کنگره بانوان تاثیرگذار گامی در راستای معرفی بانوی مسلمان ایرانی است استاندار خراسان رضوی: برای تحقق اهداف مقدس انقلاب اسلامی به خانواده تراز نیاز داریم «داستان یک شوالیه» هیث لجر روی صحنه تئاتر می‌رود اختتامیه دومین کنگره استانی «بانوان تأثیرگذار» در مشهد برگزار شد (۳ مرداد ۱۴۰۳) | فعالیت ۸ هزار زن تأثیرگذار در خراسان‌رضوی عکس‌های دیده‌نشده از سعید راد تشییع پیکر «سعید راد» با حضور هنرمندان (۳ مرداد ۱۴۰۳) + عکس و فیلم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳ آغاز ویژه برنامه «المپیک ۲۰۲۴ پاریس» با اجرای پیمان اسدیان + جزئیات اکران «ساعت ۶ صبح» مهران مدیری از امروز (۳ مرداد ۱۴۰۳) زنانِ یک فیلم زنانه | مروری بر شخصیت‌های زن در سریال «در انتهای شب» مستند «دوئل» روایتی از مسیر پر پیچ و خم علیرضا حیدری + زمان پخش همه چیز درباره حواشی و فعالیت‌های عجیب «بنیامین بهادری» حضور ۴۰ بازیگر خارجی در فصل دوم «سلمان فارسی» اکران مجدد «آمِلی پولن» برای گردشگران المپیک «پیانو» در راه ایتالیا مدرسه‌ای به وسعت ایران با «میم مثل معلم» از شبکه دو سیما اقتصاد بی‌رنگ هنر | جای خالی حراج‌های هنری در گالری‌های مشهد نقد قطعه «جوکر» با امیر عظیمی و حمید صفت + زمان پخش تئاتر «شابلون» از امروز به روی صحنه می‌رود (۲ مرداد ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

آن شب که باران بارید

  • کد خبر: ۱۵۸۳۱۷
  • ۲۲ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۷
آن شب که باران بارید
خیابان‌ها شلوغ‌تر از تصورش بود و حرکت اتومبیل‌ها کند شده بود. زن از راننده تاکسی پرسید: ببخشید آقا چرا خیابونا امشب شلوغه؟ راننده گفت: خانم! شب قدره امشب.

تنهایی خودش را یله کرده بود روی مبل، روی فرش، کنار گلدان شمعدانی و روی طاقچه! قطرات باران خود را می‌زدند به پنجره و بعد از روی شیشه سر می‌خوردند به سمت ناکجاآباد. زن خیره شده بود به روشنای صفحه مانیتور و نشانگر صفحه ورد آن بالا چشمک می‌زد. قرار بود یادداشتی در مورد «رابطه خانواده سالم و جامعه ایمن» بنویسد. کلی کتاب و مقاله اطرافش جمع کرده بود و هربار کلماتی را روی صفحه تایپ می‌کرد، اما بعد پاک می‌کرد.
نوشت خانواده! مدتی به آن کلمه خیره شد.

روی نیمکتی چوبی در سال‌های دور یک زن و مرد نشسته بودند. دخترکی با مو‌های فرفری، سارافون صورتی گلدار و صندل سفید براق وسطشان نشسته بود. دخترک بستنی چوبی می‌خورد و زن داشت موهایش را می‌بافت
بعد نوشت پدر...
مرد دخترک را بلند کرد و نشاند روی دوشش. دخترک احساس کرد روی قله جهان نشسته است. حالا می‌توانست همه شهر را ببیند. گنبد را، گلدسته را. می‌توانست دستش را دراز کند و برساند به بال کبوتران.
نوشت مادر...
مادر یکی از آن پیاله‌های طلایی را از سقا خانه پر از آب کرد و داد دست دخترک. یک نفس همه آب را خورد و بعد با پشت دست لب هایش را پاک کرد. مادر خندید. دخترک هم خندید.
نوشت آرش...

یاد آخرین عکسی که فرستاده بود افتاد. میان هُرم گرمای جنوب با یک کلاه ایمنی که در امتدادش با گذر از قطرات نشسته روی پیشانی ختم می‌شد به یک لبخند نشسته روی یک صورت آفتاب سوخته.
بغضش امان نداد، سرش را گذاشت روی میز.
لباسش را پوشید و نرم افزار تاکسی اینترنتی را باز کرد. به جای مقصد گزینه در اختیار را انتخاب کرد. می‌خواست توی هوای فروردین و زیر باران بهار لای شلوغی جمعیت گم بشود و از تنهایی سفر کند و دور شود.

خیابان‌ها شلوغ‌تر از تصورش بود و حرکت اتومبیل‌ها کند شده بود. زن از راننده تاکسی پرسید: ببخشید آقا چرا خیابونا امشب شلوغه؟
راننده گفت: خانم! شب قدره امشب. بعد رادیو را روشن کرد. صدایی می‌خواند: اللهم انی اسئلک.... زن سرش را چسباند به شیشه و بعد گفت: میشه صداش رو بلندتر کنید؟  زن به همراه رادیو زمزمه کرد الغوث الغوث خلصنا...  و آرام با انگشتانش زیر چشمانش را پاک کرد. بعد گفت: میشه برید سمت حرم؟  راننده گفت: آخه... بعد حال زن را که دید گفت: توکل به خدا تا هرجا راه بود و باز بود می‌ریم.

دخترک گوشه صحن، بین پدر و مادرش روی فرشی نشسته بود و هرچه آن‌ها زمزمه می‌کردند تکرار می‌کرد. باران گرفت و مادر چادرش را کشید روی سر دخترک.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->