معصومه متیننژاد | شهرآرانیوز؛ دوستی تعریف میکرد: «در فامیل عریض و طویلمان، چند جوان معلول داریم. همه تقریبا همسن و سال هستند. از بین همه آنها، فقط یکنفر زندگی متفاوتی بابقیه دارد، تحصیلکرده است و پژوهشگر، بسیار اجتماعی و خوشمشرب. وقتی توی فامیل دربارهاش حرف میزنیم کمتر کسی او را با محدودیتی که دارد، بهیاد میآورد.
جوانی برازنده و شایسته که از همان کودکی مسیر متفاوتی را درپیش گرفته است. باوجود محدودیتی که دارد، پدر و مادرش همیشه از موضع قدرت و احترام کامل با او برخورد میکنند، یعنی بعضی رفتارشان بهگونهای است که کسی به خودش اجازه نمیدهد از روی ترحم، دلسوزی یا ضعف با آنها برخورد کند. برخلاف دیگر بچههای معلولی که در فامیل داریم. الان نتیجه آن برخوردها و نوع تربیتها را میبینیم.»
نتیجه تفاوت تربیتی را که دوستم درباره آن صحبت میکرد، همه ما در خانوادههای دارای فرزندان معلول دیدهایم و این باور را داریم که بچهها خروجی تربیت والدینشان هستند. موضوعی که از نظر زینب نجفیثانی، روانشناس کودکان استثنایی، در خانوادههای دارای فرزند معلول بهعلت شرایط خاصی که این بچهها دارند از اهمیت دوچندانی برخوردار است و باید این خانوادهها توجه ویژهای به آن داشتهباشند. موضوعی که امروز میخواهیم به کمک این روانشناس و به مناسبت روز ملی معلولان جسمیحرکتی، قدری بیشتر به آن بپردازیم.
کودکان معلول را به هفت دسته بزرگ میتوان تقسیم کرد. البته برخی هم نوزده تا بیست زیرمجموعه برای آنها تعریف کردهاند. بخشی از این کودکان با معلولیتشان به دنیا میآیند. برخی هم بر اثر بیماری یا حادثهای دچار معلولیت میشوند.
معلولیتهای جسمی و حرکتی را هم که امروز موضوع صحبت ما هستند میتوان به چند دسته مختلف تقسیم کرد. معلولیتهایی که فرد با آنها بهدنیا میآید، مانند فلج مغزی، ناهنجاریهای کروموزومی، نقص عضوها.
معلولیتهایی که در زمان تولد ایجاد میشوند، مانند معلولیتهای ناشی از سختزایی که حاصل نرسیدن اکسیژن به مغز نوزاد یا فشار به سر اوست و معلولیتهایی که پس از تولد براثر حوادث و سوانح یا بیماریها بهوجود میآیند، مانند سکته مغزی، قطع عضو و اماس.
اینکه معلولیت از چه نوعی و در کدام قسمت بدن اتفاق افتاده باشد، شرایط فرد معلول و اطرافیان او را تعیین میکند. باهمه اینها معمولا همه افراد از یک مسیر خاصی برای رسیدن به نقطه پذیرش عبور میکنند که طبیعی است و تازه ماجرا از آن نقطه شروع میشود.
نخستین واکنشی که بیشتر خانوادهها در برابر این اتفاق نشان میدهند انکار است، چون معتقدند پزشک اشتباه کرده است. برای همین، تا مدتی دائم از این پزشک به آن پزشک مراجعه میکنند تا بالاخره از یکی نظری متفاوت بشنوند.
مقصر دانستن خود یا دیگران در اتفاقی که افتاده، مرحله دیگری است که خواهناخواه والدین به آن سمت کشیده میشوند. برای نمونه، فکر میکنند شاید کار یا رفتار اشتباهی در دوران بارداری انجام دادهاند که چنین اتفاقی افتاده است یا وجود این مشکل در یکی از بستگان، این اتفاق را برای آنها هم رقم زدهاست. این حسها حتی در والدین بچههایی که پس از تولد دچار معلولیت میشوند هم وجود دارد.
مقاومت در برابر پذیرش موضوع، با بروز رفتارهایی مانند پنهانکردن کودک از دید دیگران، مکانیسمی دفاعی است که برخی خانوادهها آن را در پیش میگیرند تا از این راه به آرامش برسند. آنها نمیدانند با این رفتار، آسیب بیشتری به خود و فرزندشان میزنند و دردسر بیشتری برایشان خواهد بود.
