزی انقلاب، اسم مدرسه به نام شهید احدزاده تغییر کرد. البته به جز شهید احدزاده، برادرم هم در شکل گیری شخصیت من برای حضور در صفوف انقلابیون مؤثر بود؛ برادر و دامادمان در نیروی هوایی خدمت می‌کردند و این نیرو اولین بخش از نیرو‌های نظامی بود که به طور رسمی به انقلاب پیوست.»

حضور شبانه روزی در فعالیت‌های انقلاب، گاه خواهر را که برادر کوچکش را مثل جان دوست داشت، نگران می‌کرد. احمد می‌گوید: خواهرم خیلی اصرار می‌کرد یا نرو یا کمتر به تظاهرات برو، اما من هر بار می‌گفتم نگران نباش، خدا هوایم را دارد.

روز‌ها از پس هم می‌آمد و احمد و چند نفر دیگر از هم کلاسی ها، به زعم رژیم، شده بودند «لیدر‌های خرابکاری». میانه‌های دی ماه بود. یک روز نرفتن سر کلاس، روز بعد تعطیلی کل مدرسه، روز بعد شرکت در راهپیمایی و توزیع اعلامیه و ... و خلاصه اینکه او و شهید احدزاده توانسته بودند بیشتر بچه‌های مدرسه را با خود همراه کنند.

«لطف خدا بود که انقلاب پیروز شد، اما من کنار نکشیدم. سال ۵۸ که اتحادیه انجمن‌های اسلامی تشکیل شد، من هم به این تشکل انقلابی پیوستم و رئیس منطقه ۴ در تهران شدم.» همان زمان‌ها اوج حضور گروه‌های ضد انقلاب و التقاطی در مدارس و دانشگاه‌ها بود. او هم به همراه دیگر جوانان انقلابی، یک پای مقابله با ضدانقلاب بود و کم کم به عضویت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که یکی از تشکل‌های اصیل انقلاب بود، درآمد. او رابط سازمان با حزب جمهوری اسلامی بود و به گفته خودش، در سال‌هایی که خیلی‌ها با شهید بهشتی زاویه داشتند، با اشتیاق از او صحبت می‌کرد، جوری که همه به او لقب «بهشتی» داده بودند.

ناقوس جنگ
۳۱ شهریور سال ۵۹ بود. احمد تازه دبیرستان را تمام کرده بود. او درباره روزی که خبر حمله ارتش صدام را شنید، این گونه می‌گوید: داخل صف نانوایی بودم که خبر حمله دشمن به فرودگاه مهرآباد و آغاز جنگ را شنیدم. آن روز‌ها بنی صدر رئیس جمهور بود و طرفدارانی هم داشت و مقابل طیف انقلابیون قرار گرفته بود. همان زمان درگیری‌هایی بین ما و طرفداران بنی صدر پیش آمد و من در یکی از همین درگیری ها، زیر فشار میله‌های دیوار دانشگاه تهران مصدوم شدم. انقلابیون شعار می‌دادند «فرمانده کل قوا/ خمینی روح خدا». آن ایام فرماندهی کل قوا دست بنی صدر بود، اما امام (ره) کمی بعد این اختیار را از او سلب کرد.
دیپلمش را که گرفت، به دلیل علاقه‌ای که به ارتش داشت، وارد دانشکده افسری شد؛ «به کار تشکیلاتی علاقه بسیار داشتم و راهی ارتش شدم. سال ۶۱ هم راهی جبهه شدم. خانواده ام کاملا این مسئله را پذیرفته بودند که ورود من به ارتش یعنی رفتن به جبهه و امکان اسارت، شهادت یا مجروح شدن. سال‌های ۶۱ تا ۶۳ اوج قدرت نظامی صدام بود.»

