بر لوحِ سنگیِ دست چپیِ مدخلِ صحنِ کهنه از جانب بالاخیابان، پیش از سروده محمدکاظم صبوری) در حریم زادهٔ موسی که خاکِ درگهش/، چون دمِ عیسی بن مریم شد شفابخشِ علیل// آن که بر دربارِ او از بهرِ حاجت روز و شب/ جُسته مرد و زن پناه و گشته اِنس و جان دخیل// در زمانِ شاهِ خورشیدافسرِ جمشیدجاه/ کز شهانش در عدالت نیست نوشِروان عَدیل// ([..]، پارهای مکرر از قرآن را نقل کرده اند که با کار نیرالدوله و فضای حرم مناسبت تام وتمامی داشته است.
«جَنّاتٌ تَجْری مِن تَحتِهَا ٱلْأنهارُ»، به فارسی رشیدالدین میبدی در سالهای ابتدایی سده ششم، یعنی «بهشتهایی [که]میرود زیر درختان آن جوی ها». سخن از حرمی است به شکل بوستانسرا که از میان آن جویها میگذشته و بنابراین به بهشت میمانسته است. این، یعنی همین مراعات تناسب در آغاز سخن، کاری است خلاقانه و ارزشمند که به آن «بَراعتِ استهلال» میگویند.
اما درباره شاعر و شعرش. در نیمههای سده سیزدهم هجری قمری، «حاج محمدباقر» نامی از کاشان به مشهد مهاجرت کرد. او، اگرچه به شاعرانی حلّه باف از سالهای آغازین حکومت قاجاریان نسب میرساند، ابریشم بافی پیشه کرده بود و در این کار مقبولیت و شهرتی بسزا یافته بود، چندان که پس از استقرار در مشهد بانی و مروج این قماش از بافندگی در شهر ما شد.
حاج محمدباقر چهار پسر داشت که از میان آنها اولی و دومی و سومی به راه پدر رفتند، ولی چهارمی در مسیر نیاکان سخنور خود گام نهاد. این پسر همین محمدکاظم (زاده ۱۲۵۹ هجری قمری) بود که دل در گرو فرهنگ و ادب پارس و عرب داشت و البته میخواست خودش هم از مردان همین عرصات شود، که شد و حتی فرزند ارشدش را هم به چنین جایگاهی -ای بسا جایگاهی برتر - رساند.
این فرزند خلف که محمدتقی بهار باشد در همین زمینه چنین سروده است: «پسرانش همه صنعتگر و فرزند کِهین/ کاظمش نام و به دل طالب دانایی بود». باری، محمدکاظم صبوری آن اندازه در مسیر دلخواهش پیش رفت که به آنجا که میخواست رسید: در اوان جوانی، نتایج سَحر را دید و سخنوری شد که از نام و نان، توأمان، برخوردار بود، اما هنوز مانده بود تا صبح دولتش بدمد.
صبوری زندگی خود را، اغلب، با سرودن اشعاری در ستایش این حاکم و آن والی میگذراند، تا اینکه سال ۱۲۸۴ هجری قمری فرارسید. در این سال، میرزامینای خراسانی-که به حکم ناصرالدین شاه ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود و ضمنا، در مناسبتهای سیاسی، اشعار سفارشی میسرود - درگذشت؛ درنتیجه، وقتی ولایت خراسان به والی تازهای رسید، شاعری نبود که او را به کلام منظوم خوشامد بگوید؛ پس دست به دامن صبوری شدند و او این کار را چنان که بایدوشاید به انجام رساند. بعد از این، مقبولیت و شهرت شاعر روی در فزونی نهاد، تا جایی که از والی بعد لقب «رئیس الشعرا» یافت. اما او بیش از این میخواست؛ میخواست به پایگاه دِعبل خُزاعی برسد که نزد امام هشتم ارج وقربی داشت، و بشود «دعبل ثانی».
چنین هم شد: در نوروز سال ۱۲۹۴ هجری قمری، میرزاسعیدخان مؤتمن الملک که چهار سال پیش از آن متولی باشی شده بود میخواست آن خلعت نوروزی را که هرساله از جانب آستان قدس رضوی به شاه مستقر میدادند با قصیدهای در همین معنی همراه سازد. باز کار را به صبوری سپردند و باز او کارستان کرد، چنان که حاکم اعظم وقت، ناصرالدین شاه، که خود سخنور و سخن شناس بود، با آگاهی بر آن، طی فرمانی شاعر را به ملک الشعرایی آن آستان منصوب کرد.
متن فرمان که نوشته ابوالحسن میرزا شیخ الرئیس، ادیب دانشمند قاجاری، است، اگرچه مفصل و کمی دشوار مینماید، مهم و البته زیباست؛ پس بخشهایی از آن را اینجا نقل میکنیم:
«چون عالیجناب ...، میرزامحمدکاظم، متخلص به ’صبوری‘، خادم آستان قدس، به اقتضای پاکی طینت ...، شکرانه طبع نظم و فصاحت لسان ... را، در نشر مناقب و اشاعه مدایح اهل البیت (علیهم السلام) دیده و الحق در مدحت سرایی خاندان رسالت و دودمان اصالت به پایهای رسیده که در پارسی زبانان ثالث دعبل و حَسّان است ... و از آنجا که ازدیاد درجه امتیاز و تکمیل مرتبه افتخار و اعزاز مشارٌالیه منظور نظر فیض اثر واقفان عتبه مبارکه مقدسه است، به ملاحظه اجرا و امضای فرمان همایونی که از مرکز سلطنت علیّه اسلامیه در شهر ربیع الثانی ۱۲۹۴ صادر شده بود، مشارٌالیه را به لقب نَبیل ملک الشعرایی آستان جبرئیل دربانِ مبارکْ مفتخر و مخصوص فرمودیم.... والی والاشأن ممالک شرقیه و متولی باشی عتبه مبارکه رضویه، از هذه السنه و ما بعدها، عالیجناب را ... خادم کشیک اول و ملک الشعرای سرکار فیض آثار دانسته ... در مجالس رسمیه حضرتی و اعیاد عظیمه ملتی، از قصاید غرّا و تقریظات شیوای عالیجناب مشارٌالیه محظوظ و بهرهمند باشند.» در یادداشت پسین باقی ماجرا را خواهیم گفت.