شهرآرانیوز؛ شاید آن نانوای فومنی هیچ وقت انتظار نداشت ابیاتی که او خالصانه برای مولایش، امام حسین (ع)، سروده بود با گذشت بیش از یک قرن همچنان در شب عاشورا بر لبان سوگواران جاری شود و با اشک و آه آن را زمزمه کنند.
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است/مکنای صبح طلوع/عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است/مکنای صبح طلوع
سالهای سال هیچ کس نمیدانست این سروده جان سوز از ذهن و خاطر کدام شاعر دل سوختهای تراویده است. شاید این گمنامی راز تأثیرگذاری این شعر در طول سالهای متمادی باشد. شب عاشورا با این نوحه دو دمه در ذهن و خاطر دل سوختگان سیدالشهدا (ع) ثبت شده است.
در سفیدی برف دی ماه سال۱۲۵۸خورشیدی، در اوج سیاهی روزگار حکومت قاجار، در شهر فومن نوزادی پا به این جهان میگذارد که پدر وی، کربلایی مهدی خباز، نام محمود را برای او انتخاب میکند. پدرش که در دوره محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار میزیسته از زاهدان مشهور زمانه خویش بود که از راه پیشه نانوایی روزگار میگذراند. او علاوه بر محمود، صاحب یک دختر و سه پسر دیگر به نامهای باقر و محمدعلی و علی اکبر نیز بود که این سه برادر بعدها بعد از اجباری شدن نام خانوادگی و شناسنامه برای ایرانیان در تابستان سال۱۳۱۴، هرکدام نام خانوادگی یا شهرت جداگانهای برگزیدند.
میرزا محمود هفت ساله بود که به مکتب خانه محل سپرده شد تا در آنجا با مقدمات علوم دینی و قرآنی آشنا شود. همچنین از آنجایی که به هنر خطاطی علاقهمند بود به این کار نیز روی آورد که بعدها به واسطه آن توانست به تنظیم و تحریر اسناد و قراردادهای مهم منطقه بپردازد. بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی به همراه برادرش در مغازه نانوایی پدر مشغول شد و همان شغل را تا پایان زندگی اش ادامه داد.
گفته میشود در سنین شانزده هفده سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری افتاد و حالش بسیار بد شد. به گونهای که امید زنده بودن او از میان رفت. وی در این باره گفته بود: «در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت: با ایشان کاری نداشته باشید. زیرا ایشان پدر محمدتقی است.» تا اینکه در آن حالت خوابش میبرد و مادرش که بر بالینش نشسته بود و از او مراقبت میکرد گمان میکند فرزندش از دنیا رفته است، اما بعد از مدتی محمود از خواب بیدار میشود و حالش به تدریج رو به بهبود میگذارد.
محمود نوجوان چند سال بعد از این ماجرا تصمیم به ازدواج میگیرد و در سال ۱۲۷۸خورشیدی با دختری از اهالی چماچای شفت پیمان زناشویی میبندد. او بعد از ازدواج ماجرا و سخنی را که در حال بیماری برایش پیش آمده بود، کاملا از یاد میبرد. او صاحب سه فرزند میشود، اما نام هیچ کدام را «محمدتقی» نمیگذارد.
پس از مدتی خدا به او فرزند چهارمی عطا کرد. محمود به یاد ندایی که شنیده بود میافتد و به همین دلیل فرزند چهارمش را «محمدتقی» نام مینهد. ولی این فرزند حدود هفت ساله که میشود متأسفانه در حوض آب خانه میافتد و از دنیا میرود. این مصیبت خیلی برای این خانواده گران تمام میشود و نذر و نیاز بسیار میکنند، تا اینکه فرزند پنجمشان در پنجم شهریور۱۲۹۵خورشیدی چشم به جهان میگشاید. پدر خانواده نام محمدتقی (ثانی) را دوباره بر این فرزند تازه متولدشده میگذارد.
عشق و علاقه میرزامحمود که حالا به «بهجت» مشهور است به فرزندش، محمدتقی، زایدالوصف بود. محمدتقی که همواره شامل لطف و توجه پدرش قرار داشت در شانزده ماهگی وجود نازنین مادر را از دست داد و به وسیله خواهرش بزرگ شد. او بعد از سپری کردن دوران خردسالی، ابتدا در مکتب خانه شهر نزد ملاحسین کوکبی که در جوار مسجد بالامحله حجره داشت، دانش آموخت و با برخی از دروس دینی و ادبیات و اشعار فارسی آشنا شد.
میگویند در مکتب خانه شاگرد زرنگ و باهوشی بود و عزیز شمرده میشد. یک بار ملا برای اینکه از بقیه دانش آموزان زهرچشمی بگیرد او را تنبیه میکند. محمدتقی که اصلا توقع تنبیه شدن نداشت نزد پدر میرود و ابراز ناراحتی میکند. پدر هم که او را بسیار دوست داشت و مواظبش بود، شعری در قالب قصیده میسراید و داخل پاکتی میگذارد و به محمدتقی میدهد تا آن را به دست معلمش برساند.