یک خانواده ایدهآل پس از این مرحله به نقطه پذیرش میرسد، ولی اگر روندهای یادشده چند سال طول بکشد و خانواده نخواهد معلولیت فرزندش را بپذیرد دچار فرسودگی خواهد شد. فرسایشی جسمی و روحی که مادران را بیشتر درگیر میکند، چون این موضوع گاهی سبب میشود تا آنها همه اعضای خانواده را کنار بگذارند و همه توانشان را صرف کودک معلول کنند. گاهی هم کودک معلول را نادیده بگیرند و همه توجهشان را صرف بچههای دیگر کنند.
پدر و مادرها آرزوهای دور و درازی برای فرزندانشان دارند، پس طبیعی است که معلولیت را سدی در برابر این خواستهها بدانند و در برابر آن واکنش منفی نشان بدهند، اما باید بدانند هرچه روند پذیرش زودتر اتفاق بیفتد، هم کودک و هم خودشان فرصت بیشتری برای کمک به خود و بازسازی دوباره دارند. واقعیت این است که معلولیت بهویژه معلولیتهای جسمیحرکتی فقط بخشی از توانمندیهای آن کودک را محدود خواهد کرد. کودک معلول هم مانند دیگر بچهها نیاز دارد توانمندیهایش شناسایی و تقویت شوند.
مهمتر از این نکته، باوری است که والدین باید درباره این بچهها داشتهباشند. این مسئله میتواند مانند سوخت موتور محرکی همه اعضای خانواده را تا رسیدن به هدف نهایی پیش ببرد و کمک کند تا دیگران هم این بچهها و توانمندیهایشان را جدی بگیرند. حتما درباره هلنکلر چیزهایی شنیدهاید یا فیلمهایی را دیدهاید که براساس زندگینامه او ساخته شدهاست. کودک نابینا و ناشنوایی که به کمک یک معلم، توانمندیهایش شناسایی و از دنیای تاریک خود خارج میشود و درنهایت به رتبههای علمی و اجتماعی بالایی میرسد.
امثال هلن در تاریخ زیاد بودهاند، مانند استیون هاوکینگ، فیزیکدان، کیهانشناس و نویسنده بریتانیایی یا لودویگ بتهوون یکی از موسیقیدانان برجسته آلمانی. این خود والدین هستند که باید انتخاب کنند جزو کدام دسته باشند. ازاینرو به این والدین توصیه میکنیم:
پذیرش ناتوانیهای کودک و تلاش برای سازگار کردن او با این شرایط، نخستین کاری است که باید انجام داد. باید ذهن را از انواع پیشداوریها خالی کرد تا بتوان به راحتی او را آنگونه که هست، پذیرفت.
کوشش کنند تمایلات و خواستههای خود را درباره کودکشان کنار بگذارند. بهدنبال شناسایی و تقویت توانمندیهای کودک به صورت اختصاصی باشند، نه مسیری برای رسیدن به خواستههای دست نیافتنی خود.
احساساتی مانند ناامیدی، یأس، بیحوصلگی و عجله، دشمن اجرای موفقیتآمیز هر برنامه تقویتی و ترمیمی برای این کودکان است. این احساسات را نادیده بگیرند و فقط به جلو پیش بروند.
کودکی که در روابط خانوادگی احساس امنیت میکند و میداند که والدینش درهرحال از او مراقبت و حمایت خواهند کرد، از پیشرفتهای کمی هم که دارد، راضی است و تلاش بیشتری برای یادگیری میکند.
در فعالیتهای حرفهای و آموزشی بیشتر شرکت کنند. این حضور احساس شایستگی و کنترل را در اعضای خانواده افزایش میدهد و از این طریق میتوانندمهارتهای مختلف را به کودکشان آموزش بدهند.
حضور در فعالیتهای گروهی و رواندرمانیهای خانوادگی را نباید فراموش کنند. این فعالیتها کمک میکند تا بدانند که خانوادههای زیاد دیگری هم هستند که مانند آنهابا این موضوع روبهرو هستند.
والدین مهمترین نقش را در تربیت کودک معلولشان دارند، امالازم است که از مشارکت دیگر اعضای خانواده، دوستان و بستگان و نهادهای مرتبط هم حتی بهصورت پارهوقت کمک بگیرند.
پنهان کردن بچهها از دید دیگران ظلمی بزرگی به آنها و نادیده گرفتن حقوق اولیهشان است که سبب میشود آنها از آنچه هستند هم محدودتر و منزویتر شوند. هرچه خانوادهها زمینه را برای حضور اجتماعی این بچهها بیشتر فراهم کنند، جامعه هم پذیرش بهتری برای آنها و محدودیتهایشان خواهد داشت.