به گزارش شهرآرانیوز همین دو سه روز قبل در نقطه صفر مرزی هنگام فرار به ترکیه دستگیر شده است. امیرحسین متهم است که هشتم تیرماه در یک نزاع خیابانی با یک ضربه چاقوی قصابی، فردی به نام مسعود سی و دوساله را کشته و از صحنه متواری شده است. امیرحسین هجده سال و یک ماهه است، چندین بار پیش از عید قربان (روز حادثه) با مسعود و دوستان او درگیر شده و مدعی است که نمیخواسته او را بزند، ولی همه چیز ناگهانی رخ داده و فقط میخواسته خودش را از دست مقتول خلاص کند، اما چاقو به قفسه سینه مسعود خورده و او روی زمین افتاده است.
امیرحسین پس از حدود ۳۳ روز فرار، با دستور قاضی صادق صفری، بازپرس جنایی و تلاش شبانه روزی کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی، هنگام خروج غیرقانونی از کشور در مرزهای آذربایجان غربی دستگیر شد. حالا این متهم به قتل جوان تمام آنچه در این مدت بر او گذشته را در گفتگو با خبرنگار شهرآرا، تشریح میکند.
شامگاه روز عید قربان بود.
من با پدرم بنایی میروم. اما چون شیوه ذبح گوسفند را بلدم، دو سه روز مانده به عید قربان به کمک یکی از دوستانم میرفتم تا پولی هم گیرم بیاید. معمولا ذبح گوسفند تا ظهر عید قربان تمام میشود. پس از سه روز و سه شب که آنجا بودم، با موتور از محل ذبح به خانه مان آمدم. خسته بودم و میخواستم بروم خانه مان استراحت کنم که مسعود را دیدم. او دنبالم کرد، ولی من فرار کردم و به خانه مان رفتم. عصر میخواستم بروم شهرک حجت، چون میترسیدم باز هم مسعود جلویم را بگیرد، چاقوی قصابی ام را هم با خودم برداشتم که آن حادثه اتفاق افتاد.
سوار موتور، سمت خانه مان در منطقه کشف (انتهای توس ۳۳) بودم و میخواستم به شهرک حجت بروم که یکی از دوستانم را دیدم. او از من خواست تا سر شهرک کشف برسانمش، مسیرم نبود، اما، چون دوستم خواسته بود او را رساندم. بعد از پیاده کردن رفیقم، دوباره مسعود را دیدم و چشم در چشم شدیم. میخواستم ببینم حرف حسابش چیست که مدام جلویم را میگیرد. او با ماشین بود. اما همین که چشمش به من افتاد یقه ام را گرفت و نگذاشت حرف بزنم. خواستم خودم را از دستش خلاص کنم، چاقو را درآوردم و بازویش را نشانه گرفتم تا یقه ام را ول کند، اما ناگهان دستش را عقب کشید و چاقو به ناحیه سینه اش خورد و روی زمین افتاد. من هم فرار کردم.
چندبار با دوستانش من را زده اند. یک بارش شب چهارشنبه سوری بود که یک ساعت مرا میزدند و سی نفره روی سرم ریخته بودند. از من فیلم گرفتند و وادارم کردند که به خودم فحش بدهم و بعد هم چهار تا توگوشی بهم زد. او از لاتهای محل بود، من بچه بودم که او به زندان رفت. وقتی هم برگشت بدتر شده بود، سه بار مرا زده اند. یک بار هم پرسیدم چرا میزنند گفت که فلانی گفته است من بچه برادرش را زده ام که اصلا این گونه نبود.
شکایت هم کردیم و حکم جلب هم صادر شد. اما موقع دستگیری از دست مأمور فرار کرد.
نمیدانستم مسعود مرده است. از او ترسیدم و میدانستم انتقام میگیرد، برای همین فرار کردم. همان شب هم ریخته بودند در خانه مان و شانس آوردیم که خانواده ام به روستا رفته بودند. شیشههای خانه را شکسته بودند و مقداری هم وسایل دزدیده بودند.
میخواستم به ترکیه بروم.
نه، تا موقع دستگیری نمیدانستم و فقط ترسیده بودم و فرار کردم.
نمیدانم. من پسرعمهای دارم البته رابطه زیادی با آنها ندارم. با او تماس گرفتم و گفتم میخواهم از کشور بروم. او گفت پول بیاور تا به ترکیه بفرستمت. من هم به غرب کشور رفتم.
میگفت که صدمیلیون تومان پول لازم است تا به فردی بدهم تا کارهای انتقال را انجام بدهد.
من که نه، ولی پسرعمه ام میگفت پول را تهیه کرده است. من نمیدانستم از کجا پول آورده است.
او مرا به فردی معرفی کرد و قرار شد با او از کشور خارج شوم، اما وقتی فهمیدم که اینها قاچاقچی انسان هستند، ترسیدم. چون شنیده بودم که اینها افراد را میکشند. برای همین ترسیدم و برگشتم که دستگیر شدم.
از وقتی دستگیر شده ام ندیده ام شان.
ما دو برادر و یک خواهر هستیم و من پسر بزرگ هستم.
تا کلاس نهم، وقتی کرونا آمد و مدرسهها تعطیل شد، دیگر درس نخواندم.
چاقو را برای ذبح گوسفند خریده بودم.
خیلی پشیمانم و بیشتر هم دلم برای زن و دو بچه اش میسوزد.
نمیدانم.