گامهای اول از ترس، از وسواس یا از هرچیزی که اسمش را بگذاری، دوری می کنی از چای عربی در استکان و نعلبکیهایی که لبه اش دانههای درشت شکر چسبیده است (همان که سالهای بعد برای لمس و چشیدن دوباره اش بال بال میزنی)، همان استکانهایی که حتی نمیشویندشان و با همانها به همه زوار چای میدهند.
جلوتر که میروی فقط چند ستون نه بیشتر، دلت برای یک چای عربی غنج میزند و بالاخره رضایت میدهی به کنار گذاشتن تمام بهانه هایت و نوشیدن آن استکان چای عربی. در این راه باید منصرف شوی از همه چیز، اول ازخودت. اینجا جمع منصرفان است. اینجا در هر موکب باید پذیرایی بشوی، اگر نخوری به تو اخم میکنند. اخم صاحب خانه دلت را میلرزاند و باز هم مهمان موکب بعدی میشوی و این مسیر تا آخرین عمود ادامه دارد. ناهار، پذیرایی، چای، قهوه، میوه، شیرینی و بالاخره دلت کمی استراحت میخواهد. باز داستان تکرار میشود.
باید چرتی بزنی و همین که میخواهی چرتی بزنی، با روی گشاده و اخلاق نیمه تند عربی میآید سروقتت و به زور هم که شده ماساژ و مشت و مالت میدهد. اینجا جمع منصرفان است! انگشـــت به دهـــان میمانی وقتی میفهمی این صاحب خانه در قبیله خودش کسی است و حال این طور به دست و پای تو افتاده و مشت و مالت میدهد. او میداند تو زائر حسینی و دیگر برایش مرزها و لباسها تفاوتی ندارد.
دیگر خدمت عرب به عجم را بد نمیداند و اینها اصلا به چشمش نمیآید. اینجا راه را گم میکنی، خودت را گم میکنی، همه چیز را گم میکنی و در پایان غرق میشوی در دریای ملت، در توده ملت. البته اشتباه نکنید این توده، آن توده کمونیستی نیست، اینجا مردم از ملل مختلف دور هم جمع شده اند. اینجا امت هستند، امت واحده اسلام. باید باشی تا ببینی و درک کنی و لمس کنی آنچه را میشنوی یا حتی در قاب گوشی و تلویزیون میبینی. اینجا با همه بزرگی ات قطرهای بیش نیستی.