بسیاری از ما عادت داریم برای هر کاری که میکنیم یا هر چیزی که هستیم، توجیه یا توجیهاتی بیاوریم. افراد معمولا برای رفتارهای خودشان، توجیهاتی میآورند؛ حالا با ادبیات دینی، علمی یا دیگر مستنداتی که برای خودشان حجت دارد؛ مثلا اگر ببینی رفتار یک عده از افراد با بزرگانی که ادعای پیروی از آنها را دارند سازگاری ندارد، یعنی ادعای شیعه بودن دارند، ادعای پیروی از پیامبر خدا (ص) و اهلبیت (ع) را دارند، اما عملکردشان به هیچوجه با این ادعا سازگاری ندارد، وقتی به آنها تذکر میدهی و اعتراض میکنی، گاهی پاسخ و توجیهی که میشنوی، این است که مگر ما میتوانیم مثل اهلبیت (ع) باشیم؟ مگر ما میتوانیم مثل امیرالمؤمنین و امام صادق (علیهماالسلام) باشیم؟ بعد از گفتن این حرف بهظاهر وجیه، دوباره به رفتار گذشته خود ادامه میدهند؛ رفتاری که در جهت مخالف حرکت اهلبیت (ع) است.
نکته اینجاست که همانطور که معانی آیات قرآن، تکمیلکننده یکدیگر است، دو آیه از قرآن هست که همیشه باید درکنار هم ترجمه و تفسیر شوند. آیه اول، آیه مبارکه۲۸۶ سوره بقره است که میفرماید:
«لا یُکَلِّفُ ا... نَفسًا إِلّا وُسعَها؛ یعنی خداوند هیچ کسی را، جز به اندازه تواناییاش، تکلیف نمیکند». این آیه چیزی شبیه توجیه مذکور را بیان میکند، اما تکمیلکننده معنای آن، آیه ۳۹ سوره نجم از قرآن کریم است که میفرماید: «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ به معنی اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده است، هیچ نصیب و بهرهای نیست». حاصلجمع این دو آیه، این مفهوم میشود که خداوند بزرگ سعی و تلاش افراد را به اندازه وسع و توانایی آنها میخواهد و طلب میکند و همین پاسخ توجیه مذکور است.
اینکه ما نمیتوانیم مثل اهلبیت (ع) شویم، حرف اشتباهی نیست، اما با این حرف، نمیتوان حرکت نکردن در مسیر ایشان را توجیه کرد؛ راهی که امیرالمؤمنین (ع) در انتهای آن قرار دارد. ما باید بهعنوان شیعه ایشان، بهسمت ابتدای این راه حرکت کنیم. بارها اهلبیت (ع) با ادبیات مختلف، این دستور قرآنی را برای ما تکرار کردهاند که مثل ما نمیشوید، ولی ما تلاش شما را در جهت دستورات دینی میخواهیم.
خداوند تعالی به هر فردی، توانایی و وسعی از نظر فکری و جسمی داده است که به همان اندازه از او انتظار حرکت در مسیر خوبیها را دارد. مصداق این موضوع، حکایت معروفی است که عطار در منطقالطیر آورده است که یوسف (ع) را در بازار آوردند که بفروشند و در صف خریداران، پیرزنی حضور داشت که در ازای کلاف نخی میخواست یوسف را بخرد.
اما وقتی افراد به او اعتراض میکنند که در جایی که افراد دارند بهای سنگینی برای خرید یوسف میدهند چطور میخواهی با کلاف نخی او را بخری، میگوید:
پیرزن گفتا که دانستم یقین / کاین پسر را کس بنفروشد بدین
لیک اینم بس که چه دشمن، چه دوست / گوید این زن از خریداران اوست...
چشم همت، چون شود خورشیدبین / کی شود با ذره هرگز همنشین؟
خیلی زیباست؛ میگوید میخواهم من هم با همین بضاعت ناچیز و وسع کم، از خریداران یوسف به حساب بیایم؛ یعنی انسان هرچه هست و دارایی او هرآنچه هست، باید بهسمت خوبیها حرکت کند و خود را در معرض بزرگیها قرار بدهد تا بعد از آن امید داشته باشد که عنایات الهی و شفاعت بزرگان دین، شامل حال او بشود. انشاءا...!