افتتاح پارکینگ طبقاتی توحید مشهد پس از سال‌ها انتظار هوای کلانشهر مشهد برای دهمین روز پیاپی، در وضعیت «هشدار» قرار دارد (۶ آذر ۱۴۰۳) کوچه چهنو مشهد، راه‌آبِ کهنِ شهر که قدمتش به قبل دوره قاجار می‌رسد اختصاص ۷۰ هکتار زمین رهاشده برای محرومیت‌زدایی در منطقه ۴ شهرداری مشهد ثبت تردد بیش از ۲ میلیون وسیله نقلیه در مبادی ورودی و خروجی خراسان رضوی در آبان ۱۴۰۳ حاجی‌بگلو: ورود تفکر جهادی و بسیجی به هر عرصه‌ای، رفع گره‌ها و پیشرفت حتمی را به دنبال دارد تأکید شهردار مشهد بر همکاری همه‌جانبه شهرداری با سازمان بسیج شهرداری مشهد + فیلم مدیرعامل سازمان همیاری شهرداری‌های خراسان رضوی منصوب شد (۵ آذر ۱۴۰۳) خدمت بهتر با سیره و اخلاص بسیجی ثبت‌نام اعتکاف ماه رجب در حرم امام‌رضا(ع) آغاز شد (۵ آذر ۱۴۰۳) + لینک شهردار مشهد مقدس: پایه اصلی قوت و قدرت دفاعی کشور‌های اسلامی بسیج است نقش کلیدی مساجد در توسعه و مدیریت شهری همیاری خیران شهریار برای سازندگی در مشهد کشف و جمع‌آوری ۱۳ انشعاب غیرمجاز آب از یک مجتمع ویلایی در گلبهار مشهدِ بسیجی، امن‌تر و زیست‌پذیرتر است پاسخ گویی مسئولان اتوبوس رانی مشهد با حضور در خیابان عمار یاسر ۱۲۵ عملیات اطفای حریق توسط آتش نشانان مشهدی طی یک هفته دوازدهمین نمایشگاه تخصصی مدیریت شهری مشهد | نوآوری‌ها و فناوری‌های جدید در خدمت شهروندان+ فیلم استاندار خراسان رضوی: برای جبران عقب‌ماندگی‌ها راهی جز عبور از مسیر اقتصاد دیجیتال نداریم
سرخط خبرها

بچه‌های میلانِ سوم

  • کد خبر: ۱۵۱۱۸۵
  • ۰۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۶:۱۲
بچه‌های میلانِ سوم
بچه‌های میلان سوم طلاب آن سال‌ها که هنوز مانتوفروشی‌های ایثار بیشترشان کارگاه بودند تا فروشگاه و خبری از پاساژ فردوسی نبود، هرکدامشان علاوه بر اسمشان، لقب هم داشتند.

«گذشته تنها در آینه آینده رخ می‌نمایاند.» آخرین اغواگری زمین / مارینا تسوتایوا

«علی خُردو ۱ داماد شده است.» این خبر را که می‌شنوم تمام میلان ۲ سوم در ذهنم زنده می‌شود. میلانی که سه کوچه از چهارراه برق فاصله داشت. چهارراهی که می‌شد در مغازه‌های الکتریکی آن ساعت‌ها گشت و چیز‌هایی خرید که یک بار هم در عمرت لازم نشود.

بچه‌های میلان سوم طلاب آن سال‌ها که هنوز مانتوفروشی‌های ایثار بیشترشان کارگاه بودند تا فروشگاه و خبری از پاساژ فردوسی نبود، هرکدامشان علاوه بر اسمشان، لقب هم داشتند، القابی که هیچ کس دنبال آنتالوژی آن‌ها نرفته بود، اما ماندگاری بالایی داشت و در غیابشان هم ادامه پیدا می‌کرد.

میلان سوم محله ما نبود، اما تابستان‌های زیادی را آنجا بودم و به عنوان مهمان سوسول آن محله با بچه‌های آنجا به پشتوانه پسرخاله‌ها بُر می‌خوردم. هر زمان یاد میلانِ سوم می‌افتم، طعم رب گوجه فرنگی چسبیده به ته قابلمه روحی در دهانم زنده می‌شود، هنوز هم می‌توانم صدای بال زدن کبوتر‌ها را روی چخِ ۳ کفتر رضا به یاد بیاورم و در صندوق چوبی قدیمی حسین ردیف منظم و مرتب فیلم فارسی‌ها را به خاطر بیاورم.

