زهرا دلپذیر | شهرآرانیوز؛ یکی از نامدارترین زنان شاهنامه، سیندخت، همسر مهراب شاه کابل و مادر رودابه و مادربزرگ مادری رستم، است؛ زنی زیبا و خردمند که در ماجرای دلدادگی زال و رودابه نقشی بسیار مهم و تأثیرگذار دارد. سیاست و زیرکی سیندخت تا آنجاست که به عنوان فرستاده سیاسی، راهی دربار سام میشود و موافقت او را برای ازدواج زال و رودابه به دست میآورد و درنتیجه منوچهر، شاه ایران، از حمله به کابلستان صرف نظر میکند. این هفته به داستان این بانوی دلیر و کاردان میپردازیم.
سیندخت زنی خورشیدچهره و دلرباست و به تعبیر فردوسی، بهاری آراسته و ماهرویی است که در ایوان (کاخ) مهراب میدرخشد. گرچه وصف زیبایی سیندخت در داستان اندک است، رفتار خردمندانه و چاره جوییهای او سراسر داستان را روشن کرده است. از همان آغازین ابیات داستان و در نخستین صحنه ورود سیندخت به ماجرا، گفت وگوی او با همسرش را پس از بازگشت از مهمانی زال میشنویم که نشان میدهد با زنی دوراندیش و کاردان روبه روییم که به وقایع پیرامون خود عمیق و آگاهانه مینگرد. سیندخت از مهراب میپرسد که زال چگونه مردی است، آیا برازنده تاج و تخت است و خوی و خصلت آدمی دارد و دنباله رو نامداران گذشته است:
بپرسید سیندخت مهراب را/ز خوشاب بگشاد عنّاب را /که، چون رفتی امروز و، چون آمدی /که کوتاه باد از تو دست بدی /چه مردی ست این پیرسر پور سام؟ /همی تخت کام آیدش گر کُنام /خوی مردمی هیچ دارد همی؟ /پی نامداران سپارد همی؟
پاسخ نیکو و محترمانه مهراب به سیندخت نشان میدهد که او کاملا به درایت و دانایی همسرش ایمان دارد و مسائل سیاسی را با او در میان میگذارد:
چُنین داد مهراب پاسخ بدوی /کهای سرو سیمین بر خوب روی /به گیتی در از پهلوانان گُرد /پی زال را کس نیارد سپُرد [..]مادری دلسوز و دوراندیش
رودابه با شنیدن سخنان پدر، به زال دل میبندد و به یاری کنیزان خویش با زال ملاقات میکند و عشقی بین آن دو شکل میگیرد. زال خبر رضایت پدرش سام برای ازدواج با رودابه را از طریق زنی از نزدیکان خود به او میرساند. اما سیندخت زن پیام رسان را در کاخ میبیند و به او مشکوک میشود. زن تصمیم دارد با پاسخهای نادرست، سیندخت را بفریبد، اما او باهوشتر از آن است که فریب بخورد.
او به عنوان مادری دلسوز و خردمند، نگران دخترش رودابه است که آیا دخترش به مردی شایسته دل سپرده و از سوی دیگر به فکر آبروی خانواده است. سیندخت پس از تنبیه زن، به سراغ رودابه میرود و با خشم و زاری از او ماجرا را میپرسد. رودابه راز عشقش به زال و رضایت سام برای ازدواج پسرش با او را برای مادر افشا میکند. سیندخت زال را داماد شایستهای برای خود میداند و کمی آرام میگیرد:
فروماند سیندخت از آن گفت اوی /پسند آمدش زال را جفت اوی.
ولی سیندخت به خوبی میداند که نژاد خانواده خودش به ضحاک تازی میرسد که منفور ایرانیان است و نژاد منوچهرشاه به فریدون میرسد؛ همان کسی که ضحاک را به بند کشید. پس بی تردید منوچهر به این ازدواج رضایت نمیدهد و کاولستان را با خاک یکسان مینماید:
شود شاه گیتی ازین خشمناک /ز کاول برآرد به خورشید خاک
این مادر خردمند به عمق ماجرا پی برده و میداند رودابه پند کسی را نمیپذیرد؛ بنابراین نیرنگی تازه میزند و نه تنها وانمود میکند زن پیام رسان را نشناخته، بلکه برای دلجویی، هدایایی نیز به او میبخشد و آزادش میکند. در کل، او برخوردی بسیار معقولانه و منطقی با این موضوع دارد.
