«جزر و مد» قربانی بی‌نظمی پلتفرم شد | منتظر ادامه سریال نباشید! واکنش تند حجت‌الاسلام قمی به جلد هم‌میهن: «رذالت خبری» به‌جای «رسالت خبری» اظهارات وکیل پژمان جمشیدی در خصوص سفر موکلش به ترکیه و گزارش روزنامه هم‌میهن (۶ آبان ۱۴۰۴) محمود پاک‌نیت: تداوم فعالیت گروه‌های مسجدی ضامن آینده هنر ایران است پژمان جمشیدی به ترکیه رفت + علت (۶ آبان ۱۴۰۴) خوراکیان: رسالت هنر متعهد انعکاس حقیقت معارف اهل بیت (ع) است رسالت حوزه هنری پرورش هنرمندان اخلاق‌مدار و انقلابی است تلاش وزارت ارشاد برای تقویت ارتباطات فرهنگی در شرایط تحریم رادیو تئاتر پس از چند دوره غیبت به جشنواره تئاتر فجر بازمی‌گردد «تنهاتر از من» در مسیر جهانی | حضور فیلم فریبا نادری در سه جشنواره بین‌المللی از پلی‌استیشن به پلتفرم | کراش باندیکوت به نتفلیکس می‌آید شبکه نمایش با فیلم‌های ضداستکباری به استقبال ۱۳ آبان می‌رود دواین جانسون به دنیای زوتوپیا پیوست مناسبت‌ها و تقویم فرهنگی‌هنری امروز (چهارشنبه، ۷ آبان ۱۴۰۴) حمید لولایی با «قلب تصادفی» در راه سینما یک جایزه و یک نامزدی بین المللی برای «شال سیاه» نگاهی به قسمت سوم سریال «بامداد خمار» مارگو رابی در فیلم ترسناک «روانی آمریکایی» فروش ۵ میلیاردی فیلم‌های «غریزه» و «بچه مردم»
سرخط خبرها

یک خاطره هنوز زنده

  • کد خبر: ۱۷۶۰۸۹
  • ۰۴ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۱
یک خاطره هنوز زنده
دوباره دلم می‌خواهد بچه‌های حسینیه محله مان سنگ تمام بگذارند و روز عاشورا دسته شان پرشور‌تر از دسته‌های بقیه محله‌ها به میدان جامع شهر برسد.

وقتی که می‌رسد، دوباره کودک می‌شوم. دوباره دوست دارم در آغوش مادر زیر کرسی بنشینم و صدای داداش علی اکبر را بشنوم که می‌خواند: امشب شهادت نامه عشاق امضا می‌شود. داداش علی اکبر تمام روز توی خانه تمرین می‌کرد و وقتی شب‌ها در حسینیه می‌خواند، صدایش گرفته و خش دار بود.

منور خانم و بقیه، اما می‌گفتند که غم غریبی دارد خش صدای علی اکبر. دوباره دلم می‌خواهد برای همسایه‌ها نان و حلوای نذری ببرم؛ لااقل برای مریم که، چون روی ویلچر می‌نشست، هیچ وقت به حسینیه نمی‌آمد.

دوباره دلم می‌خواهد بچه‌های حسینیه محله مان سنگ تمام بگذارند و روز عاشورا دسته شان پرشور‌تر از دسته‌های بقیه محله‌ها به میدان جامع شهر برسد. علی حالا سال هاست که نمی‌خواند؛ نیست که بخواند. او حالا توی سرمای تورنتو با بچه‌های دانشگاهشان سعی می‌کنند که لااقل سه شب آخر دهه اول محرم را با یکدیگر محفلی کوچک برپا کنند.

از توی گوشی شان مداحی و روضه پخش کنند. طوری که توی خوابگاه بقیه را بیدار نکنند. به فکر قیمه نذری شب آخرند. اینکه توی آن سرما ظرف‌های غذا یخ نکنند و گرم دست بچه‌ها برسد. بچه‌هایی که خیلی هایشان ایرانی نیستند و محرم را نمی‌شناسند، اما توی این دو سه سال با نذری علی و دوستانش آشنا شده اند. من هنوز اینجایم. لابه لای فایل‌ها و پوشه‌هایی که هیچ وقت آخری برایشان نیست. دست ودلم به کار نمی‌رود.

یک جور حس غریب مزمنی ته دلم ریشه می‌کند، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و آخر کار راه گلویم را می‌بندد. من شب عاشورا دلتنگ نگاه دخترک کوچکی هشت ساله ام که روسری سبز کوچکش را گره زده بود زیر گلویش. خودش را از زیر چادر مادر می‌رساند لب بالکن.

پارچه سیاه روی نرده بالکن حسینیه را کنار می‌زد و از آن بالا به داداش علی اکبرش نگاه می‌کرد. زن‌ها چادر روی صورت گرفته و گریه می‌کردند او، اما ذوق زده و با انگشتش اشاره می‌کرد و فخر می‌فروخت به بقیه دخترکان.

آن دخترک گم شد، قد کشید و ذوقش توی همان سال‌ها جایی جا ماند. اما تنها صدای داداش علی اکبر است که هرسال شب عاشورا از جایی به گوش می‌رسد.

عکس: حمید سبحانی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->