رضا بهبودی جلو دوربین «مشت‌زنی در رینگ ترجمه» رفت آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۱۹ مهر ۱۴۰۴) واکنش تند وزیر فرهنگ و ارشاد به برنده صلح نوبل + عکس جایزه آسترید لیندگرن به «رضی هیرمندی» رسید جایزه آرژانتینی‌ها برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «درنو» بازیگر کودک «مثل یک راز» برنده جشنواره فیلم کوتاه شهر صورتی هندوستان شد جزئیات فیلم‌کنسرت انیمه‌های میازاکی اعلام شد | رویا از قلعه هاول تا شهر اشباح صفحه نخست روزنامه‌های کشور - شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴ گزارش آماری از چهارمین جایزه انجمن روزنامه‌نگاران | بخش ویژه «چراغ حقیقت» صدرنشین شد خوانندگی «نیما رئیسی» در شب خاطره‌ها + فیلم کنسرت «آتش زنده» کامکار‌ها روی صحنه «دوگانه» در جشنواره فیلم شب‌های سیاه تالین محمدرضا شفیعی کدکنی در خاطرات شاگردان | در ستایش چراغ و آینه اختتامیه جشنواره نمایش‌های آیینی سنتی برگزار شد شعری که به حافظه جمعی مردم راه دارد | به‌بهانه سالروز تولد محمدرضا شفیعی‌کدکنی، شاعر بزرگ خراسانی قبری در میانه حیاط | نقد رمان «ناخن‌کشیدن روی صورت شفیع‌الدین» در کتاب‌فروشی چشمه کارگر تهران سوتی‌های عجیب سریال «محکوم»! | بی احترامی پلتفرم‌ها به مخاطب همچنان ادامه دارد زمان پخش «بامداد خمار» مشخص شد + خلاصه داستان «لاک‌پشت و حلزون»، فیلمی ایرانی با طعم فرانسوی
سرخط خبرها

آمدم ای شاه پناهم بده

  • کد خبر: ۱۶۵۳۳۹
  • ۰۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۲۵
آمدم ای شاه پناهم بده
کرکره نانوایی را می‌کشد بالا، دکمه رادیو را روشن می‌کند و می‌رود سر وقت روشن و گرم کردن تنور، از رادیو صدایی رسا و دل نشین می‌آید؛ آمدم‌ای شاه پناهم بده...

حاج خلیل پنجاه وهفت ساله با ته لهجه آذری، لاغر اندام است و سیه چرده، سال هاست که شب کلاه بافتنی سیاهی که گذر ایام قهو ه‌ای اش کرده را حتی جلو حرارت تنور روی سرش دارد. کرکره نانوایی را می‌کشد بالا، دکمه رادیو را روشن می‌کند و می‌رود سر وقت روشن و گرم کردن تنور، از رادیو صدایی رسا و دل نشین می‌آید؛ آمدم‌ای شاه پناهم بده...

سعید سی وهشت ساله است و صاحب یک باجه روزنامه فروشی، قبل از رسیدنش مثل همیشه روزنامه‌های صبح رسیده است، در کوچک باجه را باز می‌کند، روزنامه‌ها را مرتب می‌چیند و بعد رادیوی کوچکش را روشن می‌کند.
او امروز باید یک مجله خانواده برای همسرش ببرد. یکی را می‌گذارد کنار و در همین حین که چشمش سر می‌خورد روی تیتر صفحه اول روزنامه ها، پیچ رادیو را روشن می‌کند. از رادیو آوازی پخش می‌شود؛ آمدم‌ای شاه پناهم بده...

گل مریم کتاب و جزوه هایش را می‌گذارد توی کیفش، می‌خواهد کفش هایش را بپوشد که یادش می‌آید سماور را خاموش نکرده است. دو باره بر‌ می‌گردد توی آشپزخانه. روی طاقچه رادیوی قدیمی روشن است و از رادیو صدای آقای کریم خانی در حال پخش است؛ آمدم‌ای شاه پناهم بده ... می‌ایستد و گوش می‌دهد و زل می‌زند به قاب قدیمی کنار رادیو لب پنجره ...

اتوبوس آماده حرکت است و عده‌ای هم ایستاده اند وسط اتوبوس، مردی که یک مجله همشهری داستان در دستش دارد بلند می‌شود و جایش را می‌دهد به پیرمردی حدودا هشتاد ساله، پیرمرد که ته لهجه آذری هم دارد از او تشکر می‌کند. اتوبوس راه می‌افتد. مرد میان سالی که شب کلاه بافتنی قهوه‌ای رنگ پریده‌ای به سر دارد از ته اتوبوس می‌گوید: برای سلامتی خودتون و آقای راننده صلوات بفرست؛ و گل مریم درحالی که کیفش را در دستش می‌فشارد زیر لب صلوات می‌فرستد.

از رادیوی اتوبوس آواز حزینی به گوش می‌رسد؛ آمدم‌ای شاه پناهم بده.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->