تکریم فعالان مساجد کشور در همایش ملی «مثل نصرالله» همدلی بین مرزبانان عراق و ایران امنیت زائران اربعین را بیش از پیش فراهم می‌کند برپایی مراسم عزاداری «روضه خورشید» ویژه دهه آخر صفر با نوای حاج‌محمود کریمی آمادگی کامل مرز مهران برای بازگشت زائران انتشار نخستین رمان چند جلدی عاشورایی حرم مطهر امام رضا(ع)، میزبان برگزاری ویژه برنامه «روضه خورشید» در دهه پایانی صفر تاریخ شهادت امام رضا(ع) در تقویم قمری، شمسی و میلادی بیش از ۲۱ میلیون زائر به زیارت اربعین مشرف شدند بیش از ۸۰ درصد زائران اربعین به کشور بازگشته‌اند خراسان رضوی؛ رتبه چهارم ثبت نام زائران اربعین ۱۴۰۴ سه ویژه‌برنامه عزاداری حرم امام‌رضا(ع) در دهه پایانی صفر، با حضور مداحان و سخنرانان کشوری برگزار می‌شود برنامه‌های ویژه رواق کودک حرم امام‌رضا(ع)، در دهه آخر صفر ۱۴۰۴ اهدای قرآن خطی نفیس توسط زائر آلمانی به موزه آستان قدس رضوی + تصاویر راهپیمایی جاماندگان اربعین در شام اربعین حسینی به سوی حرم مطهر رضوی ادامه دارد + فیلم روایتی از پیاده‌روی جاماندگان اربعین حسینی در مشهدالرضا(ع) امسال هم جاماندیم از اربعین… آیت الله علم الهدی: اربعین نقطه کمال قیام سیدالشهدا (ع) و مرز اسلام ناب و اسلام یزیدی است پایان خدمت، آغاز دلتنگی | پاکبانان مشهدی از خدمت در نجف گفتند + ویدئو
سرخط خبرها

آن شب که باران بارید

  • کد خبر: ۱۵۸۳۱۷
  • ۲۲ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۷
آن شب که باران بارید
خیابان‌ها شلوغ‌تر از تصورش بود و حرکت اتومبیل‌ها کند شده بود. زن از راننده تاکسی پرسید: ببخشید آقا چرا خیابونا امشب شلوغه؟ راننده گفت: خانم! شب قدره امشب.

تنهایی خودش را یله کرده بود روی مبل، روی فرش، کنار گلدان شمعدانی و روی طاقچه! قطرات باران خود را می‌زدند به پنجره و بعد از روی شیشه سر می‌خوردند به سمت ناکجاآباد. زن خیره شده بود به روشنای صفحه مانیتور و نشانگر صفحه ورد آن بالا چشمک می‌زد. قرار بود یادداشتی در مورد «رابطه خانواده سالم و جامعه ایمن» بنویسد. کلی کتاب و مقاله اطرافش جمع کرده بود و هربار کلماتی را روی صفحه تایپ می‌کرد، اما بعد پاک می‌کرد.
نوشت خانواده! مدتی به آن کلمه خیره شد.

روی نیمکتی چوبی در سال‌های دور یک زن و مرد نشسته بودند. دخترکی با مو‌های فرفری، سارافون صورتی گلدار و صندل سفید براق وسطشان نشسته بود. دخترک بستنی چوبی می‌خورد و زن داشت موهایش را می‌بافت
بعد نوشت پدر...
مرد دخترک را بلند کرد و نشاند روی دوشش. دخترک احساس کرد روی قله جهان نشسته است. حالا می‌توانست همه شهر را ببیند. گنبد را، گلدسته را. می‌توانست دستش را دراز کند و برساند به بال کبوتران.
نوشت مادر...
مادر یکی از آن پیاله‌های طلایی را از سقا خانه پر از آب کرد و داد دست دخترک. یک نفس همه آب را خورد و بعد با پشت دست لب هایش را پاک کرد. مادر خندید. دخترک هم خندید.
نوشت آرش...

یاد آخرین عکسی که فرستاده بود افتاد. میان هُرم گرمای جنوب با یک کلاه ایمنی که در امتدادش با گذر از قطرات نشسته روی پیشانی ختم می‌شد به یک لبخند نشسته روی یک صورت آفتاب سوخته.
بغضش امان نداد، سرش را گذاشت روی میز.
لباسش را پوشید و نرم افزار تاکسی اینترنتی را باز کرد. به جای مقصد گزینه در اختیار را انتخاب کرد. می‌خواست توی هوای فروردین و زیر باران بهار لای شلوغی جمعیت گم بشود و از تنهایی سفر کند و دور شود.

خیابان‌ها شلوغ‌تر از تصورش بود و حرکت اتومبیل‌ها کند شده بود. زن از راننده تاکسی پرسید: ببخشید آقا چرا خیابونا امشب شلوغه؟
راننده گفت: خانم! شب قدره امشب. بعد رادیو را روشن کرد. صدایی می‌خواند: اللهم انی اسئلک.... زن سرش را چسباند به شیشه و بعد گفت: میشه صداش رو بلندتر کنید؟  زن به همراه رادیو زمزمه کرد الغوث الغوث خلصنا...  و آرام با انگشتانش زیر چشمانش را پاک کرد. بعد گفت: میشه برید سمت حرم؟  راننده گفت: آخه... بعد حال زن را که دید گفت: توکل به خدا تا هرجا راه بود و باز بود می‌ریم.

دخترک گوشه صحن، بین پدر و مادرش روی فرشی نشسته بود و هرچه آن‌ها زمزمه می‌کردند تکرار می‌کرد. باران گرفت و مادر چادرش را کشید روی سر دخترک.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->