وزارت آموزش و پرورش: سؤالات امتحانات نهایی فقط از کتب درسی است درخواست ملاقات تتلو با مقامات قضایی تکذیب شد معلمان نباید نگران مسائل معیشت باشند سهم ۵۷ درصدی موتورسواران در تصادفات مرگبار تهران در برخی استان‌ها فاصله کیفیت آموزش میان مناطق محروم و برخوردار بسیار زیاد است آزمایش قند خون ناشتا چیست و مقدار نرمال آن چه مقدار است؟ دریافت وجه مازاد بر تعرفه پزشکی، مشمول مجازات قانونی است متوسط حقوق بازنشستگان تامین‌اجتماعی با اجرای متناسب‌سازی و افزایش سالانه، بیش از ۱.۵ برابر اضافه شده است طوفان تند در اسکندریه مصر + فیلم کاهش شدید تنوع زیستی موجودات دریایی در جنوب کشور در چه صورتی می‌توان به تبلیغات سایت‌های واسطه‌گر خریدوفروش اعتماد کرد؟ میانگین نمرات امتحانات نهایی بین ۸ تا ۱۰ است میزان انتشار دی اکسید کربن از طریق درختان در چه شرایطی تغییر می‌کند؟ خزانه جواهرات ملی برای بازدید عموم بازگشایی شد خرس قهوه‌ای پارک پردیسان تهران کماکان ناپدید است | توله خرس ربوده شده است؟ قبل از نصف‌کردن قرص حتماً بخوانید زندانیان در حوزه سوادآموزی آموزش می‌بینند جذب ۳ هزار نخبه در دانشگاه فرهنگیان در سال ۱۴۰۴ قتل صاحبخانه‌ای در تهران به دلیل اختلاف بر سر مبلغ رهن! قدرت باروری رابطه مستقیم با «سن» دارد پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (شنبه، ۱۰ خرداد ۱۴۰۴) | تداوم روند افزایش دما تا اواسط هفته این خوراکی ترش، قلب و کبدتان را نجات می‌دهد
سرخط خبرها

تماشا نکن، غم تماشا ندارد

  • کد خبر: ۱۸۰۲۸۰
  • ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۲۶
تماشا نکن، غم تماشا ندارد
تا چشم تیز کردم، دیدم خودرویی که کف آن رو به آسمان است، از بین گردوغبار پرواز کرد و به زمین خورد. تابه حال هیچ وقت تجربه چپ کردن خودرو این قدر به من نزدیک نبوده است.
هادی دقیق
نویسنده هادی دقیق

جاده‌ها همیشه چیز جدیدی برای عرضه دارند و پیمودنشان با چشم باز، هربار عرصه تجربه‌ای تازه است. یک بار حول وحوش ساعت ۵ صبح در جاده‌ای که تقریبا کوهستانی بود، در حرکت بودیم. آفتاب هم در آن وقت صبح تازه شیطنتش گل می‌کند؛ جدا از اینکه هوا را روشن می‌کند، گاهی با آن زاویه باز به جاده می‌تابد و گاهی پشت کوه یا نیمچه تپه‌ای پنهان می‌شود.

با این همه، در آن وقت صبح آدم به هیچ چیز فکر نمی‌کند به جز تماشای طلوع خورشید. در همین خوش خیالی‌ها بودم که در امتداد دیدم، در جاده خلاف جهتم گردوخاکی بلند شد. تا چشم تیز کردم، دیدم خودرویی که کف آن رو به آسمان است، از بین گردوغبار پرواز کرد و به زمین خورد. تابه حال هیچ وقت تجربه چپ کردن خودرو این قدر به من نزدیک نبوده است.

هراسان در آن آفتاب بگیرونگیر خودم را رساندم و در جایی امن پارک کردم. لرزان لرزان رسیدم به خودرویی که راننده اش تازه داشت به زحمت خودش را از آن بیرون می‌کشید. سری که تازه جای زخم هایش داشت باز می‌شد و خون از آن جاری می‌شد، بیشتر مرا ترساند. اولین سؤالم با صدای شکسته این بود: کس دیگری هم داخل هست؟ عجیب اینکه راننده در آن حال، انگار که نگران سرنشینان باشد، درست جواب داد: چهار نفر.

تا سراسیمه با چنگ و دندان و دست و پا به جان در افتاده بودم، یکی دیگر هم برای کمک از راه رسید. همین طور مشغول جان کندن برای رهایی سرنشینان بودیم که فهمیدیم کمربند سرنشین جلو باز نمی‌شود و وارونه آویزان است. برگشتم از داخل خودرو چاقو بیاورم. جمعیت را یکی یکی کنار زدم تا رسیدم و دوباره یکی یکی هل دادم تا توانستم برگردم. باز هم مشغول جان کندن شدم. کمربند را پاره کردم، چاقو را به دهن گرفتم و با یک نفر دیگر سعی کردیم سرنشین را بیرون بیاوریم. خیس عرق بودم و دستانم غرق خون و مثل سلاخ‌ها چاقو در دهانم بود که برگشتم به پشت سرم نگاه کردم. تصورم از انسان فروریخت.

سه نفر درست در فاصله یک متری ما ایستاده بودند؛ اولی مثل ظرف سفالی دودستی دست به کمر زده بود، دومی دست به سینه مثل مجسمه اسکار ایستاده بود و سومی درست مثل همان قیافه روی بستنی عروسکی داشت به ما نگاه می‌کرد. یک لحظه دست کشیدم و با خودم گفتم آیا واقعا غم مردم تماشا دارد؟! این ولع دیدن مصیبت دیگری در این وانفسایی که هرکداممان به اندازه کافی مصیبت دیده و دردش را کشیده ایم، از کجا می‌آید و برای چیست؟! سرم گیج می‌رفت و ترسم دوچندان شد که یکی از همان سه نفر که حالا فقط سایه‌ای محو در نظرم می‌آمدند و نفهمیدم کدامشان است، پرسید: کسی هم مرده است یا نه؟!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->