استقرار ۳ تماشاخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در جشن مهمانی ۱۰ کیلومتری غدیر پایتخت مراسم بازآفرینی موزه قرآن حرم مطهر امام رضا(ع) برگزار شد معرفی کتاب «اسناد مشروح مذاکرات مقامات ایران و عراق پیرامون اسرا و مفقودین (۱۳۶۹_۱۳۸۱)» بزرگترین سفره اطعام علوی کشور امسال در مشهد گسترده می‌شود کارکرد اجتماعی و سیاسی دعا در سیره امام هادی (ع) چهار نفر از حجاج خراسان رضوی بر اثر ایست قلبی جان باختند تعداد زائران ایرانی فوت شده در حج به ۱۷ نفر رسید | برای انتقال پیکر زائران فوت‌شده نامه‌نگاری شده است (۲۰ خرداد ۱۴۰۴) نخستین بنای میدانی دائمی برای بزرگداشت غدیر در جهان اسلام در نجف افتتاح می‌شود تجهیز بقاع متبرکه برای ایجاد فضایی مناسب و جذاب برای زائران اربعین | سرویس‌دهی در اعتاب مقدسه رو به بهبود است فراخوان پویش ملی «غدیر به روایت همراه» ویژه دهه ولایت و امامت منتشر شد رشد جمعیت در میان مسلمانان سالانه به ۲ درصد می‌رسد صدور ویزای حج عمره از سر گرفته شد (۲۰ خرداد ۱۴۰۴) برگزاری ویژه‌برنامه دهه ولایت ۱۴۰۴ در بیش از ۱۰۰ بقعه متبرکه خراسان رضوی فراغت تابستان، فصل نسل‌سازی برگزاری عید غدیر به سبک اهل بیت(ع) | یک راهنمای عملی برای داشتن یک عید ماندگار روایت‌های تصویری طلبه‌ها از شوق زیارت | گزارشی از نمایشگاه عکس «در مدار شوق» در مشهد برگزاری همایش بین‌المللی «غدیر و مقاومت» در مشهد | میزبانی از علمای مقاومت و نخبگان حوزه و دانشگاه برنامه‌های سلسله‌جشن‌های دهه ولایت و امامت ۱۴۰۴ در حرم امام‌رضا(ع) اعلام شد جوان ۲۴ساله روسی در حرم امام‌رضا(ع) مسلمان شد اهدای پرچم متبرک حرم حضرت علی (ع) به آستان قدس رضوی
سرخط خبرها

آن شب که باران بارید

  • کد خبر: ۱۵۸۳۱۷
  • ۲۲ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۷
آن شب که باران بارید
خیابان‌ها شلوغ‌تر از تصورش بود و حرکت اتومبیل‌ها کند شده بود. زن از راننده تاکسی پرسید: ببخشید آقا چرا خیابونا امشب شلوغه؟ راننده گفت: خانم! شب قدره امشب.

تنهایی خودش را یله کرده بود روی مبل، روی فرش، کنار گلدان شمعدانی و روی طاقچه! قطرات باران خود را می‌زدند به پنجره و بعد از روی شیشه سر می‌خوردند به سمت ناکجاآباد. زن خیره شده بود به روشنای صفحه مانیتور و نشانگر صفحه ورد آن بالا چشمک می‌زد. قرار بود یادداشتی در مورد «رابطه خانواده سالم و جامعه ایمن» بنویسد. کلی کتاب و مقاله اطرافش جمع کرده بود و هربار کلماتی را روی صفحه تایپ می‌کرد، اما بعد پاک می‌کرد.
نوشت خانواده! مدتی به آن کلمه خیره شد.

روی نیمکتی چوبی در سال‌های دور یک زن و مرد نشسته بودند. دخترکی با مو‌های فرفری، سارافون صورتی گلدار و صندل سفید براق وسطشان نشسته بود. دخترک بستنی چوبی می‌خورد و زن داشت موهایش را می‌بافت
بعد نوشت پدر...
مرد دخترک را بلند کرد و نشاند روی دوشش. دخترک احساس کرد روی قله جهان نشسته است. حالا می‌توانست همه شهر را ببیند. گنبد را، گلدسته را. می‌توانست دستش را دراز کند و برساند به بال کبوتران.
نوشت مادر...
مادر یکی از آن پیاله‌های طلایی را از سقا خانه پر از آب کرد و داد دست دخترک. یک نفس همه آب را خورد و بعد با پشت دست لب هایش را پاک کرد. مادر خندید. دخترک هم خندید.
نوشت آرش...

یاد آخرین عکسی که فرستاده بود افتاد. میان هُرم گرمای جنوب با یک کلاه ایمنی که در امتدادش با گذر از قطرات نشسته روی پیشانی ختم می‌شد به یک لبخند نشسته روی یک صورت آفتاب سوخته.
بغضش امان نداد، سرش را گذاشت روی میز.
لباسش را پوشید و نرم افزار تاکسی اینترنتی را باز کرد. به جای مقصد گزینه در اختیار را انتخاب کرد. می‌خواست توی هوای فروردین و زیر باران بهار لای شلوغی جمعیت گم بشود و از تنهایی سفر کند و دور شود.

خیابان‌ها شلوغ‌تر از تصورش بود و حرکت اتومبیل‌ها کند شده بود. زن از راننده تاکسی پرسید: ببخشید آقا چرا خیابونا امشب شلوغه؟
راننده گفت: خانم! شب قدره امشب. بعد رادیو را روشن کرد. صدایی می‌خواند: اللهم انی اسئلک.... زن سرش را چسباند به شیشه و بعد گفت: میشه صداش رو بلندتر کنید؟  زن به همراه رادیو زمزمه کرد الغوث الغوث خلصنا...  و آرام با انگشتانش زیر چشمانش را پاک کرد. بعد گفت: میشه برید سمت حرم؟  راننده گفت: آخه... بعد حال زن را که دید گفت: توکل به خدا تا هرجا راه بود و باز بود می‌ریم.

دخترک گوشه صحن، بین پدر و مادرش روی فرشی نشسته بود و هرچه آن‌ها زمزمه می‌کردند تکرار می‌کرد. باران گرفت و مادر چادرش را کشید روی سر دخترک.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->