سونامی فیلم‌ها در جشنواره فیلم کوتاه تهران! | چین، رکورددار تعداد فیلم ارسالی شد چرا هیچکس تئاتر را گردن نمی‌گیرد؟ | جشنواره تئاتر فجر همچنان بدون دبیر است! چرا تلویزیون با وجود میلیون‌ها بیننده، بیلبورد اجاره می‌کند؟ آوازه‌ای از موسیقی ملی در قلب گیلان رونالدو مخاطب نماهنگ ایرانی‌ها شد + تیزر واکنش مثبت دیپلمات کره‌ای به اجرای ترانه محبوب ایرانی رمان «کلئوپاترا» دوباره به کتابفروشی‌ها بازمی‌گردد سریال دفاع مقدسی «۰۲۴» در مراحل پایانی تدوین جشنواره تئاتر فجر نباید صرفاً دولتی باشد «دروغ قشنگ» با صدای رضا صادقی منتشر شد + دانلود مدیرکل فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی: ساختمان فعلی ارشاد به بخش‌های رسانه‌ای واگذار می‌شود | با برخورد‌های سلیقه‌ای موافق نیستیم دبیر علمی کنگره ملی شعر «از توس تا نیشابور»: هدف ما برگزاری کنگره‌ای در شأن خراسان به عنوان خاستگاه زبان و شعر فارسی است + فیلم جایزه بهترین فیلم غیرآمریکایی جشنواره هیوستون به «پاسوز» ایرانی رسید تقدیر از فیلم‌سازان خراسانی در روز ملی سینما | برگزاری ویژه‌برنامه‌های هفته وحدت در استان + فیلم افتتاحیه هفته فیلم پاراجانوف در موزه سینما تولید پویانمایی «ماجرا‌های لیکو» با هدف ترویج فرهنگ وحدت، همدلی ویدئو | معادل فارسی «تگ» اعلام شد
سرخط خبرها

یک خاطره هنوز زنده

  • کد خبر: ۱۷۶۰۸۹
  • ۰۴ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۱
یک خاطره هنوز زنده
دوباره دلم می‌خواهد بچه‌های حسینیه محله مان سنگ تمام بگذارند و روز عاشورا دسته شان پرشور‌تر از دسته‌های بقیه محله‌ها به میدان جامع شهر برسد.

وقتی که می‌رسد، دوباره کودک می‌شوم. دوباره دوست دارم در آغوش مادر زیر کرسی بنشینم و صدای داداش علی اکبر را بشنوم که می‌خواند: امشب شهادت نامه عشاق امضا می‌شود. داداش علی اکبر تمام روز توی خانه تمرین می‌کرد و وقتی شب‌ها در حسینیه می‌خواند، صدایش گرفته و خش دار بود.

منور خانم و بقیه، اما می‌گفتند که غم غریبی دارد خش صدای علی اکبر. دوباره دلم می‌خواهد برای همسایه‌ها نان و حلوای نذری ببرم؛ لااقل برای مریم که، چون روی ویلچر می‌نشست، هیچ وقت به حسینیه نمی‌آمد.

دوباره دلم می‌خواهد بچه‌های حسینیه محله مان سنگ تمام بگذارند و روز عاشورا دسته شان پرشور‌تر از دسته‌های بقیه محله‌ها به میدان جامع شهر برسد. علی حالا سال هاست که نمی‌خواند؛ نیست که بخواند. او حالا توی سرمای تورنتو با بچه‌های دانشگاهشان سعی می‌کنند که لااقل سه شب آخر دهه اول محرم را با یکدیگر محفلی کوچک برپا کنند.

از توی گوشی شان مداحی و روضه پخش کنند. طوری که توی خوابگاه بقیه را بیدار نکنند. به فکر قیمه نذری شب آخرند. اینکه توی آن سرما ظرف‌های غذا یخ نکنند و گرم دست بچه‌ها برسد. بچه‌هایی که خیلی هایشان ایرانی نیستند و محرم را نمی‌شناسند، اما توی این دو سه سال با نذری علی و دوستانش آشنا شده اند. من هنوز اینجایم. لابه لای فایل‌ها و پوشه‌هایی که هیچ وقت آخری برایشان نیست. دست ودلم به کار نمی‌رود.

یک جور حس غریب مزمنی ته دلم ریشه می‌کند، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و آخر کار راه گلویم را می‌بندد. من شب عاشورا دلتنگ نگاه دخترک کوچکی هشت ساله ام که روسری سبز کوچکش را گره زده بود زیر گلویش. خودش را از زیر چادر مادر می‌رساند لب بالکن.

پارچه سیاه روی نرده بالکن حسینیه را کنار می‌زد و از آن بالا به داداش علی اکبرش نگاه می‌کرد. زن‌ها چادر روی صورت گرفته و گریه می‌کردند او، اما ذوق زده و با انگشتش اشاره می‌کرد و فخر می‌فروخت به بقیه دخترکان.

آن دخترک گم شد، قد کشید و ذوقش توی همان سال‌ها جایی جا ماند. اما تنها صدای داداش علی اکبر است که هرسال شب عاشورا از جایی به گوش می‌رسد.

عکس: حمید سبحانی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->