هادی دقیق | شهرآرانیوز؛ احمد سمیعی سال ۱۲۹۹ در تهران در خانوادهای گیلانی و مذهبی زاده شد و متأسفانه فقط یک طلوع سال ۱۴۰۲ را دید. او که چندسالی بیش از یک قرن عمر کرده بود، ۲ فروردین ۱۴۰۲ فوت کرد و در شهر رشت به خاک سپرده شد. از سمیعی آثار تألیف و ترجمه فراوانی به جا مانده است و گزاف نیست اگر بگوییم که در زمینه ویرایش ادبیات فارسی هر جا را بکاویم، ردپایی از این عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی میبینیم. اهمیت احمد سمیعی در حوزه ویرایش آن قدر زیاد است که ۱۱ بهمن، زادروز این مرد فرزانه، روز ویراستار نام گذاری شده است.
هر دو دسته آثار تألیفی یا ترجمه سمیعی گیلانی جزو قافله سالاران حوزه خودشان هستند، اما در این گزارش به کتابی میپردازیم که قدری بینابین است، تا جایی که خود سمیعی هم روی جلد کتاب، نام گزارش بر آن گذاشته است؛ گزارش احمد سمیعی (گیلانی). کتاب «جهان بینی در ایران پیش از انقلاب؛ تحلیل ادبی آثار چند نویسنده در بافت تاریخ افکار» درواقع ترجمه گزارش گونه احمد سمیعی گیلانی است از یکی از آثار کلاوس پدرسُنِ ایران شناس.
عنوان دو بخش اول کتاب، «به سوی واقعیتی نو و دیگرسان» و «واقعیت درونی، واقعیت بیرونی» است که به بررسی آثار محمدعلی جمال زاده و صادق هدایت میپردازد. پدرسن تحلیل نویسندگانش را با داستان کوتاه آغاز میکند؛ داستان کوتاههایی که در روزگار نفوذ فکری تازه غرب به حوزه فلسفه و علم و ادبیات، به جامعه مذهبی و سنتی ایران رسیده بودند و در عین بی سابقه بودن، بخش جدانشدنی حیات جامعه ایران شدند. آن طور که در کتاب آمده است: «از آغاز پیدایش ادبیات نوین، رمان و نمایش نامه اروپایی سرمشق داستان نویسان ایرانی شد، اما داستان کوتاه، پیش از سقوط قاجاریه، به ایران راه نیافت. صادق هدایت، نخستین نویسنده ایرانی داستان کوتاه، به معنای واقعی آن قلمداد شده که با جامعه و فرد عصر نوین سروکار یافته است.» سمیعی در ادامه میگوید که جمال زاده «یکی بود و یکی نبود» را ۱۰ سال پیش از نخستین مجموعه داستان کوتاه هدایت منتشر کرد، ولی پدرسن معتقد است که متون کوتاه این مجموعه را به آسانی نمیتوان به گرایش ادبی خاصی نسبت داد و به ناچار، با عنوان حکایت به آنها اشاره میکند. به باور نویسنده، جمال زاده «از ادبیات و تعلیم و تربیت سخن میگوید، نه از انقلاب [..]او فقط بر سر آن نیست که مخاطبان خود را سرگرم کند، بلکه میخواهد به آنها چیزهایی بیاموزد». همچنین، در این راه پی این را میگیرد که ادبیات به چه کار میتواند بیاید و باید بیاید. نویسنده میگوید هدایت هم مثل جمال زاده تجربه آشنایی با اروپا را داشت، اما آنجا نماند؛ ولی واقعیت این است که همین هم بر تأثیرپذیری این دو از ادبیات غرب کافی است. عنوان بخش سوم کتاب، «بازنهاد واقعیت» است. در این بخش چند اثر از صادق چوبک، جلال آل احمد و هوشنگ گلشیری بررسی شده است؛ نویسندههایی که پدرسن میگوید موضع سیاسی مشترکی نداشتند، اما همه محصول یک جامعه بودند و در جهان بینی شان اشتراکاتی داشتند. سمیعی گیلانی در بخشی از آن میگوید: «در داستانهایی که پدرسن بررسی کرده، گلشیری و آل احمد از جهات بسیاری جهان بینی مشترکی دارند. در این جهان بینی، انسان فراورده محیط خویش و سابقه فرهنگ خویش است که در آن، دین اسلام نقش مهمی ایفا میکند [..]هر دو نویسنده در مواقف خود به مسئله رابطه فرد با جامعه میپردازند.
در این بخش «پدرسن کوشیده است داستانهای کوتاه را از طریق مطالعه اجمالی چهار متفکر ایرانی منعکس در آثارشان، در چشم انداز قرار دهد». این چهار تن، سیدجمال الدین افغانی، سیداحمد کسروی، سیدحسین نصر و علی شریعتی اند.
او جمال زاده و هدایت و کسروی را فرزندان انقلاب مشروطه مینامد و صادق چوبک را از نسل بین آن سه تن و نصر و شریعتی و آل احمد؛ اما به این هم اشاره میکند که «داستان نویسان در تعلق به نسلی معین، شبیه ایدئولوژیستها و متفکران نیستند [..]مع الوصف تأثیر دین قطع نشده است». پدرسن معتقد است که «مفهوم ایرانیت نیز در سراسر قرن بیستم زنده است و همه نویسندگانی که از آثارشان سخن گفته شد، هر یک به طریقی به آن پرداخته اند».
بخش پایانی با عنوان «فرجام سخن» نیز جمع بندی بررسیهای پدرسن است. در این بخش سمیعی میگوید همه نتایج پدرسن را نمیتوان قطعی و مسلم شمرد و طبعا جای بحث باقی است.
همچنین اینکه از محققی بیرون از جو فرهنگی و فضای اجتماعی ایران «نمی توان توقع داشت در قبال ظرایف و باریکیها و پیچیدگیهای جامعهای که در آن نزیسته و هوای فکری آن را تنفس نکرده، حساسیت درخور نشان دهد». البته توصیفهای خود سمیعی در این کتاب، به درک چنین فضایی کمک کرده و تاحدودی این ضعف را پوشانده است.