مروری بر گزارش روزنامه «شرافت» که در آن «مصورالملک» چهره «کمال‌الملک» را قلم‌ زده است تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پاسیاد پسر خاک» منتشر می‌شود معاون ترامپ با هوش مصنوعی کتاب کودک تولید کرد! «محفل ستاره‌ها»؛ برنامه‌ای برای کشف استعدادهای قرآنی کودکان و نوجوانان ترنس استامپ، بازیگر فیلم سوپرمن درگذشت + علت فوت تیم «پیکی بلایندرز»، «استیو» را می‌سازد | همکاری تازه کیلین مورفی و مکس پورتر از نصیریان تا ارجمند؛ رد نقش بحث‌برانگیز فیلم «پیرپسر» حمایت چهره‌های مطرح هالیوود از مردم فلسطین ویدئو | نخستین ویدیو از نگارگری روضه رضوان توسط استاد فرشچیان استقبال چشمگیر مخاطبان از طرح «سه‌شنبه‌های نیم‌بها» در سینمای ایران + آمار چهره‌های تلویزیونی که مخاطب هنوز کنجکاو سرنوشت‌شان است تصویری جدید از پشت صحنه سریال «اجل معلق» + عکس ویدئو | بابک جهانبخش در بیمارستان بستری شد صدور مجوز نمایش برای چهار فیلم سینمایی | «تابستان همان سال» به کارگردانی محمود کلاری آماده اکران شد برپایی نمایشگاه آثار فاخر استاد فرشچیان در تالار وحدت پرواز همای با اپرای «شیدا» به کاخ نیاوران بازمی‌گردد تاریخ اکران «گوزن‌های اتوبان» مشخص شد شلیک، با کمی تأخیر | نگاهی به سریال «شکارگاه»، اثر جدید نیما جاویدی گفت وگو با محمدتقی امیدیان، طراح نخستین پرتره امام خمینی (ره) بر روی اسکناس ها آموزش داستان نویسی | چشم‌هایی که در اعماق برق می‌زنند
سرخط خبرها

یک خاطره هنوز زنده

  • کد خبر: ۱۷۶۰۸۹
  • ۰۴ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۱
یک خاطره هنوز زنده
دوباره دلم می‌خواهد بچه‌های حسینیه محله مان سنگ تمام بگذارند و روز عاشورا دسته شان پرشور‌تر از دسته‌های بقیه محله‌ها به میدان جامع شهر برسد.

وقتی که می‌رسد، دوباره کودک می‌شوم. دوباره دوست دارم در آغوش مادر زیر کرسی بنشینم و صدای داداش علی اکبر را بشنوم که می‌خواند: امشب شهادت نامه عشاق امضا می‌شود. داداش علی اکبر تمام روز توی خانه تمرین می‌کرد و وقتی شب‌ها در حسینیه می‌خواند، صدایش گرفته و خش دار بود.

منور خانم و بقیه، اما می‌گفتند که غم غریبی دارد خش صدای علی اکبر. دوباره دلم می‌خواهد برای همسایه‌ها نان و حلوای نذری ببرم؛ لااقل برای مریم که، چون روی ویلچر می‌نشست، هیچ وقت به حسینیه نمی‌آمد.

دوباره دلم می‌خواهد بچه‌های حسینیه محله مان سنگ تمام بگذارند و روز عاشورا دسته شان پرشور‌تر از دسته‌های بقیه محله‌ها به میدان جامع شهر برسد. علی حالا سال هاست که نمی‌خواند؛ نیست که بخواند. او حالا توی سرمای تورنتو با بچه‌های دانشگاهشان سعی می‌کنند که لااقل سه شب آخر دهه اول محرم را با یکدیگر محفلی کوچک برپا کنند.

از توی گوشی شان مداحی و روضه پخش کنند. طوری که توی خوابگاه بقیه را بیدار نکنند. به فکر قیمه نذری شب آخرند. اینکه توی آن سرما ظرف‌های غذا یخ نکنند و گرم دست بچه‌ها برسد. بچه‌هایی که خیلی هایشان ایرانی نیستند و محرم را نمی‌شناسند، اما توی این دو سه سال با نذری علی و دوستانش آشنا شده اند. من هنوز اینجایم. لابه لای فایل‌ها و پوشه‌هایی که هیچ وقت آخری برایشان نیست. دست ودلم به کار نمی‌رود.

یک جور حس غریب مزمنی ته دلم ریشه می‌کند، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و آخر کار راه گلویم را می‌بندد. من شب عاشورا دلتنگ نگاه دخترک کوچکی هشت ساله ام که روسری سبز کوچکش را گره زده بود زیر گلویش. خودش را از زیر چادر مادر می‌رساند لب بالکن.

پارچه سیاه روی نرده بالکن حسینیه را کنار می‌زد و از آن بالا به داداش علی اکبرش نگاه می‌کرد. زن‌ها چادر روی صورت گرفته و گریه می‌کردند او، اما ذوق زده و با انگشتش اشاره می‌کرد و فخر می‌فروخت به بقیه دخترکان.

آن دخترک گم شد، قد کشید و ذوقش توی همان سال‌ها جایی جا ماند. اما تنها صدای داداش علی اکبر است که هرسال شب عاشورا از جایی به گوش می‌رسد.

عکس: حمید سبحانی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->