ساخت بزرگترین استودیوی تولید مجازی آسیا در ایران سید محمدرضا طاهری، شاگرد استاد شهریار، درگذشت (۱۵ آبان ۱۴۰۳) + علت بازگشت «سیدبشیر حسینی» به تلویزیون با «داستان شد» جایزه ۱۰ یورویی گنکور در دستان «گائل فایه»، نویسنده الجزایری-فرانسوی تصاویر نعیمه نظام‌دوست در سریال «لالایی» در باب اهمیت شناسنامه هویتی خراسان رضوی صحبت‌های مدیر شبکه نسیم درباره بازدید میلیونی «بگو بخند» پخش فصل جدید «پانتولیگ» با اجرای محمدرضا گلزار اعلام زمان خاک‌سپاری «محمدحسین عطارچیان»، خوش‌نویس پیشکسوت بازیگران «گلادیاتور ۲» در ژاپن پژمان بازغی با «ترانه‌ای عاشقانه برایم بخوان» در موزه سینما دلیل خداحافظی جشنواره برلین از رسانه اجتماعی ایکس چیست؟ سرپرست معاونت فرهنگی، اجتماعی و زیارت استانداری خراسان رضوی: نفوذ فرهنگ بیگانه با ارتقای آگاهی‌های عمومی و ترویج اخلاق ایرانی‌اسلامی تدبیر می‌شود نبرد یک «سیاه‌ماهی» در دل میراثی کهن | درباره فیلم کوتاه مشهدی که به سومین جشنواره میراث فرهنگی شیراز راه یافته است بیش از ۲۹۰۰ اثر مستند متقاضی حضور در «سینماحقیقت» گرد پیری بر چهره «لگولاس» بازیگر ارباب حلقه‌ها + عکس
سرخط خبرها

صدای میان مهِ

  • کد خبر: ۱۷۶۸۹۴
  • ۰۹ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۵
صدای میان مهِ
ابر‌ها روی کوه سبز روبه رو خیمه زده بودند و از همان اول صبح مشخص بود که قصد سرازیر شدن به پایین جنگل دارند. مه خودش را گسترش می‌داد و از نوک درختان آرام آرام فرود می‌آمد به سمت پایین.

خاتون و ریحان، خواهران دوقلوی ساکن روستایی هستند در دل جنگل‌های لاهیجان. بعد از فوت همسرانشان هردو باهم زندگی می‌کنند. همدم یکدیگرند برای سال‌های تنهایی. هفته‌ای یک بار پیاده می‌روند تا امامزاده بالای تپه که قبر شوهرانشان هم آنجاست در جوار امامزاده.
روز اول محرم بود.

ابر‌ها روی کوه سبز روبه رو خیمه زده بودند و از همان اول صبح مشخص بود که قصد سرازیر شدن به پایین جنگل دارند. مه خودش را گسترش می‌داد و از نوک درختان آرام آرام فرود می‌آمد به سمت پایین. خاتون که بیرون خانه ایستاده بود، ریحان را صدا زد که «چرا این قدر دیر می‌جنبی، من خمیر دارم توی تشت و باید زود برگردیم تا ترش نشه» ریحان سرش را از پنجره در آورد و گفت که کفش هایش را پیدا نمی‌کند.

خاتون گفت «کفش نمی‌خواهد با همان دمپایی بیا» ریحان که چاره‌ای نیافت آمد و هردو آرام آرام راه افتادند به سمت قبرستان. شرجی بود و صدای زنجره‌ها هوا و فضا را پر کرده بود. خاتون گفت «به خاطر اینکه زودتر برسیم و برگردیم بیا میان بر از دل درختان برویم» ریحان هم انگار تقصیر تأخیرش را پذیرفته بود، قبول کرد. آن‌ها از مسیری بیراهه به سمت امامزاده راه افتادند. مه تقریبا خودش را پهن کرد روی زمین طوری که فقط چند قدم جلو پا دیده می‌شد. ریحان گفت «باید الان‌ها می‌رسیدیم» خاتون گفت «بیا خیلی چیزی نمانده» چند دقیقه دیگر راه رفتند، اما مسیر فقط درخت بود و بوته که توسط مه محاصره شده بودند.

ریحان روی یک تخته سنگ نشست و گفت «نفسم گرفت! خوب از همون مسیر اصلی می‌رفتیم. تو که بلد نیستی چرا گفتی میان بر بزنیم» خاتون گفت «همه اش تقصیر توست اگر دیر نمی‌جنبیدی این جور گرفتار مه نمی‌شدیم» ریحان گفت «تو همیشه عجله داری و تقصیر را گردن بقیه می‌اندازی» خاتون گفت «تو مغروری و فقط فکر خودتی. من گفتم که خمیر دارم توی تشت» در همین حین صدایی از دور و لای مه‌ها به گوش می‌رسید. ریحان گفت «هیس! یک صدایی میاد» صدایی آهنگین و زمزمه وار به گوش می‌رسید که «باز این چه شورش است که در خلق عالم است...»

خاتون گفت «این صدای میرزا نصرا... است که علم می‌چرخاند» ریحان گفت «ها‌ها، بلند شو» و بعد هردو به سمت صدا با عجله راه افتادند. با هر قدم صدا نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. آن‌ها عاقبت پرچین‌ها و هاله سنگ قبر‌ها و ساختمان امامزاده را دیدند. میرزا نصرا... داشت علم می‌چرخاند و سنت خبر آمدن محرم را انجام می‌داد. ریحان و خاتون کنار یکی از قبر‌ها نشستند تا نفسشان جا بیاید. میرزا را صدا زدند تا نذری‌های محرمشان را بدهند. به نشان ارادت هر کدام یک روسری به علم بستند و بعد دعا کردند.

عکس: زینب کریمی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->