افتخارات طلایی هادی رضایی دارنده نشان مشهدالرضا (ع)؛ از معلولیت تا قهرمانی جهانی برگزیده نشان مشهد الرضا (ع) در سال ۱۴۰۲: این رویداد فضایی برای معرفی افراد سرآمد است هوای امروز مشهد، برای گروه‌های حساس ناسالم است (۳ دی ۱۴۰۳) | برای مقابله با آلودگی هوا باید برنامه‌محور پیش برویم افزایش چشمگیر آلاینده‌ها در مشهد | هوای کلانشهر مشهد امروز هم آلوده است (۳ دی ۱۴۰۳) هشدار خودمراقبتی برای شهروندان کلانشهر مشهد صادر شد | مشهدی‌ها ماسک تنفسی بزنند (۳ دی ۱۴۰۳) «کافه بازی»، «کافه علم» و «کافه کارآفرینی» ویژه دختران مشهدی احداث می‌شود شهردار مشهد: بوستان‌های «بهشت» و «آفتاب» ویژه بانوان به زودی به بهره‌برداری می‌رسد مبدا تعیین مسافت شهر مشهد از سایر شهر‌ها کجاست؟ چهارمین کنفرانس بین‌المللی برنامه‌ریزی و مدیریت شهری در مشهد مقدس برگزار می‌شود نشان مشهدالرضا(ع) باعث رونق فعالیت‌های مردمی و جهادی می‌شود لزوم معرفی مشهد به عنوان دومین کلانشهر مذهبی دنیا روزشماری وقایع انقلاب اسلامی در مشهد، از اول تا چهارم دی‌ماه ۱۳۵۷ (بخش اول) | بیمارستان شاه‌رضا، پایگاه انقلاب مشهد آغاز هفته ملی مشهد با اجرای برنامه‌های ویژه فرهنگی، هنری و گردشگری جذب ۲۱ بانوی آتش‌نشان در مشهد ابلاغ برنامه‌های استقبال از بهار ۱۴۰۴ در مشهد از نیمه دی‌ماه هوای کلانشهر مشهد، همچنان آلوده است (۲ دی ۱۴۰۳) ناصحی: رویداد نشان مشهد الرضا(ع) باید در سطح ملی و بین المللی دیده شود نشان مشهد الرضا(ع)؛ فرصتی برای آشنایی نسل آینده با چهره‌های تاثیرگذار اقتصادی مشهد برگزاری اولین نشست کارگروه زیارت شورای عالی استان‌های کشور اختصاص ۱۳۰ تاکسی ون به تاکسیرانی مشهد (۲۸ اذر ۱۴۰۳) یادگارهای کوهسنگی مشهد در دل سازه‌های شهر
سرخط خبرها

در خیابان سرخس ادای آدم‌های دیگری بودیم

  • کد خبر: ۱۶۱۵۶۶
  • ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۴
در خیابان سرخس ادای آدم‌های دیگری بودیم
ما اگرچه از هم دور بودیم، اما کنار هم بزرگ شدیم و در خیابان‌ها و کوچه‌های مختلفی با یکدیگر خاطره داریم.

«بگذارید زندگی جواب خود باشد.»
مونتنی

«عین» الان موتورسازی دارد و می‌تواند چند خیابان را پشت سر هم با تک چرخ رانندگی کند. عین روزگاری که ما هنوز هردویمان بچه بودیم جزو آدم‌هایی بود که می‌شد با او شرارت‌های مختلفی را تجربه کرد. بالا رفتن از درخت توت خانه همسایه مادربزرگ در بهار و تابستان، خرید یواشکی کاک از کاک فروشی نزدیک حرم، پر کردن یک پارچ از شربت‌های نذری، شکار گنجشک‌هایی که روی درخت عناب نشسته بودند.

ما حتی یک بار فاصله پارک وحدت تا بهشت رضا (ع) را با هم با دوچرخه هایمان در یک تابستان رکاب زدیم.

من یک بار برای اینکه «عین» پدر و مادرش از هم جدا شده بودند گریه کردم. این جدایی باعث شد که او زودتر از من بزرگ شود و روز‌های زیادی را در حجره‌های کنار بازار رضا مشغول فروختن جوراب شود، مشغول جابه جا کردن گاری‌های سنگین، مشغول ذوب شدن در سختی روزگار، در تلخی بزرگ سالی.

