از سالها پیش گویش فارسی مشهدی مضحکه عدهای شده است و خود مشهدیها هم با کاریکاتوری که از نوع صحبت کردن و واژگان مورد استفاده خود در رسانهها ارائه میدهند، آب به آسیاب مسخره شدنشان میریزند! در این راستا با صراحت به همه گویشوران خراسانی و مشهدی اعلام میکنم: «بیشتر واژگان گویش شما که از مادرانتان فرا گرفتهاید، واژگان سره و کهن فارسی است و بیشتر متون ما هم با همین واژگان نوشته شده است!»
قدر این واژگان و گویش را باید دانست و با آگاهی و افتخار از آنها صحبت کرد. یک نمونهاش این است که ما مشهدیها، توسیها و خراسانیها به آنچه تهرانیها «باجناغ»، شمالیها «همداماد» و یزدیها «همریش» میگویند، «همزلف» میگوییم که اگر از ۲ همزلف یکی کچل و دیگری دارای زلف و موی انبوه باشد، نام همزلف برای آن دو خیلی خندهدار از کار درمیآید!
بنابر اولین کتاب لغتنامه فارسی دری (لغت فرس اسدی توسی)، اصل واژه «همزلف»، «همسلف» بوده است، آن هم به معنی «۲ دانه و هسته جدا از هم، اما بهواقع در یک پوست مشترک» (مثل ۲ حبه بادام). این واژه در گویش خراسانیها به «همزلف» تبدیل شده است.
فردوسی در شاهنامه این واژه را بهصورت «همپوست» و تقریبا به معنی دوست و خویش نزدیک بهکار برده است. مثلا در این بیت از داستان یزدگرد شهریار (سوم) آمده است:
«فرخزاد با ما ز همپوست است/ به پیوستگی نیز هم دوست است» (بیت۳۸۹، تصحیح دکتر خالقی)
از این واژگان به فراوانی در گویش خراسانیها هست (مثل هرکاره، اَندر، وسنی، خُسُر، خُوش و...) که اگر حوصله و دل و دماغی بود، باز هم از آنها شاهد خواهیم آورد.