بخشی از آن شعر بدین قرار بود:
«محمدتقی جان مرا چوب زدن یعنی چه؟ / گل بستان مرا چوب زدن یعنی چه؟»
محمدتقی پس از این به حوزه علمیه جامع فرستاده میشود که در جوار مسجد جامع شهر فومن بود و بخشی از دروس سطح را آنجا میگذراند، تا اینکه در حدود چهارده سالگی به درخواست یکی از بزرگان و معتمدان وقت فومن برای تکمیل تحصیلات به عراق مهاجرت میکند و در حوزه علمیه کربلا مشغول به تحصیل میشود.
او در این شهر مدتی را نزد عمویش، میرزا علی اکبر، که پیشتر در کربلا مقیم شده و به شغل نانوایی مشغول بود، سپری میکند. محمدتقی جوان بعد از حدود چهارسال به سال۱۳۱۲خورشیدی به حوزه علمیه نجف میرود و پس از تلاش بسیار همراه با خودسازی و تزکیه نفس به درجه اجتهاد نایل میشود. او سالها بعد اسوه زهد و تقوا و دانش شد و ما او را با نام آیت ا... محمدتقی بهجت فومنی میشناسیم.
میرزا محمود بهجت در آن زمان یعنی در نیمه دوم قرن ۱۳ خورشیدی که کمتر کسی باسواد بود، سواد خواندن و نوشتن داشت. هر کسی که سری به دکان نانوایی اش میزد او را در حال کتاب خواندن میدید. خط خوش او نیز زبانزد خاص و عام بود و مردم برای نوشتن اسناد و قبالههای خود نزد او میرفتند و میتوان گفت هیچ سندی در فومن نبود مگر اینکه دستخط میرزامحمود بر روی آن نقش بسته باشد.
میرزا، چون مرد اهل علم و مؤمنی بود همیشه لبادهای بلند بر تن میکرد و مردم احترام خاصی برای او قائل بودند. هر وقت نزاعی بین اهالی فومن درمی گرفت به دنبال میرزا محمود میرفتند تا او میان آنان حکم دهد و بین اهل نزاع مصالحه ایجاد کند.
میگویند زمانی که فرزندش محمدتقی در کربلا بود دلتنگ او میشود و به کربلا میرود تا هم فرزند را ببیند و هم برادرش را ملاقات کند. میرزا محمود مدتی که در کربلا بود در کارگاههای شیرینی پزی آنجا با نوعی از پخت کلوچه آشنا میشود که بعد از آمدن به فومن، همان را در مغازه نانوایی شان تهیه و آماده فروش میکند و حتی بعدها به رواج آن در منطقه نیز میپردازد و به شاگردانش هم میآموزد و این کار پسندیده را از خود به یادگار باقی میگذارد. البته ناگفته نماند که برخی خاستگاه این کلوچه را شهر فومن میدانند و اعتقاد دارند که سابق بر این، زنان فومنی این کلوچه را در خانه هایشان پخت میکرده اند.
میرزا محمود بهجت دستی در شعر داشت و قریحه شعری اش را خرج اهل بیت پیامبر (ص) میکرد. اشعار آیینی او را همه ساله در مراسم عزاداریای که در فومن برگزار میشد نوحه خوانان زمزمه میکردند. نوحه خوانان همیشه به میرزا مراجعه میکردند تا دست نوشته اشعارش را بگیرند و در محافل سوگواری بخوانند.
اما میرزا هیچ وقت به دنبال تنظیم و چاپ آثارش نبود. او قریحه خود را وقف ارادت خود به اهل بیت (ع) کرده بود و چیزی جز این نمیخواست. اشعار میرزا محمود تا سالها ذکر مراثی مداحان بوده است. اشعارش بیشتر در قالب قطعه و قصیده است. گرچه ظاهرا میرزا از علوم شعر و عروض و قافیه بهره چندانی نداشته است و بعضی از اشعار به جامانده از او فقط هنگام مداحی دارای ریتم و آهنگ است، به اذعان اهل شعر و ادبیات نمونههایی از شعر ناب در آنها به چشم میخورد.
افزون بر این، خلوص و صداقت و ارادت او در اشعارش کاملا مشهود است. از جمله اشعار وی با ترکیب بند معروف «مکنای صبح طلوع» همیشه در شب عاشورا در مراسم عزاداری فومن زمزمه میشد. دامنه تأثیرگذاری این شعر آن چنان بود که کم کم در همه محافل عزاداری این شعر خوانده میشد و هنوز که هنوز است شب عاشورا با این شعر گره خورده است:
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکنای صبح طلوع
شب قتل است یک امشب که حسین مهمان است
غمش امشب همه از تشنگی طفلان است
مکنای صبح طلوع
جامهای صبح مزن چاک مده جولان را
هست مهمان شه دین امشب و یک فردا را
مکنای صبح طلوع
چرخای چرخ مزن چرخ دگر امشب را
تا قیامت تو نگه دار همه کوکب را
نه حسین فکر عیال است نه به فکر جان است
مکنای صبح طلوع
فرزند مرحوم آیت ا... بهجت نقل میکند که روزی این شعر را این گونه برای پدر خواندم که «ظهر فردا بدنش...» بلافاصله ایشان گفتند «عصر فردا...» و اینکه این شعر از مرحوم پدرشان است.
مراثی مرحوم میرزا محمود بهجت فومنی در کتاب «مکنای صبح طلوع» به کوشش سید حسین تقوی ازبری جمع آوری و به زینت طبع آراسته شده است.