ما اگرچه از هم دور بودیم، اما کنار هم بزرگ شدیم و در خیابان‌ها و کوچه‌های مختلفی با یکدیگر خاطره داریم. بهار و تابستان که می‌شود یک خاطره پررنگ‌تر از خاطرات دیگر می‌آید و آدم را به روز‌هایی می‌کشاند که به قول شاعر: «غم بود، اما کم بود». من تازه داشت پشت لبم سبز می‌شد و عین پشت لبش سبز بود.

دست هایش از جابه جایی گاری زمخت‌تر از من بود. خاطره ما کنجِ پنجراه هنوز و همچنان ادامه دارد.

هر تابستان دو نوجوان که دوست دارند موتور داشته باشند، دو نوجوان که پول ندارند موتور بخرند، می‌روند در جمعه بازار موتور پنجراه و لابه لای موتور‌های گازی قدم می‌زنند و در خیالشان سوار بر موتور خیابان‌های شهر را زیر پا می‌گذارند.

ما بعد از مدتی تماشای هندا ۷۰، کاوازاکی ۱۰۰، پیشرو ۷۰، وسپا، یاما‌ها ۱۲۵، ۱۰۰ و ۸۰، رکس، براوو و مارال دو کمک و چهار کمک در خیابان سرخس بالاخره بلد شدیم که مشتری‌های قلابی باشیم. بلد شدیم که در نقش خریدار فرو برویم و هر جمعه قبل از ظهر از میان بازی بچه‌ها در حیاط خانه مادربزرگ، خودمان را برسانیم به جمعه بازار موتور و میان مرد‌هایی که دهانشان کف کرده بود و زیر آفتاب انگار خالکوبی روی دستشان کم رنگ شده بود و با بعضی از انگشتر‌های توی دستشان می‌شد چندتا موتور خرید، با فروشندگان موتور کل کل کنیم، حرف بزنیم و برای اینکه بتوانیم آتش موتورسواری را فرو بنشانیم برای دقایقی با فروشنده گرم بگیریم و با او درباره سالم یا کم کار بودن موتور حرف بزنیم و بالاخره به فروشنده بفهمانیم که ما خریداران جدی هستیم، اما برای اینکه معامله نهایی شود باید با موتور دور بزنیم.

نمی‌دانم چطور، اما این دور زدن را نوبتی کرده بودیم گاهی من آدمی بودم که کنار فروشنده می‌ایستادم و «عین» سوار موتور می‌شد و به آرزویش برای لحظاتی می‌رسید و گاهی من سوار موتور می‌شدم و به آرزویم می‌رسیدم.

بعد نوبت این بود که خیلی جدی به فروشنده بگوییم: شما تا کی اینجا هستی؟ ما بریم مشورتی بکنیم و برگردیم. چند تا موتور دیگه هم دیدیم اینجا. یک دو سه چهار هزار تومانی پولمون کمه و... بعد با فروشنده دست می‌دادیم و طوری که شادی از زیر پوستمان بیرون نزند راهمان را کج می‌کردیم و از جمعه بازار موتور بیرون می‌زدیم و بالاخره در حاشیه بولوار وحدت پقی زیر خنده می‌زدیم، اما بالاخره یک روز روی یکی از همان موتورها، یا در مسیر برگشت تصمیم گرفتیم دیگر ادای هیچ کسی نباشیم و بی خیال بازی مشتری جدی شویم.

پنجراه شاید برای یک آدم صدای شکستن چند استخوان در میدان اعدام باشد، یا گریه کودکی مسافر که برایش آب نبات قیچی نخریده اند، اما برای من و شاید «عین» که سال هاست ندیدمش و می‌دانم جایی حوالی بولوار طبرسی موتورسازی دارد و هر جمعه با موتور‌های سنگین در پیست موتورسواری ثامن فاتحانه تک چرخ می‌زند، پنجراه و
خیابان سرخس خلاصه شده در صدای ترتر موتورگازی است که چند نوجوان عاشقانه می‌خواهند از او کام بگیرند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->