گاهی در شلوغی روزمرگیها و ازدحام دور و برمان چنان با زندگی مأنوس میشویم که کمتر ممکن است دقایقی به این فکر کنیم که اگر امروز آخرین فرصت من برای زندگی باشد و ساعتهای پیش رو آخرین لحظاتی باشند که برای انجام دادن کاری در اختیار دارم، چگونه این زمان را سپری میکنم؟
باز هم به جنگیدنهای هر روزه ادامه میدهم یا دست میکشم و این زمان را بیشتر صرف خودم میکنم؟ باز هم بخشی از زمانم را به صحبت از زندگی این و آن و حریم شخصی دیگران اختصاص میدهم یا در زمان باقی مانده به سر و سامان دادن امور شخصی خودم میپردازم؟
باز هم بخشی از دل و روحم را صرف کدورت ها، کینه ها، ناراحتیها و تلخیهای به جا مانده از آدمها میکنم یا لحظههای پیش رو را فقط برای کسانی هزینه میکنم که از جان و دل دوستشان دارم؟ به اضطرابها و استرسهای همیشگی برای رسیدنها و نرسیدن ها، داشتنها و نداشتنها ادامه میدهم یا با تمام وجود به دقایقی که مانده اند چنگ میزنم تا ثانیهای را به بیهودگی نگرانیهای بی ثمر نپردازم؟
کافی است تنها دقایقی از هر روز را فقط به احتمال نبودن روز بعد فکر کنیم. خیلی از اتفاق ها، خیلی از دشمنیها و انتقامها و فرصت سوزیها از برنامه مان خط میخورد و به جای همه آنها چیزهایی را جایگزین میکنیم که در فرصت اندک زندگی بیشتر به آنها بپردازیم. شاید بیشتر به آدمهایی فکر کنیم که به آنها عشق میورزیم، اما در گرفتاریهای زندگی کمتر برایشان وقت گذاشته ایم.
شاید به هدفهایی فکر کنیم که به حاشیه زندگی مان رانده شده اند و گمشان کرده ایم. شاید به کارهایی فکر کنیم که نیمه تمام رها شده اند، به جبران کاستی ها، به تمام کردن کارهای ناتمام و به پایان رساندن امور بلاتکلیف. کافی است فقط دقایقی هر روز به این فکر کنیم که مرگ روی دیگر زندگی است و یاد مرگ میتواند زیستنی عاقلانه را رقم بزند و آدمی را به غنیمت دانستن فرصتی که در اختیار دارد سوق بدهد.
یاد مرگ نه به این معنا که زندگی را فلج و آدمی را منزوی کند، بلکه به این معنا که میتواند تلنگری به ناگزیر بودن تقدیری باشد که برای همه ما روزی رقم خواهد خورد. خداوند متعال در فرازی از آیه ۸ سوره جمعه میفرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ، بگو: عاقبت، مرگی که از آن میگریزید شما را ملاقات خواهد کرد.»