هنوز هر زمان ردیف لقب‌هایی مثلِ راکی، شکری، گربه، خمیر، هندوانه، کلانتر، ادیسون، جکی جان و چند جین بچه دیگر بود که هرکدام برای خودشان در آن اقلیم پادشاهی می‌کردند را می‌توانم صدای برخورد توپ را به هفت سنگ روی هم چیده شده بشنوم و ساییده شدن دمپایی روی آسفالت قبل از برخورد با ردیف کارت‌ها را به خاطر بیاورم. حتی تصویر توشله (تیله) بزرگ یا همان مَت ۴  را وقتی تیله کوچک که نواری سبزرنگ در دلش جا داشت را از خانه خارج می‌کرد، به یاد دارم.

تابستان میلانِ سوم پر بود از بچه‌هایی که با چوب دنبال ارده هایشان بودند و بعد انگار آن تایر دوچرخه‌ها چرخید و چرخید و سال‌ها گذشت و همه بزرگ شدند و میلان سوم از خانه‌های یک یا دو طبقه خالی شد و آپارتمان‌ها آمدند و بچه‌های بعد از ما را بلعیدند و دیگر خبری از جوی‌های پر از لوش نبود.

نمی‌دانم کدام تابستان آخرین تابستانی بود که میلان زنده بود، اما انگار وقتی دیگر صدای چرخ خیاطی تقی آقا با بازنشستگی اش قطع شد و بعد موتور رکسش را دزدیدند، اتفاق‌ها کم کم شروع به افتادن کردند. برادرِ گربه خواهرش را برد در یکی از کوه‌های حوالی شهر و با چاقوی اره‌ای سرش را برید و همه روزنامه‌ها خبرش را کار کردند، اما، چون خانواده اش پول نداشتند نصف دیه را پرداخت کنند، چند سال بعد آزاد شد.
حسین شکری را گاز گرفت و مرد. خانه‌ای که یک روز در سال با چند دیگ شُله یک شبانه روز مرکز محله می‌شد را خراب کردند و بعد هرکسی رفت سراغ کار خودش، خیلی‌ها از آن محله رفتند.

بعضی از بچه‌های محل ساقی شدند، بعضی معتاد شدند و بعضی دیگر که اهل کار بودند رفتند سراغ چکش و قلم و نقره و هر روز طرح تازه‌ای را روی رکاب انگشتر‌ها کندند، طرحی که گاهی گوزنی نفس بریده و گاهی گُل و مرغ بود. عده‌ای دیگر هم نگین‌ها را با ظرافت حکاکی کردند؛ فیروزه، عقیق، شرف الشمس.

هر انگشتر و نگینی که از کارگاه‌های طلاب راهش را کج می‌کند و سر از حجره‌های بازار رضا (ع) در می ‎آ ورد و بعد در دست یک نفر از مشهد خارج می‌شود حتما ردی از بچه‌های طلاب را روی تنش دارد.

من مطمئنم همین حالا که میلانِ سوم و بچه هایش در سرم رژه می‌روند، یک نفر آن طرف دنیا اگر انگشترش را به گوشش نزدیک کند، می‌تواند صدای بچه‌های میلان سوم را بشنود یا آن‌ها را ببیند که هرکدام در گوشه‌ای از میلان در تابستانی نامعلوم برای خودش بازی می‌کند یا پنهان از چشم بقیه بستنی نونی دقت گاز می‌زند.

صدای فالی ۵ فروش ها، برخورد تیله ها، لخ لخ دمپایی ها، چرخیدن چرخ‌ها در نگین گرد انگشتری پنهان شده است که اگر بشکند همه آن خاطرات فراموش خواهند شد.

پی نوشت:
۱. کوچک در گویش مشهدی
۲. کوچه
۳. دیواری که کبوتران روی آن می‌نشینند و معمولا روی بلندی قرار دارد.
۴. به تیله بزرگتر از دیگر تیله‌ها می‌گویند که معمولا آهنی بود.
۵. نوعی شیرینی حلقه‌ای شبیه به زولبیا بود که دستفروش‌ها می‌فروختند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->