همان طور که خواب بودم احساس کردم یک نفر من را دارد تکان میدهد.
توی همان حالت خواب و بیدار گفتم: کیه منو تکون میده؟
صدایی گفت: نگو کیه؟ بگو چیه؟
گفتم: باشه. چیه منو تکون میده؟
صدا گفت: من تو رو تکون نمیدم، خونتونو تکون میدم. من زلزله ام.
با ترس از جایم پریدم.
زلزله گفت: نترس، من شدتم کمه. چهار ممیز شش ریشترم. به ساختمونها شوک جدی وارد نمیکنم.
گفتم: واقعا خیلی زلزله بی ملاحظهای هستی. هم نصف شب پا شدی اومدی خونه مردم هم حواست نیست که این ساختمونها مهندسی ساز نیستند، چند تا آهن رو با خال جوش به هم وصل کردن، شده اسکلت ساختمون، همین الان تو یه پخ بگی، ممکنه کل این ساختمون بیاد پایین.
زلزله گفت: خوب میرفتید یک خونه مهندسی ساز میخریدید؟
گفتم: عقلم میرسید، ولی پولم نمیرسید. تازه همینجا هم که الان هستیم، مستأجریم. راستی داری یکی دومیلیون دستی قرض بدی، بذارم رو اجاره بدم صاحب خونه. دهم اردیبهشت باید اجاره بدم کم دارم.
زلزله گفت: من پولم کجا بود.
گفتم: هیچ کس به فکر ما نیست.
زلزله گفت: حتی خودتم فکر خودت نیستی. وقتی اومدم بدترین جای ممکن واستادی، یعنی زیر لوستر به این سنگینی. خوب میرفتی بین چهارچوب در وامیستادی که امنیتت بیشتر باشه.
گفتم: خودم اینها رو بلدم. هر وقت شما زلزلهها تشریف میارید، که امیدوارم دیگه نیارید، باید بریم ماسک بزنیم، فاصله اجتماعی رو با دیگران رعایت کنیم و از ژل ضدعفونی کننده استفاده کنیم.
زلزله گفت: امیدوارم که دیگه مجبور نشم بیام اینجا. نه خونه هاتون آمادگی اومدن من رو دارن، نه خودتون.
ناگهان دیدم پسرم هم بیدار شده و زیر میز عسلی رفته است.
گفتم: حالا اگه من آمادگی شو ندارم، ولی پسرمو ببین. چقدر قشنگ رفته زیر میز جاگیری کرده.
زلزله داد بلندی زد و گفت: وای، رفته زیر میز عسلی شیشه ای. اینکه خیلی خطرناکه.
خلاصه شبی که همه داشتند از زلزله فرار میکردند، زلزله از دست ما فرار کرد و رفت.