از فتح خیبر تا توقف بدر
اولین افتخار بزرگ او شرکت در عملیات خیبر بود؛ عملیاتی که سرهنگ درباره آن می‌گوید: عملیاتی بسیار پیچیده بود و هنوز در آکادمی نظامی کشور‌های پیشرفته، این عملیات تدریس می‌شود. ۱۳ کیلومتر در باتلاق و هورالعظیم بودیم. ارتفاع آب در برخی نقاط به ۲ متر می‌رسید؛ با این حال توانستیم جزایر شمالی و جنوبی مجنون را تصرف کنیم. در این جزایر، قدم به قدم چاه‌های نفت سرپوشیده قرار داشت. اهمیت این جزایر برای صدام آن قدر زیاد بود که مرحوم هاشمی رفسنجانی یک اقدام تبلیغاتی انجام داد تا دنیا بفهمد ما چه کار بزرگی انجام داده ایم و گفت که ما همین جزایر مجنون را بابت خسارت جنگ بر‌ می‌داریم. در عرض یک هفته بچه‌های پشتیبانی سپاه در همین مسیر تصرف شده، یک پل شناور نصب کردند که خیلی خاص و کارآمد بود. بعد از این عملیات، من تا ۶ ماه در همان جا حضور داشتم و بعد هم زمینه سازی برای عملیات بدر آغاز شد. هدف ما در عملیات بدر، گرفتن جاده العماره به بصره بود؛ هدفی که اگر محقق می‌شد، عقبه تدارکات جنگ صدام به شدت آسیب می‌دید. گروه جهاد و پشتیبانی سپاه برای این عملیات پل‌های شناور را برداشت و با همت شبانه روزی، جاده‌ای شوسه در هورالعظیم ایجاد کرد و با احداث این جاده، تانک‌های ما توانستند عبور کنند.
 
احمد در آن ایام فرمانده آتشبار گروه ۲۲ ارتش بود؛ گروه تحت فرمان او تعدادی توپخانه کاتیوشا و توپ‌های سنگین در اختیار داشت. آن سال‌ها ارتش ۵ گروه به نام‌های ۱۱، ۲۲، ۳۳، ۴۴، ۵۵ داشت؛ گروه‌هایی که هنوز هم هست و توپخانه‌های سنگین را در اختیار دارد و در دوران جنگ نیز وظیفه پشتیبانی آتشبار را در عملیات‌ها بر عهده داشت؛ «من در تیپ قمر بنی هاشم لشکر علی بن ابی طالب استان مرکزی حضور داشتم. برای عملیات بدر باید ۳۰، ۴۰ کیلومتر پیشروی می‌کردیم تا ارتباط سپاه دوم و سوم عراق قطع شود. بچه‌های تیپ قمر بنی هاشم با چند هاورکرافت (هواناو) حرکت کردند. فرمانده تیپ خطاب به من گفت که سروان شرفخانی، اول خدا پشتیبان ماست و بعد هم توپ‌های شما. ۴ آتشبار کاتیوشا دراختیار داشتم. پیشروی نیرو‌های خودی که آغاز شد، ما تا دم صبح برای پشتیبانی آتش شلیک می‌کردیم و صبح فرمانده تیپ با بیسیم دستور توقف شلیک را داد. آن‌ها تا انتهای برد ۲۲ کیلومتری توپ‌های کاتیوشای ما پیشروی کرده بودند.»

همه چیز مساعد شده بود تا آتشبار او هم برای ادامه پشتیبانی به جلو حرکت کند؛ «با کلی تجهیزات و پرسنل در ستونی ۱۵۰ متری شروع به حرکت کردیم. باید ۱۰ کیلومتر جلو می‌رفتیم. هواپیما‌های دشمن که بسیار پیشرفته بودند، معمولا در روز حمله می‌کردند. ما هم در حال حرکت بودیم که صدای هواپیما‌های آن‌ها را شنیدیم؛ قرار بود مواضع نیرو‌های ما در جزیره مجنون را بمباران کنند. آمدند و از بالای سر ما عبور کردند. همان جا بود که یکی از بسیجی‌های خوش فکر به نام داوود، مشورتی بسیار مفید به من داد و گفت که هواپیما‌های دشمن احتمالا بر‌ می‌گردند تا ما را هدف قرار بدهند. او از من اجازه گرفت تا بخشی از توپخانه را در انتهای ستون، آماده درگیری کند. پیش بینی داوود درست از آب درآمد و هواپیما‌های عراقی برگشتند، اما وقتی با حجم زیاد آتش ما مواجه شدند، نتوانستند به ما آسیب برسانند و بمب‌ها را در نزدیکی ما فرو ریختند و رفتند.»