سیندخت که به خوبی از خلق و خوی تند همسرش آگاه است تصمیم میگیرد به نرمی و با تدبیری خاص ماجرای عشق زال و رودابه را به گوش او برساند. این بانوی دانا به خوابگاه میرود و خود را غمگین و افسرده نشان میدهد. مهراب دلیل پژمردگی او را میپرسد. سیندخت با براعت استهلالی زیبا درباره بی وفایی دنیا، مهراب را برای شنیدن این خبر آماده و در پایان تأکید میکند که در سخنش سرّی نهفته است:
بدو گفت سیندخت کین داستان /به روی دگر برنهد راستان /خردیافته موبد نیک بخت /به فرزند زد داستان درخت /زدم داستان تا ز راه خرد /سپهبد به گفتار من بنگرد
سپس ماجرای عشق زال و رودابه را به آرامی برای همسرش تعریف میکند. مهراب با شنیدن این خبر بسیار آشفته میشود و دست به شمشیر میبرد تا رودابه را از بین ببرد و این فتنه را خاموش نماید:
چو بشنید مهراب بر پای جست /نهاد از بر دست شمشیر دست /تنش گشت لرزان و رخ لاژورد /پر از خون جگر، لب پر از باد سرد
سیندخت دست به دامان مهراب میشود و تلاش میکند با سخنان نرم او را به رفتار خردمندانه دعوت کند:
چُنین گفت کـز کــهتر اکنــون یکی /سَخُن بشنو و گـوش دار انـدکی /وُزان پس همـان کن که رای آیـدت /روان را خــرد رهنمــای آیـدت
مهراب به حدی خشمگین است که بار دیگر فریادش به آسمان میرود و میگوید اگر سام و منوچهر از این ماجرا باخبر شوند، کاولستان را ویران میکنند. سیندخت به او اطمینان میدهد که سام از این ماجرا باخبر است و به این پیوند رضایت داده. مهراب با شنیدن این سخن خوشحال میشود و از او میخواهد رودابه را به نزدش بیاورد.
سیندخت از مهراب قول میگیرد که به رودابه آسیبی نرساند. مهراب قبول میکند و با دیدن دخترش، از تنبیه او صرف نظر و به سرزش او بسنده میکند. تدبیر و درایت سیندخت در این ماجرا از دو جنبه اهمیت دارد؛ او از یک سو با زیرکی، مهراب را از عشق زال و رودابه آگاه میکند و از سوی دیگر با شکیبایی و آرامش زیادی که در برابر همسرش نشان میدهد آتش خشم او را خاموش مینماید.
پس از مدتی، خبر دلدادگی زال و رودابه به شاه ایران، منوچهر، میرسد. او که از عواقب احتمالی این ازدواج نگران است به سام دستور حمله به کاولستان را میدهد. مهراب با شنیدن این خبر بار دیگر خشمگین میشود و تصمیم میگیرد سیندخت و رودابه را مقابل انجمن به قتل برساند. در اینجا سیندخت با مشکل بزرگ تری رو به رو شده است؛ از یک سو جان خود و دخترش در خطر است و از سوی دیگر ممکن است کاولستان با حمله سام ویران شود. این بانوی خردمند آرامش خود را از دست نمیدهد و به جای ترس و گریز، در پی چاره جویی است:
چو بشنید سیندخت بنشست پست /دل چاره جوی اندر اندیشه بست
او به مهراب پیشنهاد میدهد به عنوان سفیر کاول همراه با هدایایی ارزشمند راهی دربار سام شود و با او مذاکره کند:
بدو گفت سیندخت کای سرفراز /بود که ت به خونم نیاید نیاز /مرا رفت باید همی پیش سام /کشیدن مرین تیغ را از نیام
ز من جان و رنج و ز تو خواسته/ سپردن به من گنج آراسته
مهراب کلید خزانه خود را در اختیار همسرش قرار میدهد. سیندخت که به خوبی میداند شکوه ظاهری یک فرستاده تأثیر زیادی در نتیجه گفتگو دارد با هیئتی آراسته و هدایایی گرانبها راهی دربار سام میشود:
بیاراست تن را به دیبای زر /به درّ و به یاقوت پرمایه سر /پس از گنج خضرا ز بهر نثار /برون ریخت دینار، چون سی هزار [..]/چو برساخت کار اندرآمد به اسپ /چو گردی به کردار آذرگشسپ
وقتی سیندخت به دربار سام میرسد با شجاعت بسیار، پیش روی او از اسب پیاده میشود و پس از ادای احترام، هدایای دربار کاول را به او تقدیم میکند. سپس با اعتمادبه نفس بسیار سخنش را با تعریف و تمجید از سام، شروع میکند. سام از او میخواهد خودش را معرفی کند. سیندخت ابتدا با زیرکی از سام پیمان میگیرد که در صورت فاش شدن هویتش به او و خاندانش آسیبی نرساند. سام میپذیرد و سیندخت پس از معرفی خود، تلاش میکند او را از حمله به کاولستان منصرف نماید:
ازآن ترس کو هوش و زور آفرید/درخشنده ناهید و هور آفرید/نیاید چُنین کارش از تو پسند/ میان را به خون برهمن مبند
سیندخت چنان خردمندانه و نیکو سخن میگوید که سام تحت تأثیر اندیشه و هوشمندی او قرار میگیرد:
سخنها چو بشنید ازو پهلَوان/زنی دید بارای و روشن روان
سرانجام سیندخت موفق میشود از سام امان نامه بگیرد و او را از حمله به کاول منصرف کند. همچنین رفتار سیندخت موجب میشود سام برای منوچهر نامه بنویسد و نظر او را برای ازدواج زال و رودابه جلب کند.
روز بعد، وقتی سیندخت بار دیگر به درگاه سام میرود، او را با نام مِه بانوان فرا میخوانند:
روارو برآمد ز درگاه سام/مِه بانوان خواندندش به نام
سپس سیندخت با سام پیمانی محکم میبندد و با هدایای بسیار راهی کاولستان میشود:
سَزاوار او خلعت آراستند/ز گنج آنچ پرمایهتر خواستند [..]/شکفته شد آن روی پژمرده ماه/به نیک اختری برگرفتند راه
در نهایت با درایت و خردمندی سیندخت، نه تنها کاولستان از نابودی نجات مییابد بلکه زمینه تولد بزرگترین پهلوان حماسی ایران، رستم، فراهم میشود.