چطور میشود زن و مردی نوزادی را به این دنیا بیاورند، اما همان روز اول دور مچ پای بچه نوشته شده باشد: «مجهول الهویه»! چطور میشود که در صفحه حوادث روزنامهها عکس کودکانی منتشر شود که یا با سیگار سوخته اند یا قاشق داغ؟ و مطالبی نوشته شود که خبر از کشته شدن نوزاد از سوی پدر یا مادر دارد! چطور میشود که ویدئویی دست به دست شود از یک پرستار صهیونیست که کودک زبان بسته را به باد کتک گرفته است و حالا نوبت برسد به یک زن بریتانیایی که در لباس پرستار بیمارستان نقش یک قاتل زنجیرهای را ایفا میکند.
اتفاقا به تمام این سؤالها همان قاتل زنجیرهای ظاهرا پرستار پاسخ صریح داده است: «من آدم شیطان صفتِ وحشتناکی هستم.»
بله متأسفانه میشود و شده است که همه این جنایات هولناک اتفاق بیفتد، چون باعث و بانی اش عدهای شیطان صفت وحشتناک و حقیر بوده اند که زورشان به بی پناه ترین، پاکترین و عزیزترین مخلوقات خدا رسیده است.
با خودم فکر میکنم اگر آن پرستار به یکی از آن برادرهای دوقلو آمپول هوا نمیزد، الان آن برادری که هنوز زنده است به خاطر داشتههای دوبرابرش و تلخی فقدان برادرش حسرت نمیخورد. یا اگر آن نوزادی که هفت سال پیش از سوی مادرش با مورفین کشته شد میبود امسال باید به مدرسه میرفت و خواندن و نوشتن یاد میگرفت! اما نشد. یا آن نوزادی که پدر و مادرش او را همان روز اول تولدش رها کرده اند؛ هیچ وقت تعریفی از پدر، مادر، خانواده و حتی خودش نخواهد داشت.
آنها کودکانی بودند که مثل تمام ما آدمها آمده بودند تا حق زندگی کردن داشته باشند. طعم مهر پدر و مادر را بچشند، مفهوم بازی و رفاقت را درک کنند و یاد بگیرند ارزش استقلال را، شهامت را، شادی را و ... عاشق شوند. اما همه این حقها وقتی که هنوز نوبت به هیچ واژهای نرسیده بود که بر زبانشان بنشیند، از آنها سلب شد.