عملیات بدر همچنان ادامه داشت و نیرو‌های سرهنگ به مختصات مد نظر رسیده بودند، اما دشمن پاتک سنگینی زد و با حجم آتش بسیار پرشمار، تلاش کرد مانع از پیشروی نیرو‌های خودی شود؛ و این شد که عملیات با موفقیت همراه نبود؛ «همه از عدم پیشروی ناراحت بودیم. شهید صیاد شیرازی مأمور ابلاغ پیام امام (ره) به ما بود که در آن فرموده بودند شکست مقدمه پیروزی است و نگران این شکست‌ها نباشید، که پیروزی از آن شماست. پیام امام (ره) برای ما التیام بخش بود.»

از «بدر» و «قادر» تا «روز کاروان»
بعد از بدر، احمد مدتی را در جزیره مجنون ماند و بعد راهی جبهه شمال غرب و شهرستان اشنویه شد تا پشتیبانی آتش رزمندگان در این منطقه را فرماندهی کند. قرار بود عملیات قادر آغاز شود؛ «مسیر بسیار صعب العبوری بود. نیرو‌های عراقی متوجه شمال غرب نبودند و بیشتر در جنوب متمرکز شده بودند. باید قُله حسن بیگ را می‌گرفتیم تا اشراف کامل به استان اربیل عراق داشته باشیم. وضعیت عملیاتی سختی بود. در همان ایام شهید آبشناسان، فرمانده لشکر ۲۳ نوهد به شهادت رسید. سال ۶۴ بود و با وجود قرار داشتن در فصل تابستان، کوه‌های اطراف ما را برف گرفته بود و شب‌ها هنگام خواب ۶، ۷ پتو روی خودمان می‌انداختیم. زمستان هم که می‌شد، جاده یک طرفه می‌شد و مجروحان را با هلیکوپتر منتقل می‌کردیم. از غذای گرم خبری نبود و نیرو‌های ما از جیره خشک استفاده می‌کردند. در این عملیات ما به سوی بلندی‌های «کلاشین» عراق پیشروی کردیم. قدرت هوایی عراق، اما خیلی زیاد بود و از صبح تا شب روی سر ما آتش می‌ریختند، جوری که مجبور بودیم شب‌ها از سنگر انفرادی مان خارج شویم. در نتیجه این عملیات پیوسته، آزادسازی بلند‌ی های سر سپندار، کلازرده و بربرزیندوست محقق شد.»
 
حال و هوای گفت و گویمان را دوباره به جنوب می‌بریم؛ در جنوب توپ‌های قدرتمند ۱۷۵ میلی متری را دراختیار داشتیم که بردی ۴۵ کیلومتری داشت. آن گونه که سرهنگ می‌گوید، ما با همین توپ‌ها بود که در ابتدای جنگ توانستیم از سقوط اهواز جلوگیری کنیم؛ «سال‌های میانه جنگ، دشمن از طریق پایگاه شعیبیه که نزدیک‌ترین پایگاه نیروی هوایی عراق به ایران بود، هواپیما‌های جنگی اش را بارگیری و برای بمباران روانه ایران می‌کرد. وضعیت بسیار سختی بود. ما مأمور شده بودیم با توپ‌های ۱۷۵ میلی متری این پایگاه را برای نشست و برخاست و پرتاب موشک به داخل خاک کشورمان ناامن کنیم. عراق از همین پایگاه بود که کشتی‌های تجاری ما را هم هدف قرار می‌داد.»

