سعید روستایی و پیمان معادی در فهرست رای دهندگان اسکار هشدار وزیر فرهنگ درباره صداهای تفرقه‌افکنِ پس از جنگ چرا آهنگ «بوم، بوم، تل‌آویو»؛ در پاسخ حملات موشکی ایران به اسرائیل جهانی شد؟ + ویدئو نقدی بر وضعیت کنونی شعر آئینی | احساسات و گریه در شعر سوگ‌محور باید همراه محبت ولایت و شعور باشد برگزاری نشست انتقال تجربه با حضور عادل تبریزی در سینما هویزه مشهد شعر افشین علا خطاب به رژیم صهیونی | عاقبت بیت‌المقدس را رها خواهیم کرد فریبرز عرب‌نیا: ترجیح می‌دهم در کنار مردم کشور عزیزم باشم + فیلم سریال محرمی «جایی برای همه» روی آنتن شبکه دو + زمان پخش آمار فروش سینماها در روزهای جنگ بین اسرائیل و ایران اکران سیار فیلم‌های کودکانه در مشهد کارگردان فیلم بعدی «جیمز باند» مشخص شد «کاتیا فولمر» ایران‌شناس آلمانی درگذشت فصل پایانی سریال «اسکویید گیم» در راه است تکرار سریال «مختارنامه» از شبکه آی‌فیلم (محرم ۱۴۰۴) + زمان پخش قدردانی سخنگوی پلیس از اصحاب قلم در دوران جنگ رژیم صهیونیستی علیه ایران | عزیزان رسانه، گل کاشتید، دستانتان را می‌بوسم برنامه‌های حمایتی وزارت فرهنگ و ارشاد برای جبران خسارات گروه‌های موسیقی و نمایشی اجرای باشکوه ارکستر سمفونیک تهران در میدان آزادی حسام خلیل‌نژاد، بازیگر سینما و تلویزیون: اگر امروز هنری هست، میراث شهیدان است فیلم‌های آخر هفته تلویزیون (۵ و ۶ تیر ۱۴۰۴) + شبکه و زمان پخش
سرخط خبرها

یادآوری

  • کد خبر: ۱۶۵۵۷۴
  • ۰۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۶
یادآوری
بعد از رفتن مادرجان، ما فقط یک بار رفتیم پارک. ویلچرش را در سکوت هل می‌دادم. سرش پایین بود نه از معما خبری بود و نه از آبنبات ترش.

بعضی وقت‌ها مرا هم نمی‌شناسد، این جور وقت‌ها دلم می‌گیرد، آن وقت دلم می‌خواهد گریه کنم، اما من که می‌شناسمش. پدربزرگم است، هنوز عصر‌های پنجشنبه پارک ملت، طعم آبنبات‌های ترش، که جایزه جواب دادن به معماهایش بود و بستنی‌های مغزدار آقا رحیم را هم یادم هست. بستنی‌ها را که روی میز جلویمان می‌گذاشت، پدربزرگ می‌پرسید ویژه است؟

آقا رحیم می‌گفت: ویژه اصل طلاب و بعد سه نفری می‌خندیدیم. همه چیز از مریض شدن مادربزرگ آغاز شد. آن روز‌های آخر از کنار تخت مادرجان تکان نمی‌خورد. همه می‌دیدیم که با هر سرفه او لبخند پدر بزرگ هم محوتر می‌شد. بعد از آن روز سرد، دیگر کسی خنده پدربزرگ را ندید.

بعد از رفتن مادرجان، ما فقط یک بار رفتیم پارک. ویلچرش را در سکوت هل می‌دادم. سرش پایین بود نه از معما خبری بود و نه از آبنبات ترش. وقتی آقا رحیم بستنی را می‌گذاشت توی ظرف، چند لحظه‌ای ایستاد که بابا بزرگ مثل همیشه بپرسد ویژه است؟ اما وقتی دید خبری نیست خودش گفت ویژه است و بعد پدربزرگ تنها سری تکان داد و آن قدر با قاشق و بستنی اش بازی کرد که همه اش آب شد. کم کم دیگر حوصله بیرون آمدن و عصر‌های باهم بودن را نداشت.

حوصله هیچ کس و هیچ جا را نداشت. مدتی که گذشت گاهی اسم مرا هم فراموش می‌کرد. بغض می‌کردم، اما پدر می‌گفت زمان می‌برد تا خوب شود. دکتر گفته بود که باید اطرافش چیز‌هایی باشد که دوستشان دارد یا ببریدش به جا‌هایی که با آنجا خاطرات خوب دارد. برای همین پدر فهرستی تهیه کرد. از جا‌هایی که پدربزرگ دوست داشت.

کوهسنگی و دیدن رفقایش، خانه عمه، خانه پدر، ییلاق کنگ و ... اما پدر بزرگ مقابل هر پیشنهاد سکوت می‌کرد یا سرش را تکان می‌داد. فقط وقتی رسید به حرم امام رضا (ع)، پدربزرگ بی درنگ گفت: بریم. برای همین سه شنبه‌ها عصر می‌رفتیم حرم، سه شنبه‌هایی که قبل ترها، پیش از آنکه مادرجان بیمار بشود، هر هفته با او می‌رفتند. آنجا که می‌رسیدیم حالش جور دیگری بود، درست مثل عصر‌هایی که پیش از آن می‌رفتیم پارک. اسم مادرجان را صدا می‌زد و می‌گفت: او همین اطراف است.

این روایت بر گرفته از تخیل نویسنده است.
عکس: نسترن فرجاد پزشک

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->