او می‌گوید: گلوله‌های توپ را سهمیه بندی کرده بودند و از صبح تا شب فقط ۸ گلوله باید شلیک می‌کردیم. به نیروهایم اعلام کرده بودم بدون نظم زمانی گلوله‌ها را شلیک کنند؛ مثلا گاهی در یک ساعت ۲ گلوله شلیک می‌کردیم و گاهی بعد از چند ساعت یک گلوله. با همین روش تا ۶ ماه، پرواز‌ها از این پایگاه به حداقل رسید. آن‌ها هم با موشک‌های کرم ابریشم چینی، کشتی‌ها ما را هدف قرار می‌دادند. مسئولان به این نتیجه رسیده بودند که باید روزی به نام «روز کاروان» داشته باشیم. به عبارتی اگر قرار بود کشتی‌ها هر روز در مسیر بنادر ما باشند، همه هدف قرار می‌گرفتند. طبق برنامه قرار شد تمام کشتی‌ها را پشت تنگه هرمز متوقف کنیم و هر ۴۵ روز تا ۲ ماه، یک روز را به روز کاروان اختصاص بدهیم و همه کشتی‌ها که تعدادشان به ۴۰ تا ۵۰ کشتی می‌رسید، وارد آب‌های ما شوند و کالای خود را تخلیه کنند.

اینجا وظیفه آتشباری که در اختیار سرهنگ بود، چه بود؟ او در پاسخ به این سؤال می‌گوید: ۲ روز قبل از روز کاروان، تاریخ را به ما اعلام می‌کردند. من ۱۰ تیم دو نفره در اختیار داشتم که علاوه بر توپ ها، موشک‌های سهند ۳ هم در اختیارمان بود؛ موشک‌های دوش پرتاب که نوع پیشرفته آن موشک استینگر نام دارد. قبل از ما، با اعلام رمز شروع حرکت کشتی ها، توپخانه سپاه و ارتش در ۱۵، ۱۰ کیلومتری پایگاه عراق، این پایگاه را زیر آتش می‌گرفت، به طوری که نتوانند به طرف کشتی‌های ما موشک بزنند. ما هم با موشک‌های دوش پرتاب آماده بودیم و توانستیم در طول جنگ با استفاده از همین موشک‌های استینگر، چندین موشک کرم ابریشم را ساقط کنیم. عراقی‌ها در روز کاروان از بین ۴۰ تا ۵۰ کشتی، در نهایت می‌توانستند ۲ کشتی را هدف قرار
دهند.

او ادامه می‌دهد: آن ایام من فرمانده یگان موشکی زمین به زمین هم بودم. سال ۶۶ بود. همان سالی که جنگ شهر‌ها شروع شد و عراق به شدت دزفول و اصفهان را هدف گرفته و اعلام کرده بود مشهد را هم موشک باران خواهد کرد. آن زمان فقط موشک‌های عقاب ۲ با برد ۴۵ کیلومتر را دراختیار داشتیم و برد موشک هایمان به بغداد نمی‌رسید، اما به بصره ۵۹ موشک شلیک کردیم.

جنگ که تمام شد، سرهنگ شرفخانی تا سال ۶۹ در مناطق عملیاتی باقی ماند. زمانی که منافقین چند روز بعد از جنگ، هوای تجاوز به خاک وطن را داشتند، او به اتفاق نیروهایش از جبهه جنوب به سمت غرب راهی شد، اما قبل از حضور در عملیات مرصاد، منافقین توسط سربازان وطن نابود شده بودند. بعد از ایام جنگ او تا سال ۶۹ در گروه ۲۲ توپخانه شهرضا مشغول خدمت بود. دوره عالی را هم در اصفهان گذراند و بعد راهی لشکر ۷۷ پیروز ثامن الائمه (ع) شد. با این حال او در راه دفاع از وطن، آماده اعزام به هر منطقه و عملیاتی بود، چنان که در سال ۷۸ و اوج حضور طالبان و اشرار در شرق کشور، راهی تربت جام و نقطه صفر مرزی شد؛ و سرانجام در سال ۸۹ به افتخار بازنشستگی رسید.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->